دستش را انداخته بود دور گردنم
سرش را گذاشته بود روی شانهام
هق هق میکرد
نفسش بالا نمیآمد
انگار منتظر بود یکی بیاید بنشیند
تا با هم گریه کنند
تا آن روز حاج حسین را تنها ندیده بودم
آن شب همه گریه میکردند
بچها به یاد شبهایی افتاده بودند
که مصطفی برایشان دعا میخواند
هرکی یک گوشهای را گیر آورده بود
برایش زیارت عاشورا میخواند
دعای توسل میخواند..!
#شهیدمصطفیردانیپور
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
➥︎ 𝒉𝒕𝒕𝒑𝒔://𝒆𝒊𝒕𝒂𝒂.𝒄𝒐𝒎/𝒇𝒌𝒎𝑭𝒎𝒌┃):مـجـنـوט الـحـسـیـن