فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
{•💎•}
•°استادےمیگفت :
باامامزمان[عج]صحبتکنید،
باایشانانسبگیرید،
بگو:درایناخلاقمگیرکردم
شماکمکمڪنید...!
«زمانغیبتِحضرٺ، زمانِ #تربیتشدن است..»🌱
💠 @fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب #قسمت_شصت_پنج 👑رویای نیمه شب👑 صندلی با گوشه دستیار عرق پشت گردن و طوق غبغبش را خشک ک
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_شصت_شش
با داروهایی که ام حباب به من خورانده بود شب را به خلاف انتظارم ابهت و شکوه آن چنان تحت تاثیر قرار دهد که یاد ریحانه کمتر به سراغم بیاید و آزارم دهد فایده ای نداشت از ریحانه دارالحکومه برایم جلوه ای نداشت حاضر بودند از همانجا برگردم و به فقیرانه ترین خانه های حله بروم به شرط آنکه بتوانم از پشت دیوار یا روزنه ای صدای او را بشنوم چیزی که همچنان عذابم میداد و در خاطرم دست و خیز میکرد آن بود که کمتر از یک ماه دیگر ریحانه باید برای ازدواج آماده میشد این واقعیت که مسئول از او خواستگاری کرده بود برایم شکنجه ای دیگر بود آرزو کردم ای کاش ریحانه دختر حاکم بود و موقعی که آن انگشتر مخصوص را برایش میساختند کنار من مینشست و به کار کردن نگاه می کرد در آن لحظه ها که منتظر برگشتن خدمتکار بودند به این فکر میکردم که آیا ممکن بود روزی را ببینم که مشغول کار باشم ریحانه برایم غذای دستپخت خودش را بیاورد ساعتی کنارم بنشیند تو باهم غذا بخوریم و از هر دری حرف بزنیم توی همین فکر و خیال ها بودم که صدای قدم هایی را از طرف ایوان شنیدم مردی هراسان دستیارش را در دست داشت و خدمتکاری درشت اندام با خوشنوت اورا به جلو میراند آنها که روی پله ها لم داده بودن وحشتزده راست نشستند گمشو تا امثال شما نوکیسه ها به سیاه چال نیفتید حرف حساب حالیت آن می شود
پایان قسمت شصت و شش
📗@fotros_dokhtarane
میگویند:↓
پشتسرمسافراگر
آببریزیدبرمیگردد...👣
اشکمن|💧|
ازآبزلالتراست،
چرامسافرمنبرنمیگردد🥀
♡• #مادرانهـ❤️
♡• #شهآدتـ🌱
⌈🌻↝@fotros_dokhtarane•°⌋
🌸 صف نانوایی
😂#شکرخند
سال ۶۴ بود در بروجن اعزام برای جبهه از محل سپاه و بدرقه تا تکه شهدا و از انجا راهی جبهه
جلو سپاه ایستاده بودیم و بچه ها را سوار می کردیم که یک نفر رسید ، چون آشنا بود از من پرسید کجا میروید گفتم جبهه گفت که اسم مرا هم بنویسید من گفتم که برای جبهه رفتن باید به آموزش بروی و پرونده تشکیل بدهی گفت من قبلا جبهه رفته ام و پرونده دارم به اصرار و اجازه فرماندهی سپاه اسمش را نوشتیم و او امد و سوار شد و راه افتادیم
به شهر درود که رسیدیم پیش من آمد و گفت اقای احمدی من امده بودم نان بگیرم و الان متظر نان هستن می خواهم تماس بگیرم ماشین را نگه داشتیم تماس گرفت و حرکت کردیم به جبهه که رسیدم ما را به خط پدافندی پاسگاه زید بردن و سه ماه درآنجا بودیم بعد از سه ماه به مرخصی امدیم
بین راه به او گفتم آلان که بروی پدرت با تو دعوا میکند او گفت نه من از این طرف که رفتم نان میگیرم و به خانه میروم اگر گفتن کجا بودی میگویم که در صف نانوای بودم
😅😅😅
#طنز
💎 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
•• مادرم همیشه میـفرمان :
اگه میخواۍ تو درسوعلم به جایۍ
برسۍ به #باقرالعلوم متوسل شو...
•• خلاصه کہ امروز وَقتِشه...😉
ولادتاماممحمدباقر(ع)مبارک...|🌹🌸🍃
⚜دخترانفطرس⚜
✨|@fotros_dokhtarane |✨
سؤال #مسابقه :
در آیه 18 سوره سبأ منظور از «الْقُرَیٰ» چیست؟
🔴 توجه: معنی کلمه مدنظر نیست!!!
زمان پایان مسابقه تا وقتیه که 5 نفر برتر مشخص بشن.
🌟پاسخ رو به این آیدی ارسال کنید:
@mahdeie313
⚜دختران فطرس ⚜
✨|@fotros_dokhtarane |✨
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
سؤال #مسابقه : در آیه 18 سوره سبأ منظور از «الْقُرَیٰ» چیست؟ 🔴 توجه: معنی کلمه مدنظر نیست!!! زمان
✅ راهنمایی:
برای یافتن پاسخ سؤال میتوانید
به متن یکی از مناظرههای امام محمد باقر (ع) مراجعه کنید. 😊
🔴 مناظره امام محمد باقر (ع) با حسن بصری
کسایی که دلیل هم ارائه دادن
شارژ 10000 تومنی میگیرن.🎉
🎁🎁🎁🎁🎁
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
سؤال #مسابقه : در آیه 18 سوره سبأ منظور از «الْقُرَیٰ» چیست؟ 🔴 توجه: معنی کلمه مدنظر نیست!!! زمان
🔰 پایان #مسابقه اعلام میشود !!!
#پاسخ : منظور از قريههای مبارک،
❤️اهلبیت علیهم السلام❤️ هستند.
دلایل قرآنی:
آیه 82 سوره يوسف🌹
آیه 8 سوره طلاق🌹
(یک مورد کافی بود)
در نامه ای هم از امام زمان(عج)،
به محمد بن صالح همدانی در مورد تفسیر این آیه فرموده اند :
منظور از آبادیهایی كه خداوند به آنان بركت داده بود، ما (اهل بیت) هستیم و منظور از آبادیهای آشكار، شما هستید.
✨|@fotros_dokhtarane |✨
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
سؤال #مسابقه : در آیه 18 سوره سبأ منظور از «الْقُرَیٰ» چیست؟ 🔴 توجه: معنی کلمه مدنظر نیست!!! زمان
5 برنده مسابقه عبارتند از:
🌟مطیعی🎉
🌟سناگانی🎉
🌟نوری🎉
🌟دهبان🎉
🌟خالقی🎉
🎁✨@fotros_dokhtarane ✨🎁
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب #قسمت_شصت_شش با داروهایی که ام حباب به من خورانده بود شب را به خلاف انتظارم ابهت
#رویای_نیمه_شب 🎇
#قسمت_شصت_هفت
خدمتکار با یک پس گردنی مرد را از پله ها به پایین هل داد مرد سعی کرد خود را کنترل کند ولی نتوانست پایین پله ها زمین خورد دقیقه ای طول کشید تا دوباره اوضاع عادی شود کسی که از همه به من نزدیک تر بود سرا پایم را ورانداز کرد و گفت
بهتر است راحت بنشینی تا تو را به داخل بخوانند خیلی طول می کشد من خودم ساعتی است انتظار می کشم و هنوز خبری نیست تک وتوک مگسهای سمج آنجا رهایمان نمی کردند معلوم نبود برای چه آن همه آب و سبزه و درخت را ول کرده بودند و به ما می چسبیدند پرسیدم برای چه به دارالحکومه آمدهاید کیسه های پر از سکه را از میان شالی که به کمر بسته بود بیرون آورد سکه ها را به صدا درآورد معلوم است آمده ام مالیات بدهم میبینی برای دادن مالیات هم باید انتظار بکشید لابد صاحب دیوان هنوز از خواب ناز بیدار نشده تو این جا آشنا داری نه اما من با خوانسالار آشنایی دارم شاید بتواند از صاحب دیوان برایم تخفیفی بگیرد اگر برای دادن مالیات آمدهای میتوانم سفارش تو را هم بکنم نه متشکرم مرد لب ورچید و نگاهش را متوجه اب نما کرد باز صدای گام هایی روی سنگ فرش شنیده شد همه گردن کشیدند تا صاحب صدا را ببینند همان خدمتکار بود با عجله به طرفم امد پس از تعظیم گفت ببخشید که معطل شدید لطفا با من بیایید...
پایان قسمت شصت و هفت
📙@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 🎇 #قسمت_شصت_هفت خدمتکار با یک پس گردنی مرد را از پله ها به پایین هل داد مرد سعی کرد خ
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_شصت_هشت
🍓رویای نیمه شب🍓
مردی که میخواست مالیات بدهد با تعجب به من نگاه کرد و کیسه پولش را برگرداند سرجایش به طرف ایوان به راه افتادم تپش قلبم را احساس می کردم نمی توانستم حدس بزنم داخل دارالحکومه چه شکلی است و چه ماجراهایی انتظارم را میکشد پدربزرگ سفارش های زیادی کرده بود که چطور رفتار کنم و حرف بزنم از هیجان همه شان فراموش شده بود از دیوان گذشتیم و وارد راهروی شدیم و به سرسرای زیبا رسیدیم از آنجا هیاتی بسیار بزرگ و ساختمان های دو طبقه و سه طبقه اطراف آن پیدا بود خدمتکار سعی میکرد از من جلوتر راه نرود برای همین مرتب با حرکت دست راهنمایی میکرد از چند پله پایین رفتیم از ارز حیاط گذشتیم آبنمایی بزرگداشت چند اردک و غاز و پلیکان در آن زیر سایه درختان شنا می کردند اطراف آبنما باغچههای بود پوشیده از بوته های گل و درختانی کوتاه از پر برگ وارد سرسراییدیگر شدیم چند نفری روی تخت چوبی مشغول کارهای دفتری و چک و چانه بودند
به پله هایی رسیدیم که نگهبان این کنار آن ایستاده بود و زنی جوان انتظار مرا میکشید خدمتکار به من تعظیم کرد و رفت زن که معلوم بود یکی از خدمتکاران مخصوص خانواده ها کم است به من لبخند من امین هستم خدمتکار مخصوص بانویم قنوا اشاره کرد از پله ها بالا برویم او را به یاد آوردم با خانم ها برای خرید به مغازه آمده بود کنار هم از پله ها بالا رفته و از طبقه دوم سر در آوردی از ردیف ستون های سنگی که جلویشان نرده های چوبی و منبت کاری شده بود گذشتیم کنار آن نردهها می توانستی تمام حیات را ببینیم و یاد از آن بالا زیباتر بود میان سرسرای بزرگ و روشن که سقفی بلند و پر نقش و نگار داشت به دلیل چوبی رسیدیم امینه در را باز کرد و گفت اینجا محل کار شماست ترتیبی داده خواهد شد که هر روز بدون مزاحمت نگهبانها به اینجا بیایید اتاق بزرگ و دلپذیری بود دو پنجره بزرگ و محرابی شکل به طرف باغ داشت کف اتاق و سکوی گوشه آن پوشیده از فرش بود جلوی پنجره ها پرده هایی گرانبها آویزان بود پرده ها را کنار زد قسمتی از باغ نیمی از شهر رودخانه فرات و پل روی آن به چشم آمد پنجره ها را گشود تا هوای اتاق عوض شود
🍓پایان قسمت شصت و هشت🍓
📙@fotros_dokhtarane
جای حسرت و اندوه😔
برای عدم موفقیتهای گذشته،
با گرفتن تصمیم و اراده قوی جبران کن. 💪
(میزان الحکمة، ج. ۷، ص. ۴۵۴)
🌹امام هادی (علیه السلام) 🌹
#شهادت_امام_هادی تسلیت باد. 🥀
🥀@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
فرازی از زیارت #جامعه_کبیره
#امام_هادی علیه السلام
👌🌸زیارت جامعه کبیره زیارتیست که از امام هادی علیه السلام نقل شده است سعی کنیم امروز این زیارت بسیار باارزش با معانی والای امام شناسی را حتما بخوانیم.
جامعه، جامعه، #جامعه
زیارت جامعه کبیره را حتماً بخوانیم🌺
#شهادت_امام_هادی (ع) تسلیت باد.
🖤@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب #قسمت_شصت_هشت 🍓رویای نیمه شب🍓 مردی که میخواست مالیات بدهد با تعجب به من نگاه کرد و کی
#رویای_نیمه_شب
🌹#قسمت_شصت_نهم🌹
امین وقتی دید همه چیز مرتب است تعظیم کرد و رفت به طرف سکو رفتم کنار بالش ها و زیر انداز هایی از خط ظرف هایی پر از انگور و انار و انبه چیده شده بود اتاق شباهتی به کارگاه نداشت و پدربزرگم بود قنوا و خانوادهاش نقشهایی برایم داشتن وگرنه باید اتاق کوچک در گوشه ای از طبقه پایین در اختیار می گذاشتند و اتاقی که در آن ایستاده بودم برای پذیرایی از میهمانان مهم و نزدیک آنها که مناسب بود ساعت گذشت خبری نشد گاهی کنار پنجره می ایستادم و گاهی لبه سکو مینشستم یکی دو این بار تصمیم گرفتم بروم و امینه یا دیگری بپرسم که کی و چگونه باید کارم را شروع کنم چند خنجر و شمشیر و سپر جواهرنشان به دیوار آویزان بود یکی از پنجره ها را برداشتم آن را از شال حریری که بر کمر بسته بودند گذراندن جلوی آینه ای سنگین که توی طاقچه ای در دل دیوار کار گذاشته شده بود ایستادم چرخیدم و خودم را تماشا کردم پنج را از غلاف بیرون کشیدم ظریف و درخشان داشت نگینهای روی دسته و غلاف خیلی خوب کار گذاشته شده بود که فکر کردم شاید قرار است کارم را با جلا دادن آن سلاح ها شروع کند ۵ را درهوا چرخاندم و حواله دشمن فرضی کردم این کار را بارها تکرار کردم با این تصور که زندانی هستند و می خواهم فرار کنم به پشت در رفتن با حرکتی ناگهانی آن را باز کردم و از آنچه در مقابل دیدم خشکم زد پسری سیاهپوست به رو برویم ایستاده بود صندوقچه چوبی در دست داشت با صدای نازک فریادی کشید و به عقب جست امینه پشت سرش بود او هم برای چند لحظه وحشت کرد خجالت زده راه رابطه باز کردن با دستپاچگی غلاف را بیرون کشیدن خنجر را در آن فرو بردم و روی دیوار سرجایش آویزان کردم مرا ببخشید حوصلم سر رفته بود برای همین ...امین گفت شما هرگز نباید از یک طرف کار و یا یک برده سیاه نظرخواهی کنید پسر سیاه پوست که دستیاری از حریر ارغوانی به سر پیچیده بود تعظیم کرد و سرش را پایین انداخت جوهر کرولال است در کارها به شما کمک خواهد کرد گفتم یک برده کرولال به چه درد میخورد این اتاق برای کاری که باید انجام دهند خیلی مجلل بزرگ است وسایل لازم کجاست هیچ چیز این جا نیست شاید محل کار من جای دیگری است...
🌹پایان قسمت شصت و نهم🌹
📙@fotros_dokhtarane
#مجید_بربری
#شهید_مجید_قربانخانی
#مادرانه
عجیب دست و دل باز بود!!
یک نیسان داشت که با آن کار می کرد و روزی اش را در می آورد.
آقا مجید از آن دسته بچه های جنوب شهری که دست خیرش زبان زد است 😊😍
مجید بچه زبر و زرنگی بود و درآمد خوبی داشت،🤩
غیر از نیسان یک زانتیا هم برای سواری خودش داشت، 🚙 اما عجیب دست و دلباز بود و اگر مستمندی را میدید هر چه داشت به او می بخشید،🌷🤚
فکر هم نمی کرد که شاید یک ساعت بعد خودش به آن پول نیاز پیدا کند.، 🤭😊
گاهی تو یک روز کلی با نیسان شکار می کرد🚙 اما روز بعد پول بنزینش را از من میگرفت!! 😊😊
ته توی کارش را که در می آوردی
می فهمیدی کل در آمد روز قبلش را بخشیده است.. 🙃😊🌷😍😊
واقعا دل بزرگی داشت،
تکه کلامش هم این بود :
خدا بزرگ است، می رساند.. 😊😊
#مجید_بربری
#مادرانه #شهیدانه
#فطرس_دخترانه
💠@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مجید_بربری
#شهید_مجید_قربانخانی
#زندگی_نامه
گفتم : مجید جان! مادر، از
امام حسین چی خواستی؟؟
گفت:
ازش خواستم، آدمم کنه... 😊
#مجید_بربری
#شهید_مجید_قربانخانی
#شهیدانه
💠@fotros_dokhtarane
16.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مجید_بربری
#شهید_مجید_قربانخانی
#مادرانه
دیدار مادر با فرزند..
فرزندی با استخوان های سوخته..
#شهید_مجید_قربانخانی
#مادرانه #شهیدانه
#فطرس_دخترانه
🌷@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 🌹#قسمت_شصت_نهم🌹 امین وقتی دید همه چیز مرتب است تعظیم کرد و رفت به طرف سکو رفتم کنار ب
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_هفتاد
🌼رویای نیمه شب
امینه به جوهر چاره کردن دخترا روی یکی از طاقچه ها بگذارد بدون نگاه کردن به من گفت این چیزها به من مربوط نیست وقتی بانویم قنوا آمدند از ایشان بپرسید جوهر صندوق تهران آشیانه روی تخته گذاشت و در انتظار دستور بعدی همان جا ایستاد امینه با اشاره از او خواست در صندوقچه را باز کند صندوقچه پر از زینت آلات و جواهرات گرانبها بود این یکی از چند صندوقچه ای است که برای کار به شما سپرده خواهد شد آنچه درون آن است با مشخصات کامل ثبت شده همه این ها برای بانویم قنواست امروز جواهرات این صندوق را بررسی کنید و ببینید کدام تعمیر یا صیقل می خواهد فردا که اومدید خواهید دید آنچه را لازم دارید در دسترس تان است امینه باز تزیین کرد و بیرون رفت از اینکه آن بیچاره ها باید روزی صد بار تزیین کردند خنده ام گرفت و جواهرات را زیر و رو کردم تعدادی از جواهرات خریداری شده از ما میان آنها بود که هیچکدام نیازی جدی به تعمیر یا صیقل نداشتند رو به جوهر گفتم یکی از ریحانه مرتب گلیمی بافت آخرش هم پولی برای خرید یک گوشواره ندارد یکی هم مثل قنوا و آنقدر طلا و جواهر دارد که نمی داند با آنها چه کند تازه ریحانه کجا و بانویت قنوا کجا؟
جوهر لب ورچید و شانه بالا انداخت نمی فهمید چه می گویم به ظرف های میوه شارژ کردم و گفتم اگر میل دارید میتوانید از این میوهها بخورید اینها برای ۲۰ نفر هم زیاد است لبخند زد دست تکان داد بدون آنکه به من فرصت عکسالعملی بدهد صندوقچه را برداشت و برد و روی سکو میان ظرفهای میوه خالی کرد باورم نمی شد آنقدر قوی باشد اشاره کردم که طلا و جواهرات را سرجایش برگردانند تکان داد و این بار انگورهای درون یکی از ظرف ها را توی صندوقچه ریخت برای خوش خدمتی دو تا الان و چندان به هم روی انگورها گذاشت و در سلامت را به زحمت بست به من نگاه کرد وقتی دید خشکم زده است لبخند و جواهرات زیورآلات را توی ظرف خالی انگوری خواستم جلویش را بگیرم ولی از جنب و جوش نیفتاد تا آن زعفران از طلا و جواهر را برداشت و روی طاقچه گذاشت مطمئن شدم دیوانه است با عصبانیت اشاره کردم هم آن را سر جایش بنشیند و تکان نخورد ظرف را روی طاقچه خالی کرد رفت نشست و ظرف خالی را روی پایش گذاشت مبهوت ماندم اگر قنوا یا مادرش در آن حال وارد اتاق می شدند روزگارم سیاه بود ممکن بود ما را یک راست سیاهچال بفرستند مانده بودم با آن دیوانه خرابکار چه کنم به در اتاق اشاره کرد و فریاد زدم برو بیرون همین حالا...
پایان قسمت هفتاد
📙@fotros_dokhtarane
❤️ #امید
#مرغ_همسایه_غاز_نیست 🦆
🔰 حسین بهرامی ، #نخبه_کرمانشاهی
توانست برای « #اولین_بار_در_جهان » ازقیر طبیعی «پنتااکسیدوانادیوم»استخراج کند و این یعنی گامی روبه جلوبرای ممنوع شدن خام فروشی قیر طبیعی 😁
💢لازم به ذکره که کانادا بعداز ۱۶ سال تحقیق
هنوزنتوانسته به آن دست پیدا کند.
🌴 تمام قد #به_احترام_نوابغ_وطنم _می_ایستم🇮🇷
🚺 #دخترونه_فطرس 🌈
💦 @fotros_dokhtarane 🇮🇷
#شکر_خند 😂
#سلامتی_راننده 🚌
🍉 صدا به صدا نمیرسید. همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند. راه طولانی، تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود. راننده خوش انصاف هم در کمال خونسردی آینه را میزان کرده و به سر و وضعش میرسید. بچهها پشت سر هم #صلوات میفرستادند، برای سلامتی امام، بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و ... اما باز هم ماشین راه نیفتاد 🌈
🎯 بالاخره سر و صدای بعضی درآمد: «چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات میخواهی. اینکه خجالت نداره. چیزی که زیاد است #صلوات.»
سپس رو به جمع ادامه داد: «برای سلامتی #بنده! گیر نکردن #دنده، کمتر شدن #خنده یک صلوات #راننده پسند! بفرستید.»🌷
#طنز
🚺 #دخترونه_فطرس 🌈
😁 @fotros_dokhtarane 🇮🇷