یک سال پیش در چنین روزی دلهرههای مادرانه به التهاب خبرها رسید.
مهدی دیر کرد.
مهدی نیامد.
مهدی ممکن است برایش اتفاقی افتاده باشد.
مهدی ممکن است آسمانی شده باشد.
و این گونه شد که یک سال است مادرش زمزمه میکند:
مهدی نیامد.
نیامد تا پشتوانه مادر باشد؛
نیامد تا عصای پیری پدر باشد؛
نیامد تا حامی تمام قد برادرهایش باشد؛
نیامد تا اعتماد به نفس خواهر کوچکش باشد.
او درست یک سال است که نمیآید تا من و ما:
با آرامش در خیابانها قدم بزنیم؛
بی دغدغه به قرارهایمان برسیم؛
با شادی به گردش خانوادگی برویم
و در امنیت آیندهای که مادرانمان دوست دارند را بسازیم.
دوستی گفت مادر شهید زاهدلویی را تازگیها دیدهای؟ یک ساله قدر یک عمر پیر شده است.
عجیب است اگر مادری که هنوز بیست سالِ پسر بزرگش تمام نشده و هزاران آینده برایش آرزو میکرد، یکباره نداشتنش را مرور کند.
تو بگو اگر کسی هر روز ببیند آرزوی سالهای سالش به خاطر افسار گسیختگی عدهای بی قید پرپر شده است و پیر شود، عجیب است؟
و اما مادر شهید: او کسی است که هر وقت نام مهدی را میبرد لبخندی گوشه لبش مینشیند.
حتی التهاب جدیدش این است که پسر بعدیاش جا پای جای برادرش گذاشته و آرام و قرار ندارد برای انقلابی بودن و پای کار ایستادن.
او با نگرانی اما دلی قرص از ادامه راه مهدی میگوید. او حتی از دوستان مهدی و دنبالهرویشان میگوید
برادر شهیدم با افتخار سالگرد شهادتت را گرامی میداریم و عهد میبندیم بایستیم پای هدفی که بابت آن مادرت پیر شد.
#شهید_مهدی_زاهدلویی
#شهید_امنیت
#سالگرد
https://eitaa.com/forsatezendegi