eitaa logo
فلانی
472 دنبال‌کننده
10 عکس
22 ویدیو
1 فایل
انسیه سادات هاشمی شعر
مشاهده در ایتا
دانلود
_ بچه‌ها! دارد عمو با مشک راهی می‌شود _ آب یعنی می‌رسد؟ _ هرچه بخواهی می‌شود یا اخا! عباس! اینک اذن میدان می‌دهم جان من برگرد! من با داغ تو جان می‌دهم _ تو خودت دیدی سکینه که عمو با مشک رفت؟ _ با همین چشمان خود دیدم که او با مشک رفت یا اخا! سقا! حرم تشنه است مشکی آب کن غنچه‌های پر پرِ در خیمه را سیراب کن دل پریشانی! فرات آیا خطر دارد پدر؟ آب آوردن رجزخوانی مگر دارد پدر؟ نیزه بر کف مشک بر پشت و علم بر دوش او آب بیش از هر زمانی تشنهٔ آغوش او اصغرم لب‌های خشکت را دگر بر هم مزن آب دارد می‌رسد قدری تحمل طفل من! علقمه از پشت نخلستان به او رخ می‌نمود مشک بود و تشنگی بود و فراوان آب بود بچه‌ها وقتی عمو آمد تشکر می‌کنید بعد هم از آب مشتِ تشنه را پر می‌کنید آب آرام و دلِ عباس در جوش و خروش آب دارد التماسش می‌کند قدری بنوش تاکنون حتما عمو دیگر رسیده پای آب آب نوشیده است و جان دارد بیاید با شتاب مشک را پر کرد و دستِ رد به بغض آب زد هرچه آب از تشنگی گفت او دم از ارباب زد از عمویم باوفاتر نیست بابا گفته است قول اگر داده یقین کن می‌رسد ساغر به دست مشک بر دوش از میان تیرباران می‌گذشت نیزه‌ها نزدیک می‌شد او خروشان می‌گذشت شک ندارم این صدای غرش اسب عموست گفته بودم چارهٔ این العطش‌ها دستِ اوست رسم نامردی کمین کرده است پشت نخل‌ها تیغ‌ها خیره است بر آن دست پشت نخل‌ها من که از دست خودش باید بنوشم آب را من هم از بابا شنیدم دست او دارد شفا مشک بر دندان شتابان با همه جوش و خروش تیر باران تیر باران آه مشکش آبروش آب از کوچکتر است اول به اصغر می‌دهیم به عمو هم آخرش یک جرعه دیگر می‌دهیم چشم تا آمد بیندازد به مشکِ واژگون چشم‌هایش را به تیر دیگری پر کرد خون بچه‌ها اصغر چرا هی بر زمین پا می‌زند؟ کم کمک دارد دلم شور عمو را می‌زند ناگهان در علقمه پیچید بانگ «یا أخا» می‌دود با قد خم مولا به دنبال صدا آب ما اصلا نمی‌خواهیم برگرد ای عمو تشنة آن صورت ماهیم برگرد ای عمو پس عمو کو پس چرا برگشته‌ای تنها پدر؟ اینچنین دستی به پیشانی و دستی بر کمر؟ تا عمود خیمهٔ عباس را پایین کشید بغضِ سنگینی صدای العطش‌ها را برید @folanipoem
کلمه «الآن» توی عربی یه معنی خاصی داره توی قرآن وقتی به کار میره که یه چیزی خیلی دیرتر از زمانی که باید، اتفاق میفته مثلا وقتی فرعون موقع غرق شدن میگه ایمان آوردم خدا میگه الآن؟ یعنی حالا دیگه؟ بعد از اینکه این همه ظلم کردی؟ یا وقتی قوم بنی اسرائیل هی گیر میدن که نشونه‌های گاوه رو بگو وقتی موسی آخرین نشونه رو میگه میگن الآن جئت بالحق یعنی حالا دیگه حق مطلبو ادا کردی یا وقتی یوسف بعد از هفت سال زندانی کشیدن گفت از پادشاه بپرسید قضیه چیه و زن‌ها اعتراف کردن زلیخا گفت الآن حصحص الحق یعنی بالاخره حق روشن شد همیشه کلمه «الآن» موقعی به کار رفته که اون اتفاق میتونسته خیلی زودتر و بارها و بارها قبل از این بیفته فرعون بارها فرصت داشت ایمان بیاره بنی‌اسرائیل از همون اول میتونستن یه گاو سر ببرن و نیاز نبود اون همه نشونه بخوان یوسف حقش بود خیلی زودتر بی‌گناه بودنش ثابت شه و حالا من به این جمله امام حسین بعد از شهادت حضرت عباس فکر می‌کنم که گفت «الآن انکسر ظهري» تا قبل از این بارها جا داشت کمرم بشکنه و دووم آوردم ولی حالا دیگه واقعا کمرم شکست @folanipoem
یا زین العابدین علیه السلام می‌خواهم از درد صدا امشب بگویم از مقتلِ نادیده با زینب بگویم درد مرا زینب تو می‌دانی چه دردی است جان داشتن در اوج بی‌جانی چه دردی است زینب تو دیدی داغ را من می‌شنیدم من کربلا را مثل دیدن می‌شنیدم تا بشنوی این درد را از دردمندی باید که اول چشم‌هایت را ببندی درد شنیدن مثل در بستر دویدن هنگام هل من ناصرِ او را شنیدن سخت است از دست تو کاری برنیاید لبیک گویی و صدایت درنیاید درد صدا مثل صدای اذن اکبر وقتی به میدان می‌رود جایت برادر وقتی صدا می‌زد پدر آه ای جوانان می‌خواستم برخیزم افتادم به قرآن درد صدا مثل صدای العطش‌ها وقتی عمویت بین دشمن رفته تنها زینب نمی‌دانی چه زجری می‌کشیدم من نالهٔ ادرک اخا را هم شنیدم وقتی پدر برگشت با قدی خمیده وقتی که آمد خیمه با رنگ پریده هرچه شنیدم را در او با چشم دیدم طعم یتیمی را همان لحظه چشیدم بابا وداعم گفت و من در خویش مُردم می‌گفت زینب را به دست تو سپردم حالا چرا تا آب می‌بینم نگریم؟ وقتی پدر را خواب می‌بینم نگریم؟ گوشم پر است از کربلا و چشمم از شام هرچه شنیدم هرچه دیدم داغ و دشنام کوچه به کوچه خسته‌ی جنگیم زینب ما نیز دل داریم و دلتنگیم زینب بگذار امشب سر بر این شانه بگرییم شام غریبان را غریبانه بگرییم درد مرا زینب تو می‌دانی چه دردی است جان داشتن در اوج بی‌جانی چه دردی است @folanipoem
track 1 - Hazrat Khadije .mp3
40.63M
🔸️ کتاب صوتی ماجرای عشق من ( شرح زندگانی حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها ) 🔹️ { قسمت اول } با صدای نجم الدین شریعتی به قلم‌ انسیه سادات هاشمی 💠 @samtekhoda3
track 2 - Hazrat Khadije .mp3
39.73M
🔸️ کتاب صوتی ماجرای عشق من ( شرح زندگانی حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها ) 🔹️ { قسمت دوم } با صدای نجم الدین شریعتی به قلم‌ انسیه سادات هاشمی 💠 @samtekhoda3
«شعری عربی نذر امام حسین علیه السلام» إنّني لا أذرف الدمع لأنّ اغتالك القوم الأراذل وإذاما صرخ الرادود «والشمر...» دعوني لا أکمّل لا أنوح لمدی العنف ولاالقسوة والشدة والفتك فلقد أنجبت الدنیا کثیراً بين سفاك وقاتل إنّك أکبر من أن تنحصر في سجن مأساة کهذه إنّك أعظم ممّا کتبوه بین دفّات المَقاتِل إنّما أبکي إذا أسمع «هل من ناصر» دونَ إجابة من إمام قادر لو قالها للأرض لاشتدّ الزلازل إنّما أبکي إذا الحق يضيء کالنهار المتألق بینما القوم المضلّون يميلون إلی عتمة باطل أتساءل کیف أصحاب النبي لم یروا فیك النبیا واُجابُ لن یفیق النائم الواعي ولکن متغافل إنّني لا أنتحب حزناً لنهب الخاتم والقُرط والثوب بل لرأس کفّروه وهو مرفوعاً علی الرمح یرتّل ها هي الدنیا التي یختال أهل النار مسرورین فيها واستُخِفَّ خیرُ أهل الجنة مستضعفین في السلاسل البلاء للولاء والذین قد وفَوا بالعهد کانوا هم قلیلین فلرأینا هکذا الدنیا تُبلبل هکذا الدنیا تُغربِل لا أرید أن أنوح للحسین مثلما أبکي لنفسي یا إلهي أعطنا دمعاً یبصّرنا وبالنور یکحّل نمی‌گریم از اینکه مردمانی پست تو را کشتند آنگاه نمی‌گریم که روضه‌خوان فریاد می‌زند «والشمر...» بگذارید ادامه ندهم من از شدت بی‌رحمی و قساوت و خشونت آنها اشک نمی‌ریزم که دنیا بی‌رحم و قاتل کم به خود ندیده تو بزرگ‌تر از آنی که در زندان چنین تراژدیِ کوچکی محبوس باشی تو بزرگتر از آنی که در مقتل‌ها نوشته‌اند من آنگاه می‌گریم که «هل من ناصر» می‌شنوم و جوابی نمی‌آید «هل من ناصر» از زبان امام قادری که اگر آن را به زمین می‌گفت، زلزله به پا می‌شد من آنگاه می‌گریم که حق مثل روز روشن می‌درخشد و مردم فوج‌فوج به سمت تاریکی می‌روند از خودم می‌پرسم: چطور اصحاب پیامبر، پیامبر را در تو ندیدند؟ و پاسخ می‌گیرم: کسی که خود را به خواب زده، هیچ‌وقت بیدار نمی‌شود من به خاطر غارت انگشتر و گوشوار و پیراهن عزا نمی‌گیرم من برای سری عزا می‌گیرم که تکفیرش کردند و او بر نیزه قرآن می‌خواند این است دنیا دنیایی که اهل جهنم خرم و خندان در آن فخر می‌فروشند و اهل بهشت زیر بار ظلم در غل و زنجیر کشیده می‌شوند آری! بلا برای دوستان است و چه کمند آنها که به عهدشان وفا کردند پس دنیا این‌طور امتحان می‌کند! پس دنیا این‌طور غربال می‌کند! نمی‌خواهم برای حسین همان‌طور بگریم که برای خودم می‌گریم خدایا اشکی نصیبم کن که بصیرتم بدهد و به چشمانم سرمه‌ای از نور بکشد @folanipoem
سری چرخاند مردی نیست حالا او‌ خودش مرد است زنی که داغ‌هایش را به روی خود نیاورده است به جای قاسم و ‌عباس و ‌اکبر روی محمل‌ها نشاند اهل حرم را یک به یک بانو‌ خودش تنها نگاه آخرش آه از نگاه آخر زینب ندارد پاسخی أمن یجیب المضطر زینب کسی کو‌ تا بپوشاند حریم قدسی او را کسی کو تا رکاب او کند مردانه زانو را به گودال است چشمش نا امید و ‌تار و غرق اشک شبیه چشم سقا لحظة برخورد تیر و‌مشک تمام کربلا در یک نظر در چشم او‌ حک شد میان وسعت چشمان او دنیا چه کوچک شد چه تصویری درون چشم زینب نقش می بندد که هم از گریه لبریز است و هم مستانه می خندد دو انگشت امام انگار قاب چشم های اوست که لذت می برد مثل شهیدان از بلای دوست که حتما دیده آنجا را که اهل کربلا دیدند میان قتلگه خود را در آغوش خدا دیدند و شاید دست عباس علی را دیده در محشر کنار دست بابا می کند سقایی کوثر و ‌دیده اکبر از دست پیمبر جام می‌گیرد و ‌اصغر روی دست فاطمه آرام می‌گیرد حسین اما نشسته گوشه‌ای دست دعا دارد به جای تک‌تکِ ‌گریه کنانش ربنا دارد عجب جایی نشسته با خدا از عشق می گوید گمانم‌ مثل ایوان نجف آنجا صفا دارد به اهل روضه‌هایش بر ملائک فخر می‌ورزد چنین دیوانگانی غیر بزم من کجا دارد؟ یکایک‌ نامه‌های عاشقانش را که می‌خواند به او‌ لبیک‌ می گوید، حسین است او، وفا دارد میان نامه‌ای پیش خدا هی اشک ‌می‌ریزد برای کودکی از او ‌تمنای شفا دارد فرا می‌خواند از هر جای دنیا میهمان‌ها را برای اربعین از بس برات کربلا دارد * ندایی ساربان سر داد و زینب چشم بر هم زد دوباره لشکر غم بر دلش یکباره پرچم زد نگاهی سوی محمل ها نگاهی بر زمین دارد به قدر کشتگان کربلا چین بر جبین دارد اکر بگذارمت اینگونه در این دشت نامردم برادر باز می‌گردم... برادر باز می‌گردم... @folanipoem
سلام پیامبر جان! جایت خالی نیستی ببینی امتت چه مدینهٔ فاضله‌ای ساخته همه چیز همان‌طور شده که می‌خواستی همه خداپرست، راستگو، مهربان، فداکار عدالت بیداد می‌کند همه سر جای خود هستند اصلا کسی به خودش اجازه نمی‌دهد جایی بنشیند که شایستگی‌اش را نداشته باشد . همه یکسره داریم به هم محبت می‌کنیم یک وقت فکر نکنی مثل اوس و خزرج به جان هم افتاده‌ایم‌ها! نه ما مصداق کامل «رحماء بینهم اشداء علی الکفار» هستیم که اگر مهربان نبودیم به حکم آیهٔ «ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولك» همه را از خودمان می‌راندیم اما همان‌طور که می‌بینی، روزبه‌روز آدم‌های بیشتری جذب ما می‌شوند! . اسلام دقیقا همان اسلامی است که تو آورده‌ای، حالا با کمی پس و پیش! دیگر کسی از سنگ بت نمی‌سازد ما از خودمان بت می‌سازیم ما نه خورشید را می‌پرستیم، نه ماه را، نه ستاره را ما خودمان را می‌پرستیم خدا را شکر! عقلی داریم که با آن می‌توانیم تمام امورات زندگی‌مان را سپری کنیم و هرچه عقلمان بزرگ‌تر می‌شود، خدا کوچک‌تر می‌شود و آدم‌هایی هستند که آن‌قدر عاقل شده‌اند که فهمیده‌اند اصلاً خدایی وجود ندارد . روزگار فرقی نکرده الان هم اگر بیایی، می‌گویند دیوانه‌ای چون در میان این همه آدم عاقل، اگر کسی از خدا حرف بزند حتماً دیوانه است . کاش می‌شد برای یک ساعت برگردم به چهارده قرن پیش و در کوچه‌های مکه و مدینه قدم بزنم و ببینم مردان مؤمن و زنان مؤمن چگونه‌اند. خیلی دوست دارم ببینم ظاهرشان چگونه است؟ مثل ما هستند؟ و بیشتر دوست دارم ببینم تو با مردم چطور رفتار می‌کردی؟ و اگر ظاهرشان آن‌طور که می‌خواستی نبود چه می‌کردی؟ آیا سرلوحه‌ات آیهٔ «فاعف عنهم واستغفر لهم» بود یا مثل خلیفه‌ای رفتار می‌کردی که اگر کسی خطایی می‌کرد می‌گفت شمشیری بدهید تا گردنش را بزنم؟ . پیامبر جان! شهادتت را تسلیت می‌گویم. تو امروز بیش از هر زمان دیگری شهیدی ما تو را ظالمانه‌تر از هر زمان دیگری کشتیم ما اسمت را بر زبان می‌آوریم و رسمت را هر طور بخواهیم عوض می‌کنیم و در این میان منتظر ظهور فرزندت هم هستیم! اللهم عجل لولیک الفرج! @folanipoem
کفش پا کرد و خسته راهی شد راهی مجلس شهادت خود ظرف انگور آمد و خندید به غریبی بی‌نهایت خود می‌نشیند به تخت بدعهدی بر سرش بوسه می‌زند قاتل بینشان فاصله چقدر کم است بین حقّ مسلم و باطل قصه را خوبِ خوب می‌دانست قصهٔ زندگی سر آمده بود زهر نامردی آن‌قَدَر تلخ است اشک انگور هم در آمده بود دانه‌های جفا و کینه و ظلم تلخ چون بغض از گلو رد شد گفت دیگر بس است، ممنونم! آنچه می‌خواستید خواهد شد مثل آهنگ رفتِ بی برگشت گام‌هایش چه سخت و سنگین بود رفت و در را به روی دنیا بست رفت و دیدم چقدر غمگین بود چشم‌های همه به در مانده خوب شو رحم کن به ما آقا کاش وقتی درآیی از حجره مَکشی بر سرت عبا آقا می‌رسد نالهٔ جگرسوزی چه غریبانه‌ای به پا شده است بدنی روی خاک می‌غلتد حجره انگار کربلا شده است یادم آمد مدینه وقت وداع گفت آغاز شد شب سردم چه غریبانه گفت گریه کنید گفت از طوس برنمی‌گردم داشت آری به قتلگه می‌رفت گفت اینجا غریب می‌ماند گفت حتی که بر جنازهٔ من قاتل من نماز می‌خواند باز شد در، خدا چه می‌بینم آه آقا عبا به سر دارد می‌زند گاه دست بر دیوار گاه دستی دگر به در دارد این غریبی مگر که موروثی است؟ کربلا در مدینه در مشهد همهٔ روضه‌ها یکی شده است السلام ای غریب جد در جد @folanipoem
نویسنده فرزند شکست‌های خویش است. از کتاب @folanipoem
اعملوا ما شئتم انه بما تعملون بصیر هر کاری دوس دارید بکنید اون👆 خوب می‌بینه که دارید چی کار می‌کنید سوره فصلت، آیه ۴۰
«إنّ الحب لا یعیش بغیر الإحساس الدائم باحتمالیة الفقدان» این احتمالِ همیشگیِ از دست دادن است که عشق را زنده نگه می‌دارد. ترجمه: کتاب: @folanipoem