✍️دورهمیهای به یادماندنی
تدریس سید عبدالله (فاطمینیا) که تمام شد، دو سه جا منبر رفت. این تنها گوشهای از فعالیتهای آن روز بود؛ علاوه بر آن مردم خصوصی هم میآمدند و سؤالاتی میپرسیدند. با وجود خستگی و کوفتگی عضلات، باز هم همان لبخند همیشگی، مهمان لبهای ذکرگویش بود. وارد خانه شد. همسرشان منیرالسادات قرآن میخواندند. لباسهایش را عوض کرد. وارد آشپزخانه شد. نام خدا را بر لب جاری کرد. کتری را پُر از آب کرد. لبهایش در حال حرکت و ذهنش درگیر مسئله علمی بود. از زوایای مختلف آن را بررسی کرد. دستی به ریش سفید و بلندش کشید. لبهایش کش آمد و زیر لب یاللعجب گفت.
صدای غُلغُل آب کتری رشته افکارش را پاره کرد. قوطی چای خشک را از داخل کابینت پیدا کرد. قوری چینی گل قرمز را از گوشه کابینت کنار اجاق گاز برداشت. یک قاشق سرخالی چای خشک داخل قوری ریخت. روی کتری گذاشت تا دَم بکشد. این کار را با چنان ظرافت و دقتی انجام میداد که هر کس میدید فکر میکرد عاشق چای دَم کردن و خوردن است.
سینی را برداشت. هشت استکان لب طلایی داخل آن گذاشت.
با عشق و شوق زیاد، استکانهای خالی را از چایی پُر کرد. با صدای دلنشین و لهجه زیبایش گفت: منیرالسادات، عزیزم بیا چای بخور تا خستگی کارهای خونه از تنت دور بشه.
منیرالسادات عینکهایش را روی دسته تک مبل خانه گذاشت. قرآن را بوسید و روی طاقچه بالای سرش گذاشت. نگاه پُر از محبت و قدرشناسانه به سیدعبدالله کرد.
سیدعبدالله هم به همسرش با مهربانی نگاه میکرد. چای را جلوی او گذاشت. سپس بچهها را صدا زد: سیده زهرا، سیده فاطمه، سیدحسن، سیدحسین، سیدمحمدباقر، سیدعلی یه لحظه بیایید دورهم بنشینیم و حرف بزنیم.
#آیت_الله_فاطمی_نیا
#به_قلم_افراگل
✍️ زینب ثانی
آسمان و آسمانیان شور و شعف آمدنت را دارند که چنین جشن گرفتهاند.
یا معصومهجان! امشب فرشتگان دستهدسته برای تبریک و بوسیدن دست پدربزرگوارت به زمین آمدهاند. برای گرفتن قنداقه نورانیت بر هم سبقت گرفتهاند.
عاشقان و محبینت چشم به راه کریمانههایت نشستهاند.
بانوی کرامتی، ای دُخت موسیبنجعفر
تو مفتخری به مدال " فداها ابوها "یِ پدر
تو مفتخری به ثواب زیارتی برابر با زیارت امام معصوم
تو مفتخری به بودن حرمت، حرمِ آلُ الله
تو مفتخری به زینب شاه خراسان
بانو جان! چادرت را بِتِکان روزی ما را برسان.
معصومهجان تولدت مبارک
#مناسبتی
#میلاد
#فاطمه_معصومه علیهاالسلام
#به_قلم_افراگل