#خاطرات_جبهه
آخ كربلاي پنج🤣🤣آخ فتح المبین🤣
اینجوریعملیاتها رو مرورمیکردیم😂
💠پسر فوقالعاده بامزه و دوست داشتني بود. بهش ميگفتند «آدم آهني» يك جاي سالم در بدن نداشت. يك آبكش به تمام معنا بود. آنقدر طي اين چند سال جنگ تير و تركش خورده بود كه كلكسيون تير و تركش شده بود.☺️ دست به هر كجاي بدنش ميگذاشتي جاي زخم و جراحت كهنه و تازه بود.❤️
اگر كسي نميدانست و جاي زخمش را محكم فشار ميداد و دردش ميآمد، نميگفت مثلاً (آخ آخ آخ آخ آخ) يا ( درد آمد فشار نده) بلكه با يك ملاحت خاصي عملياتي را به زبان ميآورد كه آن زخم و جراحت را آنجا داشت.
😁💪مثلاً كتف راستش را اگر كسي محكم ميگرفت ميگفت:
« آخ بيتالمقدس» و اگر كمي پايينتر را دست ميزد،
ميگفت: «آخ والفجر مقدماتي» و همينطور «آخ فتحالمبين»،
😆«آخ كربلاي پنج و...» تا آخر بچهها هم عمداً اذيتش ميكردند و صدايش را به اصطلاح در ميآوردند تا شايد تقويم عملياتها را مرور كرده باشند.😂😂😂
#طنزجبهه
#شکرخند #طنز
😎 نو+جوان تنهامسیری
💫 @fotros_dokhtarane
#طنز
🌗شب توی سنگر نشسته بودیم و چرت می زدیم
شب مهتابی زیبایی بود🌕
فرمانده اومدتوی سنگر و گفت:🗣
اینقدر چرت 😴نزنین ، تنبل میشن
به جای این کار برید اول خط ، یک سری به بچه های بسیجی بزنین😌
بلند شدیم و رفتیم👣 به طرف خاکریز های بلندی که توی خط مقدم بود
بچه های بسیجی ابتکار خوبی به خرج داده بودن 👌
مقدار زیادی سنگ و کلوخ به اندازه ی کله ی آدمیزاد روی خاکریز گذاشته بودند
که وقتی کسی سرش را از خاکریز بالا می آورد
بعثی ها آن را با سنگ و کلوخ اشتباه بگیرند و اون رو نزنن ❌
اما بر عکس ما خیال می کردیم که این سنگ ها همه کله ی رزمنده هاست
رزمنده هایی که پشت خاک ریز کمین کرده اند و کله هایشان پیداست🙃
یک ساعت تمام با سنگ ها و کلوخ ها سلام و علیک و احوالپرسی کردیم🤚
و به آنها حسابی خسته نباشید گفتیم و بر گشتیم ❗️
صبح وقتی بچه ها متوجه ماجرا شدن تا چند روز ، بهمون می خندید🤣😂😁
#طنزجبهه
#شکرخند
💫 @fotros_dokhtarane
#طنزجبهه 😂
صحبت از شهادت و جدایی بود و اینکه بعضی جنازهها زیر آتش میمونن و یا به نحوی شهید میشن که قابل شناسایی نیستن ..💔
هرکی از خود نشونهای میداد تا شناسایی جنازه ممکن باشه ..
یکیمیگفت:
« دست راستم این انگشترهست »
اونیکی میگفت:
«من تسبیحم را دور گردنم میندازم»
و ..
ولی نشونهای که یکی از بچهها داد برای ما بسیار جالب بود🤗
میگفت:
«من تو خواب خُروپُف میکنم😴
پس اگه شهیدی را دیدید که خُروپُف میکنه،
شک نکنید که خودمم‼️» 🤣🤣
#شکرخند
#طنز
﹝@fotros_dokhtarane ﹞
#طنز_جبهه😂
#شکرخند
••[🔖گـچ پـژ]
اول كه رفته بوديم،گفتند كسي حق ورزش كردن نداره⛔️
يه روز يكي از بچه ها رفت ورزش كرد مامور عراقي تا ديد،اومد در حالي كه خودكار و كاغذ دستش بود براي نوشتن اسم دوستمون جلو آمد و گفت : مااسمك؟ (اسمت چيه؟)📝
رفيقمون هم كه شوخ بود برگشت گفت:
گچ پژ😁
باور نمي كنيد تا چند دقيقه اون مامور عراقي هر كاري كرد اين اسم رو تلفظ كنه نتونست!
ول كرد گذاشت و رفت و ما همينطور مي خنديديم😂
#طنزجبهه
😎
💫 @fotros_dokhtarane
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
😁 لبخند بزن رزمنده 😁
#طنـزجبـهه
در دوران #اسارت تقريبا همه سعي مي كردند نامه اي 💌 بنويسند و براي #خانواده شان 👨👩👧👦 بفرستند .
#بين بچه هاي اسير هم عده اي كم سواد و بي سواد بودند كه مي گفتند نامه شان 💌 را يكي ديگه بنويسه . #اون روز ها هم براي ما چند تا كتاب📕 آورده بودند در زندان از #جمله نهج البلاغه .
يه روز ديديم يكي از بچه هاي كم سواد اومد گفت : من #يك نامه 💌 از نامه هاي حضرت علي رو از نهج البلاغه كه خيلي هم بلند نبود نوشتم رو اين كاغذ📄 براي بابام ؛ ببينيد خوبه ؟ گرفتيم #ديديم نامه ي 💌 امير المومنين به معاويه 😈 است كه اين رفيقمون برداشته براي پدرش نوشته....
😐😐😂😂
#داستان_طنز
#شکرخند
💫 @fotros_dokhtarane
😂😆
#طنزجبهه
🦋یک شب دیدم کرمعلی مثل هر شب ایستاده و نماز می خواند.
😁 کلاه معروفش هم سرش بود و چشم هایش بسته.
توی عالم خودش تسبیح به دست می گفت: «الهی العفو» را با صدای بلند می گفت، سیصد تا الهی العفو باید می گفت.📿
متوجه شدم کسی که کنار کرمعلی خوابیده چند دقیقه ای می شد از صدای او بیدار شده و کلافه است. 😖
یک دفعه از جا بلند شد پتو را انداخت روی سر کرمعلی و او را پیچید داخل پتو و زور میزد او را بخواباند، 😅
حالا کسی که این کار را می کرد خودش نماز شب خوان بود اما دیگر کلافه شده بود.
😄
اول از کارش ناراحت شدم اما دیدم می گوید: «آخه لامصب بگیر بخواب این قدر شبها بیدار میشوی می گویی الهی علف..🌿 الهی علف🌿،
مستجاب الدعوه هم که هستی، ✨
همه غذای ما شده علف، علفی نیست که عراقی ها به خورد ما ندهند.🤣
چقدر بهت بگویم بابا بگو الهی العفو😁
با شنیدن حرف هایش از خنده روده بر شدم. 🤣
واقعا هم همین طور - بود، چند روزی میشد توی غذایمان به جای بادمجان و برگ کلم، پر از ساقه ها و آشغال سبزی های بازار بود.
😁🥗🍲
از آن شب به بعد این شده بود سوژه خنده بچه ها و برای هم تعریف می کردند.
🥗💥💫🌿😴😬😁🤣
😷 #شکرخند
💫 @fotros_dokhtarane
🤓👇⁉️💫
🌸 #طنزجبهه
😁يكي ميگفت:
پسرم اينقدر بي تابي كرد تا بالاخره براي 3 روز بردمش جبهه 😎
🧐وروجك خيلي هم كنجكاو بود و هي سوال ميكرد:
☹️بابا چرا اين آقا يه پا نداره؟
💇♂بابا اين آقاسلموني نميره اين قدر ريش داره ؟
👮♂بابا اين تفنگ گندهه اسمش چيه ؟
🤦♂بابا چرااين تانكها چرخ ندارند؟
👈تا اينكه يه روز برخورديم به يه بنده خدا كه مثل بلال حبشي سياه بود.⚫️
به شب🌚گفته بود در نيا من هستم .😁
پسرم پرسيد بابا مگه تو نگفتي همه رزمنده ها نورانين؟😇💫
گفتم چرا پسرم!✨✨✨
پرسيد پس چرا اين آقا اين قدر سياهه ؟🤪
منم كم نياوردم و گفتم :
باباجون اون از بس نوراني بوده صورتش سوخته،🤨 فهميدي؟
🤣😂🤣😂
#شکرخند
💫 @fotros_dokhtarane
#طنزجبهه
🌗شب توی سنگر نشسته بودیم و چرت می زدیم
شب مهتابی زیبایی بود🌕
فرمانده اومدتوی سنگر و گفت:🗣
اینقدر چرت 😴نزنین ، تنبل میشن
به جای این کار برید اول خط ، یک سری به بچه های بسیجی بزنین😌
بلند شدیم و رفتیم👣 به طرف خاکریز های بلندی که توی خط مقدم بود
بچه های بسیجی ابتکار خوبی به خرج داده بودن 👌
مقدار زیادی سنگ و کلوخ به اندازه ی کله ی آدمیزاد روی خاکریز گذاشته بودند
که وقتی کسی سرش را از خاکریز بالا می آورد
بعثی ها آن را با سنگ و کلوخ اشتباه بگیرند و اون رو نزنن ❌
اما بر عکس ما خیال می کردیم که این سنگ ها همه کله ی رزمنده هاست
رزمنده هایی که پشت خاک ریز کمین کرده اند و کله هایشان پیداست🙃
یک ساعت تمام با سنگ ها و کلوخ ها سلام و علیک و احوالپرسی کردیم🤚
و به آنها حسابی خسته نباشید گفتیم و بر گشتیم ❗️
صبح وقتی بچه ها متوجه ماجرا شدن تا چند روز ، بهمون می خندید🤣😂😁
#شکرخند
🌱
💫 @fotros_dokhtarane
#طنزجبهه
🌿✨🌷
🗓🌷سال نو بود و نوروز بهانه ا ی برای دید و بازدید و ابراز ارادت و شوخی و خوشمزگی حتی با دشمن! 😁
که در همسایگی ما بود اما نمی شد روز روشن بلند شد و رفت برای مبارک باد گفتن، اینطوری خیلی سبک بود! 🤣☺️
بچه های پای قبضه خمپاره انداز چاره ی اندیشیدن بودند💥☄ به این نحو که روی بدنه گلوله خمپاره قبل از اینکه شلیک کنند مینوشتند سال نو مبارک🌷 مزدوران بعثی! ❌🔴
تبریکات صمیمی ما را از راه دور بپذیرید!😁🤗
و بعد آن را داخل قبضه می ا نداختند و می فرستادند هوا.
🚀
دیگر نمی دانیم به دستشان می رسید یا نمی رسید یا اگر می رسید سواد خواندنش را را داشتند یا نه!
😄😁🤣
#شکرخند
🌱
💫 @fotros_dokhtarane
🌿🍃🌺🌿🍃🌺🌿🍃🌺🌿🍃🌺🌿🍃
#طنزجبهه
بعد از عملیات بود. حاج صادق آهنگران آمده بود پیش رزمندگان برای مراسم دعا و نوحه خوانی.🎤
برنامه که تمام شد مثل همیشه بچه ها هجوم بردند که او را ببوسند و حرفی با او بزنند، 🗣
حاج صادق که ظاهراً عجله داشت و می خواست جای دیگری برود، حیله ای زد و گفت: «صبر کنید صبر کنید من یک ذکر را فراموش کردم بگویم،
همه رو به قبله بنشینند، سر به خاک بگذارید و این دعا را پنج مرتبه با اخلاص بخوانید».
آقایی که شما باشید ما همین کار را کردیم. پنج بار شده ده بار، پانزده بار، خبری نشد که نشد.
یکی یکی سر از سجده برداشتیم، دیدیم مرغ از قفس پریده!😂😂😂
#شکرخند
@fotros_dokhtarane
#طنزجبهه
😂😂😂
اذان نماز رو که گفتن رفتم سراغ فرمانده
بهش گفتم روحانی نداریم
بچه ها دوست دارن پیش سر شما نماز رو به جماعت بخونن
فرمانده مون قبول نمی کرد
می گفت: پاهام ترکش خورده و حالم مساعد نیست
یه آدم سالم بفرستین جلو تا امام جماعت بشه
بچه ها گوششون به این حرفا بدهکار نبود
خلاصه با هر زحمتی شده فرمانده رو راضی کردند که امام جماعت بشه
فرمانده نماز رو شروع کرد و ما هم بهش اقتدا کردیم
بنده خدا از رکوع و سجده هاش معلوم بود پاهاش درد می کنه
وسطای نماز بود که یه اتفاق عجیب افتاد
وقتی می خواست برا رکعت بعدی بلند بشه
انگار پاهاش درد گرفته باشه ، یهو گفت یا ابالفضل و بلند شد
نتونستیم خودمون رو کنترل کنیم ، همه زدیم زیر خنده
فرمانده مون می گفت: خدا بگم چیکارتون کنه !
نگفتم من حالم خوب نیست یکی دیگه رو امام جماعت بذارین...
#طنز
#شکرخند
😂😂😂
@fotros_dokhtarane
#شکرخند
شلمچه بودیم. شیخ مهدی می خواست آموزش نارنجک پرتاب کردن بده.
گفت: بچه ها خوب نیگاه کنید تا خوب یاد بگیرید.😎
خوب یاد بگیرید که یه وقت خودتون یا یه زبون بسته ای رو نفله نکنید!🙄
من توی پادگان بهترین نارنجک زن بودم.
اول دستتون رو میذارین اینجا، بعد شیخ مهدی ضامن رو کشید و گفت: حالا اگه ضامن رو رها کنم در عرض چند ثانیه منفجر میشه.💥
داشت حرف می زد و از خودش و نارنجک پرانیش تعریف می کرد، که فرمانده از دور داد زد: آهای شیخ مهدی چیکار می کنی؟!
شیخ مهدی یه دفعه ترسید و نارنجک رو پرت کرد!😬
نارنجک رفت افتاد رو سر خاکریز، بچه ها صاف ایستاده بودن! و هاج و واج نارنجک رو نگاه می کردند.
که حاجی داد زد: بخواب رو زمین برادر، بخواب!انگار همه رو برق بگیره.
هیچ کس از جاش تکون نخورد، چندثانیه گذشت. همه زل زده بودن به سر خاکریز که نارنجک قل خورد و رفت اونور خاکریز و منفجر شد.😨
شیخ مهدی رو کرد به بچه ها و گفت: هان!😑
یاد گرفتین؟!😁دیدید چه راحت بود؟!😎
فرمانده خواست داد بزنه سرش، که یک دفعه صدایی از پشت خاکریز میومد که میگفت:
الله اکبر! الموت الصدام!😳
بچه ها دویدن بالای خاکریز ببینن صدای کیه؟! دیدن یه عراقی زخمی شده به خودش میپیچه.😉😂
شیخ مهدی عراقی رو که دید داد زد: حالا بگید شیخ مهدی کار بلد نیست!😐😂
ببینیدچیکارکردم!😌
#طنزجبهه 😂
╔━━━๑ღ♥️ღ๑━━━╗
* @fotros_dokhtarane *
╚━━━๑ღ♥️ღ๑━━━╝