eitaa logo
فےزمݩ‌اݪجنوݩ!
147 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
567 ویدیو
12 فایل
فے زمݩ اݪجنوݩ! : بہ وقٺ دیواݩگي!✨ تۅ فقط یڪ دوسٺٺ دارم بگۅ! ٺا بہ حافظ ۅ سعدۍ بگویم شعر یعنۍ چہ...🤭♥ شࢪوط: @shorotjonon شنواے حࢪفاتون(شناس)🤓: @Majhul22 شنواے حࢪفاتون(ناشناس)😎: payamenashenas.ir/fizamanaljunun خلق را تقݪیدشاݩ برباد داد! کپی؟ خیر!
مشاهده در ایتا
دانلود
•🚬• عشق یعنے کہ بہ یوسف بخورد شلاقے .. درد تا مغز و جان زلیخا برود ! :)💔 🙃🌱 『@fizamanaljunun 』 ‌
°•🥀•° سودازده‌ی زلفِ پریشانِ نگاریم تا در سر این زلف، چه آید به سرِ ما...🧝🏻‍♀ 『@fizamanaljunun 』
ziarat-ashora-ali-fani-(madahionline.ir).mp3
11.65M
روز ششم چله زیـارت عـاشـورا...🙂📜 『@fizamanaljunun 』
°•🙂🥀•° تَلخ‌ باش‌ اما خودَت‌ باش‌ این‌ صِداقَت‌ بِهتَر است تُرش رویی از دو رویی بی‌نَهایت بِهتَر است 『@fizamanaljunun 』
فےزمݩ‌اݪجنوݩ!
#طواف_و_عشق #پارت_چهاردهم 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺 اخه براي صیغه محرمیت نیازي به مجرد بودن نیست... ببخشید ولي
🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 _بسیار خب... اجازه مرخصي مي دید؟ - خواهش مي کنم به حاج اقا رستگار سالم برسون... تا فردا منتظر مي مونم اگه تماس نگرفتي یعني موافق نیستي ... سوار ماشین شد مي بایست سري به بیمارستان مي زد ... بیمار داشت... تمام فكرش پیش حرف هاي اقاي کمالي بود ... اصلا به او چه که یكي نمي تواند به مكه برود... اقاي کمالي روي چه حسابي به او این پیشنهاد را داده بود... دوست نداشت خود را در دردسر بیاندازد ... سري را که درد نمي کند دستمال نمي بندند... پوف کلافه اي ک شید ... یعني بگوید نه؟... یعني راست راست بیاد در مقابل اقاي کمالي و بگوید نه؟... نه بابا لازم نبود نه بگوید ... همان که زنگ نزند کافي است... ولي بعد چه؟... تمام طول سفر را که با اقاي کمالي رو در رو خواهد بود... بعد عمري یه خواهش ازاوکرده بود... ان هم چه خواهشي!!! ... مزخرف بود!... قبول کند ؟... نكند ؟... خوب گفته اند مار از پونه بدش میاد دم در خونش سبز مي شه!!!... حالا با این وضع چه تصمیمي مي بایست مي گرفت... اقاي کمالي گفته بود هیچ مشكلي برایش پیش نمي اید ... شاید حق داشت... اما... اما به هیچ عنوان تمایلي نداشت تن به این عمل بدهد... صیغه!!!... همین یه کارش مانده بود!!!... ولي چه پسر بامزه اي داشت!!! ... همیشه از بچه ها خوشش مي امد... از بچه ها که پاك اند و معصوم... که تمام دغدغه فكریشان داشتن اسباب بازي جدید است و دنیایشان پدر و مادرشان... طاها براي بي پدر شدن زیادي بچه بود... خب که چه؟!!! ... چه ربطي به او داشت ... نه نداشت... اصلا ربطي به او نداشت... اگر به فرض قبول کند چه مي شود؟!... هیچ... او که نمي خواهد ازدواج کند... مشكلي که برایش ایجاد نمي کند... تازه به فرض... ان هم یك درصد... نرو... اگر همین الان کسي به او زنگ بزند و بگوید نمي تواني به این سفر بروي چه حالي مي شود؟... صد درصد حال جالبي نخواهد داشت!!... اگر بگویند ده سال ... نه هفده سال حق نداري بروي چه؟... خب زمین که به اسمان نميرسد!!!... مي شود نرفت!!!... اما نمي توانست به خود دروغ بگوید ناراحت مي شد... در مقابل بیمارستان توقف کرد... کي رسیده بود؟!! همه راه را در فكر بود ... اما بي نتیجه به جواب اره یا نه نر سیده بود... با سر سلامي به نگهبان داد و ماشین را داخل برد... بیمارستان... ایستاد...ایستاد و نگاهي به ساختمان بیمارستان انداخت چقدر اینجا امده بود؟!!... بارها ... * * * * * در مقابل بیمارستان ایستاد و نگاهي به دختر ها انداخت... هیچ لزومي نداشت سه دختر را بردارد و تلپ تلپ با خود به داخل ببرد ... ان هم بیمارستاني که همه او را مي شناختند ... کمك هم اندازه دارد !!! ... زحمت این چند قدم را هم باید خودشان بكشند... 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از فےزمݩ‌اݪجنوݩ!
بِسْمِـ اللّٰه الْرَحْمٰـنِ الْرَحیْـمـ...
از لحاظ صبح 🙂🚶🏻‍♀