•🙂🚶🏻♀•
ای روزگار! از چه ڪسی میتوان گرفت
تاوان این جوانیِ از دست رفته را...؟
『@fizamanaljunun 』
فےزمݩاݪجنوݩ!
•°🚶🏻♀°• او ميرود دامن کشان، من زهر تنھایے چشان دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم مےرود...🙂 #سعدی
•°🚶🏻♂°•
لحظہاے در زندگے هست کہ مجبورے بگویے،
دیگر نمیتوانم...
『@fizamanaljunun 』
#اذان
″ الهی استشفعت بک الیک ″
″معبودم...!
از تو به وسیلۀ تو
درخواست یاری دارم...″
#یک_قطره_امید...🤍🌱
#التماس_دعا...🤍🌱
『@fizamanaljunun 』
ziarat-ashora-ali-fani-(madahionline.ir).mp3
11.65M
روز هفتم چله
زیـارت عـاشـورا...🙂📜
『@fizamanaljunun 』
فےزمݩاݪجنوݩ!
#طواف_و_عشق #پارت_هفدهم 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺 هدیه با حرص گفت: - ببین هومن ... عجله دارم ....اه ... خب ب
#طواف_و_عشق
#پارت_هجدهم
🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺
_حالا مي خواي چي کارکني ؟
- اگه رمز نداشته باشه به یكي از شماره هاش زنگ مي زنم بیان ببرن... اگه هم
داشته باشه مي برمش بیمارستان شاید اونجا اومدن دنبالش... بالاخره پیاده مي
شي یا نه؟
- اهان ... اره... آه ....ببین چقدر وقتم روگرفتي ؟!!!!!
هومن خنده کنان راه افتاد ... چه مي شد کرد !... یك خواهر که بیشتر
نداشت... باید تحملش مي کرد...چند ثانیه بیشتر نگذشته بود که صداي
گوشي صورتي رنگ دوباره بلند شد... دفعه پیش انقدر حیرت کرده بودند که
اصلا جواب نداده بودند... اینبار گوشي را برداشت... دکمه پاسخ را زد:
- بله بفرمایید...
صداي نازك دختري درگوشش پیچید:
- سلام ببخشید... این شماره اي که تماس گرفتم مال گوشي خودمه... گمش
کردم...
- بله ... گوشیتون تو ماشین من جا مونده...
- شما؟
- من... امممم... هموني که به بیمارستان رسوندمتون!
- اوه بله... حال شما؟... با زحمتاي ما؟!!
- ممنون... خواهش مي کنم.
- حالا چطور مي تونم گوشي رو ازتون بگیرم؟
هومن نگاهي به ساعت انداخت... نه دیگر نمي توانست به موقع به دانشگاه
برسد... استاد حتما تا حالا به کلاس رفته بود... باید وقتي دیگر براي دیدنش
مي رفت...گفت:
- ادرس بدید بیارم خدمتتون...
- نه ممنون... راضي به زحمتتون نیستم.
- تعارف نكنید کار خاصي ندارم... اگه ادرستون رو بفرمایید... همین الان
میارم خدمتتون...
- نه... تشكر... شما ادرس بدید من خودم میام مي گیرم.
- گفتم که نیازي نیست... میارم.
دختر مكثي کرد و با صداي طنازي گفت:
- خب من نمي تونم برا شما ادرس بدم... الان کجا هستید؟
- خیابون.......
- بسیار خب... من هم زیاد از اونجا دور نیستم... تو همون خیابون یه کافي
شاپه ست... شما برید اونجا من هم میام همونجا ازتون مي گیرم... تا ده
دقیقه مي رسم...
- باشه... مي بینمتون
وبه طرف کافي شاپ رفت...
حدود یك ربعي مي شد که نشسته بود... البته از خودش با بستني پذیرایي
نموده بود... به چیز خاصي فكر نمي کرد... حتي به اینكه کدامیك از ان سه
دختر خواهد امد... اما کاش شیدا باشد!!!... چرایش را نمي دانست... شاید
هم مي دانست... خوب بود که فكر نمي کرد!... نمي دانست بستني سوم را....
🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺
هدایت شده از عَروضِ شبانھ
[ قـــدرمُطلــقـــــ🍂 ]
آیداۍ بےشاملو🍒
نعناع
انڪـسارات قلب مجروح؟\:
عــینشینقاف
آویشن(آلوچممممم چقد دلم براش تنگه T-T)
اِنزوا
یادتون میاد؟
البته اگ قدیمی هستین
فےزمݩاݪجنوݩ!
[ قـــدرمُطلــقـــــ🍂 ] آیداۍ بےشاملو🍒 نعناع انڪـسارات قلب مجروح؟\: عــینشینقاف آویشن(آلوچمم
ایدای بی شاملو
عین شین قاف
و انزوا
واقعا حیف بودن
هدایت شده از عَروضِ شبانھ
https://eitaa.com/fizamanaljunun/4871
چنل خودت:'))))))🤝
فےزمݩاݪجنوݩ!
https://eitaa.com/fizamanaljunun/4871 چنل خودت:'))))))🤝
😂منکه باز اومدم
منتها عربیش کردم😌
ولی هیچی اولی نمشه🤕