eitaa logo
🇮🇷 [فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍] 🇵🇸
546 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
42 فایل
کانال رسمی مجموعه فرهنگی جهادی فطرس (دخترانه)🌱 برای دختران نوجوان و جوان ادمین @Mobinaa_piri شماره کارت برای کمک های مومنانه 5892_1014_8433_1869 💳 به نام مسعود رحیمی
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 [فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍] 🇵🇸
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب #قسمت_چهل_دو تصمیم گرفتم صبح فردا ، سراغ ریحانه و مادش بروم و هرچه
😍رویای نیمه شب صبح به کندی از پله ها پایین رفتم . پدر بزرگ در حیاط ، روی تخت چوبی منتظرم نشسته بود .نزدیک که شدم ،ایستاد. شانه هایم را گرفت و خیره نگاهم کرد . _ چی شده هاشم ؟ چرا رنگ پریده و بیحالی ؟چرا نیامدی صبحانه بخوری ؟ گیج و منگ بودم . نمی‌توانستم روی پا بایستم. روی تخت نشستم . _ نمیدانم ، دیشب بی خوابی به سرم زده بود . وقتی هم به خواب رفتم ، باز خواب های پریشان دیدم . دیگر وقتی شب میشود، وحشت میکنم. _ بهتر است امروز در خانه بمانی و استراحت کنی .فردا باید به دارالحکومه بروی . با این حال و قیافه که نمی توانی بروی . خدمت کارمان را که پیرزن مهربانی بود صدا زد. _ ام حباب! _ ام حباب از آن طرف حیاط ، سرش را از اتاقی بیرون آورد . _ بله ،آقا؟ _این بچه، مریض احوال است . امروز در خانه می ماند .باید حسابی تیمارش کنی .ظهر که آمدم،باید صحیح و سالم تحویلم بدهی . _ خیالتان راحت باشد آقا. رو کرد به من و گفت :(( این حالت ها برایم آشناست . نگران کننده است. به ریحانه علاقه پیدا کردی.درست است؟ حدس زده بودم .حالا چه باید کرد ؟ هیچ راه حلی برای ازدواج تو با او به فکرم نمی رسد .گرفتاریمان که یکی دوتا نیست ! نتوانستم جلوی تعجبم را بگیرم . _ چه میگویی پدر بزرگ ؟ کنارم نشست و دست روی شانه ام گذاشت . _ تو انقدر خامی و انقدر ریحانه ، ذهن و دلت را پر کرده که متوجه اطرافت نیستی ! پایان قسمت چهل و سه🌹🌷 @fotros_dokhtarane