eitaa logo
مـجـنـوט الـحـسـیـن(؏)🇮🇷
3.1هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
10.7هزار ویدیو
30 فایل
•{﷽}• خواب‌دید‌م‌کہ‌شدم‌زائربین‌الحرمین گفتم‌بہ‌خودم‌هرچہ‌صلاح‌است... حسین‌آرزوی‌حرمت‌کرده‌مࢪادیوانہ أنت‌َمَولاوأنَا…! هرچہ‌صلاح‌است‌حسین♥ . مداحیام🌿: @irmahAir_1_2_8 شروطمون: @fhosein_1_2_8 تبلیغات: @cherik_mediagsba_313 . پایان!ان شاءالله شهادت✨.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱✨🌱✨🌱✨ ✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨ ✨ 📿 لباسمو پوشیدم، چادرمو سرم کردم رفتم پایین. مامان تو آشپزخونه بود. -سلام مامان:_سلام،صبح بخیر -مامان جان، نرگس جون و آقارضا دارن میان دنبالم بریم واسه آزمایش. مامان:_باشه گلم، فقط رها جان، روی میز یه کارته بابات گذاشته گفت شاید به پول نیاز داشته باشی. -الهی قربون جفتتون بشم، دستش درد نکنه،‌ فعلا خدانگهدار. مامان:به سلامت از خونه بیرون رفتم، ماشین اقارضا دم در خونه بود، نرگس هم جلو نشسته بود. سوار ماشین شدم. -سلام آقارضا:_سلام نرگس:_سلام عروس خانم، (برگشت به سمتم): _ببخش رها جون، طبق دستور آقاداداش،‌ تا‌ محرم نشدین جلو‌ نیای. خندم گرفت. آقارضا:_عع، نرگس جان نرگس:_جان دلم، ببخش داداشی از همین اولین روز بین خواهرشوهر و زن‌داداش تفرقه ننداز. همه خندیدیمو حرکت کردیم سمت آزمایشگاه. بعد از آزمایش دادن، یه کم رفتیم دور زدیم تا جواب آماده بشه. دلشوره داشتم،میترسیدم جواب مثبت نباشه،۱۰۰۰ تا صلوات نذر کردم، خودم از اینکارم خندم گرفته بود. ولی دلم نمیخواست آقارضا رو از دست بدم. بعد از دو ساعت برگشتیم آزمایشگاه، من و نرگس داخل ماشین منتظر شدیم تا آقا رضا بره جوابو بگیره بیاد. نرگس:_از قیافه‌ات مشخصه که میترسی بری داخل جا ترشی -دیونه نرگس:_ولا یه لحظه تو آینه خودتو نگاه کن، چته تو! نترس بابا، این داداشمون کمپلت مال خودته -زشته نرگسی، کی میشه منم بیام یه روز این حالتو ببینم نرگس:_فعلا که عزیز جون دبه ترشیمو آماده کرده -عععع ،،،پس آقامرتضی چی میشه این وسط (نرگس سرخ شد و چیزی نگفت) -ای شیطون، نرگس:_بفرما، داداش رضا هم داره میاد، ولی قیافه‌اش چرا اینجوریه؟ -نمیدونم ،یعنی..... قلبم داشت می‌اومد تو دهنم، آقارضا سوار ماشین شد. من و نرگس:_خووووب! اول یه کم ناراحت بود بعد خندید و گفت مبارکه. یعنی دلم می‌خواست اون لحظه بزنمش (نرگس با برگه آزمایش زد تو سرش) یکی از طرف من، دو تا هم از طرف رها جان که داشت سکته میکرد. -دستت دردنکنه نرگس جون نرگس:_فدات بشم،اگه بخوای بیشتر بزنمشااا -دیگه نمیخواد دقو دلی بچگی تا الانتو رو کنی آقارضا، رو کرد سمت من: _شرمندم -خواهش میکنم، لطفا دیگه تکرار نشه آقارضا:_چشم نرگس:_ای زن‌زلیل از همین اول بسم‌الله شروع کردی؟ همه خندیدیمو رفتیم سمت بازار. بعد از خرید لباس و حلقه، شامو بیرون خوردیم، آقارضا و نرگس منو رسوندن خونه. وارد خونه شدم، همه تو پذیرایی نشسته بودن. با دیدن وسیله‌ها مامان و هانا اومدن سمتم مامان:_مبارکت باشه رهاجان -خیلی ممنونم هانا:_خواهر جون میزاری ببینم لباستو -اره،بریم بالا بهت نشون بدم. بابا رو به روی تلوزیون نشسته بود، حتی نگاهمم نکرد. رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم. هانا اومد تو اتاق هانا:_ببینم لباس عقدتو لباسو درآوردم بهش نشون دادم.‌ یه پیراهن کرم رنگ بلند که به خواسته آقارضا ساده و باحجاب گرفته بودم. هانا:_ساده‌است ولی خیلی شیکه، مطمئنم خیلی بهت میاد، مبارکت باشه. -قربونت برم، مرسی قرار شد عقد توی محضر بگیریم. صبح آقا رضا با نرگس اومدن دنبالم با هم رفتیم آرایشگاه.نزدیکای غروب بود که آقارضا اومد دنبالم آرایشگاه، چون چادر سرم بود، نتونستم ببینم با کت‌وشلوار چه شکلی میشه.البته لباسامونو ست هم رنگ برداشتیم به پیشنهاد من، مدلش با آقارضا بود، انتخاب رنگش بامن،فقط صداشو میشنیدمو قدمای جلوی پاهامو میدیدم.در جلو رو برام باز کرد سوار شدیم.حرکت کردیم. توی راه هیچ حرفی نزدیم. رسیدیم به محضر آقارضا در و برام باز کرد.منم مثل بچه کوچیکا یواش‌یواش راه میرفتم. نرگس به دادم رسیدو اومد بازمو گرفتو با هم از پله‌های محضربالا رفتیم.