🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب🌹 #قسمت_چهل_شش _ من تو را تر و خشک میکردم ؛حالا سکه هایت را به رخم می
#رویای_نیمه_شب
😍رویای نیمه شب 😍
#قسمت_چهل_هفت
_حرفش را هم نزن .نباید به من پیرزن،زور بگویی.نمیدانم این عق و عاشقی دیگر چه زهرماری است که شما جوان های ابله را این طور مریض و بی چاره می کند .خوش بحال خودم که در زندگی ام خبری از این چیزها نبود! شوهر خدا بیامرزم را دوست داشتم .او هم مرا دوست داشت،ولی وقتی به سفر می رفت ،هیچ کدام دق مرگ نمی شدیم.ایستادم.وانمود کردم چشمهایم سیاهی میرود.
_راست میگویی.نباید تو را به زحمت بیندازم.تو که عاشق نشدی ،من شدم.چشمم کارخود می روم .اگر شب شد و نیامدم نگران نشوید.
بال زنان گفت :بگیر بنشین بچه! من نمیتوانم جواب غرولندلهای آن پیرمرد بداخلاق را بدهم .هر چه باداباد !می روم ،اما اگر این دخترک بلا به جان گرفته را همان جا خفه کردم،ناراحت نشو!
از خوشحالی می خواستم پرواز کنم.
_درباره اش این طور صحبت نکن.روزی به همین خانه می اید و در این کارها به تو کمک میکند .آن وقت آن قدر از او خوشت می اید که دیگر یک روز هم نمی توانی بدون او سر کنی .
_به همین خیال باش !چطور ممکن است یکی مثل ابوراجح دخترش را به یکی مثل تو که شیعه نیستی بدهد؟
این را گفت و رفت تا آماده شود .وقتی با زنبیل خرید بیرون می رفت ،گفت :از جایت تکان نخور .صبحانه ات را ته بخور.
🌷🌹پایان قسمت چهل و هفت
@fotros_dokhtarane