eitaa logo
مـجـنـوט الـحـسـیـن🇵🇸
2.4هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
7.3هزار ویدیو
24 فایل
•{﷽}• خواب‌دید‌م‌کہ‌شدم‌زائربین‌الحرمین گفتم‌بہ‌خودم‌هرچہ‌صلاح‌است... حسین‌آرزوی‌حرمت‌کرده‌مࢪادیوانہ أنت‌َمَولاوأنَا…! هرچہ‌صلاح‌است‌حسین♥ . مداحیام🌿: @irmahAir_1_2_8 شروطمون: @fhosein_1_2_8 . پایان!ان شاءالله شهادت✨ . کپی؟حلال ولی از روزمرگی نه🥲
مشاهده در ایتا
دانلود
Hazrate Abbas Mp3 (2)(1).mp3
8.7M
توشمشیر نمیخوام تو فقط یک نگاه کن❤️‍🔥✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ➥︎ 𝒉𝒕𝒕𝒑𝒔://𝒆𝒊𝒕𝒂𝒂.𝒄𝒐𝒎 @fkmFmk┃):مـجـنـوט الـحـسـیـن
14.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسرار‌کائنات‌همه‌دست‌قنبرت♥️🫀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ➥︎ 𝒉𝒕𝒕𝒑𝒔://𝒆𝒊𝒕𝒂𝒂.𝒄𝒐𝒎 @fkmFmk┃):مـجـنـوט الـحـسـیـن
8.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با شمشیر دو سر حیدر آمده🫀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ➥︎ 𝒉𝒕𝒕𝒑𝒔://𝒆𝒊𝒕𝒂𝒂.𝒄𝒐𝒎 @fkmFmk┃):مـجـنـوט الـحـسـیـن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قشنگترین اسمی که، شنیدم ابلفضلِ . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ➥︎ 𝒉𝒕𝒕𝒑𝒔://𝒆𝒊𝒕𝒂𝒂.𝒄𝒐𝒎 @fkmFmk┃):مـجـنـوט الـحـسـیـن
12.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گر برگردی در زمین 🌏و در زمان⏰ عالمین .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ➥︎ 𝒉𝒕𝒕𝒑𝒔://𝒆𝒊𝒕𝒂𝒂.𝒄𝒐𝒎 @fkmFmk┃):مـجـنـوט الـحـسـیـن
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادم نمی‌رود که همه ِعزتم تویی. . .🫀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ➥︎ 𝒉𝒕𝒕𝒑𝒔://𝒆𝒊𝒕𝒂𝒂.𝒄𝒐𝒎 @fkmFmk┃):مـجـنـوט الـحـسـیـن
- از همین فاصله دور سلامم بپذیر که خراب تو شدم، خانه ات آباد حسین:))) ➥︎ 𝒉𝒕𝒕𝒑𝒔://𝒆𝒊𝒕𝒂𝒂.𝒄𝒐𝒎/ @fkmFmk┃):مـجـنـوט الـحـسـیـن
آرامش همینجاست ، بین الحرمین کنارِ شما :) ➥︎ 𝒉𝒕𝒕𝒑𝒔://𝒆𝒊𝒕𝒂𝒂.𝒄𝒐𝒎/ @fkmFmk┃):مـجـنـوט الـحـسـیـن
حتی‌میـٰانِ‌خـواب‌حـࢪم‌رانـدیـده‌ام .. بـامـٰاچـه‌ڪࢪده‌اسـت‌گـنـاهـٰان‌بـی‌شـمـٰاࢪ"‌ ➥︎ 𝒉𝒕𝒕𝒑𝒔://𝒆𝒊𝒕𝒂𝒂.𝒄𝒐𝒎/ @fkmFmk┃):مـجـنـوט الـحـسـیـن
مـجـنـوט الـحـسـیـن🇵🇸
🌱✨🌱✨🌱✨ ✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨ ✨ 📿#تسبیح_فیروزه‌ای لباسمو پوشیدم، چادرمو سرم کردم رفتم پایین.مامان تو آشپزخونه
🌱✨🌱✨🌱✨ ✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨ ✨ 📿 مهمونای زیادی نیومده بودن، چون قرار بود شام همه برن خونه عزیز جون. نشستم کنار سفره عقد.حاج‌آقا شروع کرد به خوندن خطبه عقد. بار اول نرگس گفت: _عروس خانم رفتن مدینه گل بیارن بار دوم گفت، عروس خانم رفتن کربلا گلاب بیارن.از گفتن حرفاش خوشم اومده بود. دیگه بار سوم رسید نرگس:_آقا دوماد عروس خانم زیرلفظی میخوانااا خندم گرفت. بعد آقارضا یه جعبه کوچیک کادو شده رو سمت من آورد. آقارضا:_بفرمایید -خیلی ممنونم حاج‌آقا:_برای بار سوم میپرسم عروس خانم، وکیلم؟ -با اجازه پدر و مادرم بله بعضیا دست میزدن، بعضیا صلوات میفرستادن. بعد حاج‌آقا از آقا رضا پرسید: _ وکیلم +با اجازه‌ی آقا امام زمانم و عزیزجونم بله یه لحظه دستی دستمو لمس کرد.دست آقا رضا بود.گرمای دستاش آرومم میکرد.زیر گوشم زمزمه کرد: _مبارک باشه خانومم خندمگرفت: _مبارک شما هم باشه آقا بعد از تبریک گفتن‌های جمع، چشمم به پدرم افتاد که یه گوشه نشسته، رفتم سمتش، روبه‌روش نشستم -بابا جون نمیخوای واسه خوشبختی دخترت دعا کنی؟ من که جز شما کسیو ندارم. (بابا یه نگاهی به چشمای اشکبارم کرد، با دستاش اشکای صورتمو پاک کرد) بابا:_خوشبخت بشی دخترم (بغلش کردمو گریه میکردم، بعد از مدتی آقا رضا هم اومد کنارمون، با بابا روبوسی کردو رو کرد سمت من) آقارضا:_خانومم قیافه‌اتو دیدی؟ -نه چیشده مگه؟ (رفتم سمت نرگس) نرگس:_یاخدااا این چه قیافه‌ایه درست کردی واسه خودت -یه آینه بده نرگس:_رو سفره عقد آینه هست برو نگاه کن، حالا موقع آبغوره گرفتن بود دختر. رفتم تو اینه خودمو نگاه کردم،.. واااییی آقارضا با دیدنم فرار نکرد خوب بود، لعنت به من آقارضا:_اشکال نداره برو داخل سرویس صورتتو بشور، اینجوری خیلی بهتره -چشم آقارضا:_چشمت بی‌بلا خانومم صورتمو شستم درو باز کردم، اقا رضا دم‌در بود. نگاهی به من انداخت و لبخند زد. آقارضا:_حالا خوشگل شدی. لبخندی زدمو رفتیم پیش مهمونا. مامان اومد نزدیکم: _رها جان چند دست لباس گذاشتم تو یه ساک دادم به خواهرشوهرت، که رفتی، لباستو عوض کنی -دستتون درد نکنه مامان:_کاری نداری،ما دیگه بریم (بغلش کردم): _بابت همه چی ممنونم مامان:_ان‌شاءالله که خوشبخت بشین یکی یکی مهمونا داشتن میرفتن.آقارضا اومد سمتم. آقارضا:_خانومم بریم یه جایی؟ -بریم از همه خداحافظی کردیمو رفتیم سوار ماشین شدیم.آقا رضا از نایلکس پشت ماشین چادرمو درآورد. آقارضا:_عزیزم چادرتو عوض کن -چشم آقارضا:_چشمت بی‌بلا روسریمو حجاب کردمو چادرمو سرم کردم. راه افتادیم.توی راه آقارضا هی نگاهم میکردو میخندید. -چیشده، هنوزم صورتم سیاهه؟ آقارضا:نه خانومم، دارم از دیدنت لذت میبرم (یعنی یه قندی تو دلم آب شد که نگو،منم نگاهش میکردمو لبخند میزدم) آقارضا:_چیزی شده؟ -نه، دارم از دیدنت لذت میبرم هردومون خندیدیم. آقارضا:_خیلی دوستت دارم رهاجان -منم آقارضا:_منم چی؟ -منم دوستت دارم آقارضا:_این شد،حرف نصفه نداریم -چشم آقارضا:_الهی قربون،چشم گفتنت بشم -آقارضا؟ آقارضا:دیگه آقارضا نیستم بانو، رضا جانم برات -چشم، رضاجان رضا:_جان دلم -کجا داریم میریم؟ رضا:_گلزار،رفتی تا حالا؟ -نه نرفتم رضا:_الان بری عاشقش میشی -من فقط عاشق یه نفرم رضا:_اینکه صدالبته، ولی این عشق با اون عشق فرق داره بانو تا برسیم، رضا اینقدر حرفای قشنگی میزد، که مسافت برام مثل برق‌گذشت. رسیدیم به گلزار،رضا دستمو گرفتو حرکت کرد. در کنارش قدم زدن حس خوبی بود، انگار دنیا رو به من بخشیدن.چه برسه به اینکه دستانم در دستانش گره خورده بود. اول رفتیم سر مزار بابای رضا، یه فاتحه‌ای خوندیم بعد رفتیم سمت گلزار. روی سنگ قبرها رو میخوندم، نوشته بود شهید، شهید، شهیدگمنام،شهید مدافع‌حرم تا زمانیکه رضا ایستاد.نشست کنار قبر شهید گمنام. شروع کرد به حرف زدن: رضا:_سلام‌ دوست‌ من، با رهاخانم اومدم، دستت دردنکنه که کمکم کردی بهش برسم. رها جان، این دوست شهیدمه. خیلی وقته که باهم دوستیم.اولین باری که تو رو دیدم هیچ حسی بهت نداشتم، تو رو مثل نرگس میدیدم.تا وقتیکه تو شلمچه روی خاک نشسته بودی و گریه میکردی، نمیدونستم چی میخواستی از شهدا، ولی وقتی دیدمت، فهمیدم که نمیتونم تو رو مثل نرگس ببینم.هر روز که گذشت قلبم بیشتر می‌تپید برای بدست آوردنت. نمی‌دونستم تو قبول میکنی با من ازدواج کنی یا نه،از دوست شهیدم خواستم که کمکم کنه تو مال من بشی.
🌱✨🌱✨🌱✨ ✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨ ✨ 📿 (رفتم روبه‌روش نشستم، اشک از چشمام جاری شد، با دستای قشنگش اشکامو پاک میکرد) رضا:_دیگه نبینم چشمای خانومم گریون باشه‌هااا -چشم رضا:چشمت بی‌بلا بعد مدتی یه کم دور زدیم تو خیابونا بعد رفتیم سمت خونه عزیز جون.در حیاطو باز کردیم، یه نگاهی به هم انداختیمو خندیدیم رضا:_ناسلامتی ما عروس و دوماد بودیماا، چه استقبالی شد از ما -خوب، تو کلید داشتی دیگه، کسی که خبر نداشت ما داریم میایم، به نظرم الان بریم با هم تو خونه همه ذوق زده میشن. رضا:_چشم -چشمت بی‌بلا درو باز کردیم وارد خونه شدیم.همه با دیدنمون اول جا خوردن بعد شروع کردن به دست زدن. نرگس:_کجا بودین تا حالا -رفته بودیم گلزار. نرگس:_ععع،،میگفتین منم می‌اومدم دیگه، خیلی لوسی -ان‌شاءالله دفعه بعد همراه آقامرتضی،۴تایی میریم نرگس:_هییییسسسسس!لال شی دختر مامانش اینا هم اینجان -ععع،،بی‌ادب، عشق ادبم ازت گرفته‌هااا یه دفعه یکی از خانوما گفت: _نرگس جان، این عروس خانمو ول کن بزار ما هم یه کم ببینیمش نرگس:_ببخشید، رها جان برو. رضا رفت یه اتاق دیگه که آقایون بودن، خانوما هم یه اتاق دیگه بودیم.بعد از خوردن شام یکی یکی رفتن. خیلی خسته بودم. عزیزجون:_رها جان، دخترم برو تو اتاق رضا، خسته شدی -چشم نرگس:_زن‌داداش، ساکت هم تو اتاق داداش گذاشتم. -دستت دردنکنه نرگس جون. در اتاقو باز کردم، باز همون اتاق، باز همون آرامش، یه دفعه رضا زیرگوشم آروم گفت: _دنبال کسی میگردی؟ (خجالت کشیدم با این حرفش، که نرگس اومد) نرگس:_داداش،دایی یوسف کارت داره رضا:_الان میام رضا رفت و منم چادرمو برداشتم.لباسای راحتیو از داخل ساک بیرون آوردم پوشیدم. موهامو باز کردم. لباسامو گذاشتم داخل کمد رضا. بعد روی تخت نشستمو این بار بادقت به اطرافم نگاه میکردم. در اتاق باز شد و رضا اومد داخل،با چشمام براندازش میکردم.اومد کنارم نشست.موهامو نوازش کرد. رضا:_چقدر موهای قشنگی داری.راستی لفظی سر عقدتودباز کردی ببینی چی بود؟ -نه رضا:عع،،چه بی‌ذوق -وقتی بهترین هدیه زندگیم بودن کنار توعه، چیز دیگه‌ای نمیخوام رضا:_ولی بازش کنی بهتره‌هااا -چشم،الان میرم میارمش رفتم از داخل کیفم، جعبه کوچیک کادو شده رو آوردم کنارش نشستم. بازش کردم، خیره شده بودم بهش. باورم نمیشد همون تسبیح فیروزه‌ای که دیدمش تودراه شلمچه. -از کجا میدونستی من اینو میخواستم؟ رضا:_اون روز که تو اون مغازه بودیم، دیدم چشمت بهش خیره شده بود،همون روز نخریدمش قبل اینکه‌ بیایم خواستگاری رفتم خریدمو برگشتم -یعنی رفتی همونجا خریدی؟ رضا:_اره -واااییی خیلی ممنونم رضا:_خوشحالم که تو اینجایی و مال من شدی -من خوشحالم که تو مال من شدی و من الان اینجام توی اتاق تو بعداز خوندن نمازصبح خوابیدیم. باصدای در بیدار شدم نرگس:_رها خانم، بیدار نمیشی؟ (چشمام به زور باز میشد، یه نگاهی به کنارم کردم، رضا نبود) -چیزی شده؟ نرگس:_خانم خانما، من مرخصی قبل عقد به شما دادم نه مرخصی بعد عقد -وااییی نرگس توروخدا یه امروز ههم مرخصی باشم، قول میدم از فردا از تو زودتر بیدار شم، قول قول نرگس:_مثل بچه کوچیکا قول دادی که ،باشه فردا نیای، اخراجی -چشم، رییس بداخلاق