🇮🇷 [فطـࢪس دختࢪانـه] 🇵🇸
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب 🌷 #قسمت_چهل_پنج ضعف و ناامیدی ، اشکم را راه انداخت .چند قطره ای روی
#رویای_نیمه_شب
😍رویای نیمه شب🌹
#قسمت_چهل_شش
_ من تو را تر و خشک میکردم ؛حالا سکه هایت را به رخم میکشی؟
می دانستم همین را میگوید.سکه ها را توی جیبم گذاشتم . باز دراز کشیدم.
_ مرا ببخش ام حباب!تو به اندازه ی خودت گرفتاری داری.
گناه تو چیست که من به این روز و حال افتاده ام ؟
گوشه تخت نشست و زانویش را مالش داد. داشت سبک سنگین می کرد .
_باشد . فردا شاید رفتم .البته شاید . امروز که حالم تعریفی ندارد . این درد زانو امانم را بریده .
از او رو برگرداندم .
_ خجالت بکش بچه !حیف از تو نیست که عاشق دختر یک حمامی شده ای!
_همین امروز باید بروی . تو که او را ندیده ای . وقتی او را ببینی، نظرت عوض می شود .
_من فقط این را میدانم که هیچ دختری در حله، حتی لیاقت خدمتکاری تو را ندارد .
_نمی توانم صبر کنم . باید خبری از او برایم بیاوری .اگر واقعا دوستم داری ، همین حالا باید راه بیوفتی.
پایان قسمت چهل و شش 🌷🌹
@fotros_dokhtarane