eitaa logo
مـجـنـوט الـحـسـیـن🇵🇸
2.5هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
7.2هزار ویدیو
24 فایل
•{﷽}• خواب‌دید‌م‌کہ‌شدم‌زائربین‌الحرمین گفتم‌بہ‌خودم‌هرچہ‌صلاح‌است... حسین‌آرزوی‌حرمت‌کرده‌مࢪادیوانہ أنت‌َمَولاوأنَا…! هرچہ‌صلاح‌است‌حسین♥ . مداحیام🌿: @irmahAir_1_2_8 شروطمون: @fhosein_1_2_8 . پایان!ان شاءالله شهادت✨ . کپی؟حلال ولی از روزمرگی نه🥲
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱✨🌱✨🌱✨ ✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨ ✨ 📿 نوید:_خیلی‌ ممنونم، فعلا با اجازه سوار ماشین‌ شدیم‌ و حرکت‌ کردیم... از شهر داشتیم‌ خارج‌ میشدیم، استرس‌ عجیبی‌‌ گرفتم، نمیدونستم‌ کجا داریم‌ میریم حتی‌ غرورمم‌ اجازه‌ نمیداد ازش‌ چیزی‌ بپرسم بعد از دو ساعت‌ رسیدیم‌ به‌ یه‌ باغ‌ خارج‌ از شهر...نوید چند تا بوق‌ زد، یه‌ نفرم‌ از داخل‌ باغ‌ درو باز کرد یه‌ عالم‌ ماشین‌ داخل‌ باغ‌ بود... صدای‌ آهنگ‌ و جیغ از داخل‌ حیاط‌ میشنیدم. قلبم‌ به‌ تپش‌ افتاد نوید: _پیاده‌ شو عزیزم از ماشین‌ پیاده‌ شدیم رفتیم‌ سمت‌ ورودی که‌ نوید کیفمو کشید _چیکار‌ میکنی؟؟؟ نوید:_کیفو گوشیتو بده‌ بزارم‌ داخل‌ ماشین (میدونستم، منظور حرفش‌ چیه، میترسید، یه‌‌ موقع‌ از کاراش‌ فیلم‌ بگیرم) _راحتم‌ همینجوری‌ بریم اومد جلوم‌ و یه‌ لبخندی‌ زد و از داخل‌ دستم‌ گوشیو‌برداشت، کیفمم‌ از دوشم‌ گرفت‌ نوید:_حالا بریم‌ عزیزم بعد حرکت‌ کردیم، درو باز کردیم همه‌جا تاریک‌ بود و با رقص‌نور فقط‌ میشد آدما رو دید...دختر و پسر درحال‌ رقصیدن و جیغ‌ کشیدن‌، بودن. پاهام سست شد، نمی‌تونستم یه قدم دیگه‌ای بردارم. ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌ یه‌دفعه‌ یه‌ آقایی‌ اومد سمتمون: _به‌به‌ اقا نوید، کم‌ پیدایی‌ داداش نوید:_سلام‌ شاهرخ‌ جان‌ خوبی!درگیر‌ کاریم‌ دیگه شاهرخ:_به‌ هرحال‌ خوشحال‌ شدم‌ اومدی شاهرخ‌ یه‌ نگاهی‌ به‌ من‌ انداخت‌ اومد سمتم، دستشو دراز کرد، که‌ نوید دستشو گرفت نوید:_داداش‌، نامزدمه شاهرخ:_ببخشید داداش، فکر کردم... نوید:_بیخیال‌، حالا نمیزاری‌ بیایم‌ داخل؟ شاهرخ:_بفرماین، خیلی‌ خوش‌اومدین نفسم‌ داشت‌ بند می‌اومد، پشت‌ سر نوید حرکت‌ کردمو یه‌ جایی‌ نشستیم نوید:_همینجا باش‌ الان‌ میام از داخل‌ اون‌ نور کم‌ اصلا متوجه‌ نشدم‌ که‌ کجا رفت...بعد از مدتی‌ برقا روشن‌ شد دلم‌ به‌حال‌ اون‌ دخترایی‌ که‌ وسط‌ بودن‌ و عروسک‌ دست‌ اون‌ حیوونا شده‌ بودن‌ میسوخت یه‌دفعه‌ دیدم‌ یه‌ گوشه‌ یه‌ دختری داشت‌ دستو پا میزد. رفتم‌ سمتش‌ نشستم‌ کنارش _خوبی‌خانمی انگار تهوع‌ داشت. زیر‌بغلشو‌ گرفتم