هدایت شده از - تبادلات .
#پارت_153
فریدی با چشمای برزخی تبلت رو گرفت سمت آرین که فلش رو برمیداشت و قهقه ای زد. انقدر حواست درگیر مریضی همسرت بود که بی دقتی بدی کردی جناب سروان آرین سجادی رنگم پرید شوکه نگاه میکردم که اسلحه ای روی سر آرین قرارگرفت نگاهم به همون پسرفریدی افتاد!
پاشو جناب سروان! دستات بذار پشت سرت حرکتی کنی صورت این خانم کوچولو میارم پایین! آرین اروم دستاش رو گذاشت پشت سرش تسلیم بلند شد که فریدی محکم کوبید تو#کمرش و خورد زمین جیغی کشیدم.
آرین..
پسره فریدی لگدی به صورت آرین زد رو به من کرد.
حمید: خوب میگی#فلش کجاست یا همینجا همین آقا پسر رو بکشم!
هقی زدم که آرین داد زد.
نگو ریحااانه.. نگو نیروهامون اینجا محاصره کردن کاری نمیتونن بکنند.
ما جونمون رو پای فلش گذاشتیم..
چندین #بمب جای جای ایران منفجر میشه نمیذاریم دوباره زن و بچه های بی گناه به خون الوده شن...
صدای آرین با صدای #شلیک اسلحه قطع شد...
نفسم؟!
رفت!!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/joinchat/1009385788Cf9d67b6ae2
پارت واقعی‼️