eitaa logo
فرصت نوجوانی
32 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
981 ویدیو
246 فایل
در این کانال ان شاءالله مطالب زیر ارسال خواهد شد. #مسجد_مجازی_(ارسال یک منبرکوتاه)💐 #پاتوق(پرسش_و_پاسخ_) #مشاوره_مجازی_09191965515 #دیده شدن _و_ گسترش _شعائر)❤️ (یک تصویر ازقران_دعای فرج_هیئت_ شماو...درمنزل)#ساعت_همدلی(قرار دادن یک تصویر از همدلی)
مشاهده در ایتا
دانلود
👆خاکریز خاطرات ۲۱۰ 🌸 فریادِ شهید باقری بخاطر کباب کوبیده... 🇮🇷کانال خاطرات کوتاه شهدا: @khakriz1
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۱۰ 🌺 فریادِ شهید باقری بخاطر کباب کوبیده... عصر بود که از شناسایی برگشت. انگار با خاک حمام کرده بود. از غذا پرسید ، چیزی نداشتیم. یکی از بچه‌ها رفت و از نزدیکیِ شهر چند سیخ کباب کوبیده برایش خرید و آورد. حسن کباب‌ها رو که دید ، داد زد و گفت: اینا چیه؟ هر چیزی که بسیجی‌ها خوردن از همون بیار ؛ اگر هم چیزی نیست ، نون خشک بیار برام... . 🦋خاطره‌ای از زندگی سردار شهید حسن باقری ✍منبع: یادگاران۴ «کتاب شهید باقری» صفحه ۶۰ . 🇮🇷کانال خاطرات کوتاه شهدا: @khakriz1
۸۰ 🌺 این سخن شهید رو باید با طلا نوشت و در اتاق هر مسئولی نصب کرد... . 🇮🇷 کانال خاطرات ناب شهدا: @khakriz1
👆خاکریز خاطرات ۲۱۵ 🌸 مسئولِ باشرافت مانندِ این شهید عمل می‌کند... 🇮🇷کانال خاطرات کوتاه شهدا: @khakriz1
👆خاکریز خاطرات ۲۱۶ 🌸 بخوانید تا بدانید شهادت انتخابی است، نه اتفاقی... 🇮🇷کانال خاطرات کوتاه شهدا: @khakriz1
👆خاکریز خاطرات ۲۱۷ 🌸 جوانی که در آمریکا انقلاب بپا کرد... 🇮🇷کانال خاطرات کوتاه شهدا: @khakriz1
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۲۱ 🌺 خاطره‌ای زیبا از بزرگواری شهید خرازی ترکش خورده بود به گلویِ حاج حسین خرّازی و راننده‌اش. خونریزی حاجی شدید شده بود ، اما نمی‌گذاشت زخمش رو ببندم. می‌گفت: اول زخمِ راننده‌ام... بعد هم با خودش حرف می‌زد و می‌گفت: اون زن و بچه داره ، امانته دستِ من ... حاجی با خودش داشت این حرف‌ها رو زمزمه می‌کرد که بیهوش شد... 🌹خاطره‌ای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرّازی 📚منبع: یادگاران۷ «کتاب شهید خرّازی» صفحه ۶۶ 🇮🇷کانال خاطرات کوتاه شهدا: @khakriz1
👆خاکریز خاطرات ۲۲۱ 🌸 خاطره‌ای زیبا از بزرگواری شهید خرازی 🇮🇷کانال خاطرات کوتاه شهدا: @khakriz1
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۲۱ 🌺 خاطره‌ای زیبا از بزرگواری شهید خرازی ترکش خورده بود به گلویِ حاج حسین خرّازی و راننده‌اش. خونریزی حاجی شدید شده بود ، اما نمی‌گذاشت زخمش رو ببندم. می‌گفت: اول زخمِ راننده‌ام... بعد هم با خودش حرف می‌زد و می‌گفت: اون زن و بچه داره ، امانته دستِ من ... حاجی با خودش داشت این حرف‌ها رو زمزمه می‌کرد که بیهوش شد... 🌹خاطره‌ای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرّازی 📚منبع: یادگاران۷ «کتاب شهید خرّازی» صفحه ۶۶ 🇮🇷کانال خاطرات کوتاه شهدا: @khakriz1
👆خاکریز خاطرات ۲۳۳ 🌺 مسئولِ انقلابی یعنی شهید کاوه... 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1
👆خاکریز خاطرات ۲۳۳ 🌺 مسئولِ انقلابی یعنی شهید کاوه... 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1