🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 🌷رویای نیمه شب 🌷 #قسمت_چهل_نه از حمام بیرون آمدم .از راه کوچه پس کوچه ها به سمت مق
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_پنجاه
🌷رویای نیمه شب🌹
_ خدا به دادت برسد !
_شاید نمیخواهید کمکم کنید ؟فکر کنم به خاطر اینکه شیعه نیستم ،از من بیزارید .
_چه میگویی هاشم ؟
_ یعنی خیلی برایتان مهم نیست که من چه میکشم .
سری به تاسف تکان داد.
_ من تو را مثل فرزند خودم، ریحانه، دوست دارم .
چه فرق میکند ؟امروز در این مکان مقدس، برای تو هم دعا کردم . با شنیدن نام ریحانه ، چشمانم سیاهی رفت . پرسیدم :(( راستی ، حال ریحانه خانم چطور است ؟))
_ مدتی پیش به یک بیماری ناشناخته مبتلا شد . بی حال و بی رمق بود. بستری هم شد . دیگر نگذاشتم گلیم ببافد . یک هفته ایی هست که حالش بهتر است .
_ خدا را شکر !یاد دوره کودکی بخیر !هنوز ازدواج نکرده؟
_ هنوز نه .
دل به دریا زده بودم .
_ شنیده ام حافظ قرآن است و به خانم ها، احکام و تفسیر یاد می دهد . شما برای تربیتش خیلی زحمت کشیده ایید . چنین دختری لابد خواستگاران زیادی هم دارد . خداحفظش کند !
آن وقت ها که خیلی مهربان بود .
پلک زدم تا اشک در چشمانم جمع نشود.
_ حق با توست . خواستگاران زیادی دارد . مسرور هم در این باره با من حرف زده .
نزدیک بود بیهوش شوم.
به دیواره کوتاه قبر تکیه دادم تا روی زمین پهن نشوم .
پایان قسمت پنجاه 🌹🌷
@fotros_dokhtarane