🇮🇷 [فطـࢪس دختࢪانـه] 🇵🇸
#رویای_نیمه_شب #قسمت_پنجاه 🌷رویای نیمه شب🌹 _ خدا به دادت برسد ! _شاید نمیخواهید کمکم کنید ؟فکر کنم
#رویای_نیمه_شب
🌷رویای نیمه شب🌹
#قسمت_پنجاه_یک
_مسرور ؟ چه جوابی داده اید ؟
_ ریحانه می گوید در خواب ، شوهر آینده اش را به او نشان داده اند . میگوید تنها به خواستگاری او جواب مثبت میدهد .
نفس راحتی کشیدم .
_چه جالب که در خواب ،همسر آینده کسی را معرفی کنند !
خدا شانس بدهد !
_البته هنوز موضوع خواستگاری مسرور را به او نگفته ام .
بعید نیست که خواب مسرور را دیده باشد ، ولی رویش نمیشود بگوید.
دلم بهم فشرده شده . انگار قبرستان با همه ی قبر ها و نخل های اطرافش ، دور سرم چرخید .
_ هر چه مادرش اسرار کرد بگوید ، نگفت .
شاید هم او را نمیشناسد. تنها گفته که آن جوان ، دست او را در دست داشته و من هم هر دو را در آغوش داشته ام ، در حالی که جوان و زیبا بوده ام . نمیدانم چنین خوابی ، رویای صادق است یا نه . به هر حال ، یه سال به او فرصت دادم تا خوابش تعبیر شود .
اگر خبری نشد ، باید با خواستگار مناسبی ازدواج کند .
_ او چه میگوید؟
_گفت اگر خوابش درست باشد و خدا بخواهد ، آن جوان در این یکسال به خواستگاریش میاید .
_عجب قصه ایی است !از آن یکسال ، چقدر باقی مانده ؟
_ دوسه هفته .
نم دهانم خشک شد . همه چیز علیه من بود .
آرزو کردم کاش یازده ماه و سی روز باقی مانده بود !
در این صورت ، مدتی خیالم راحت بود . تردید نداشتم آنکه ریحانه به خواب دیده بود ، من نبودم .
او چطور میتوانست به ازدواج با یک جوان غیر شیعه،امید داشته باشد !
🌹🌷پایان قسمت پنجاه و یک
@fotros_dokhtarane