eitaa logo
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
409 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
41 فایل
کانال رسمی مجموعه فرهنگی جهادی فطرس (دخترانه)🌱 برای دختران نوجوان و جوان ادمین @Mobinaa_piri شماره کارت برای کمک های مومنانه 5892_1014_8433_1869 💳 به نام مسعود رحیمی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب😍 #قسمت_چهل_چهار ایستادم.سرم گیج رفت . _اگر این طور است به دارالحکوم
😍رویای نیمه شب 🌷 ضعف و ناامیدی ، اشکم را راه انداخت .چند قطره ای روی پیراهنم چکید .کنارم نشست و در آغوشم گرفت . _جوانک دیوانه ، نمی دانستم این قدر به آن دخترک فتنه انگیز علاقه پیدا کرده ای ،تقصیر من است که از کارگاه بیرونت کشیدم. اگر همان جا مانده بودی، این همه گرفتاری پیش نمی آمد. ام حباب که چاق و قد بلند بود، سراسیمه و نفس زنان پیش آمد . _ خودم این قصاب از خدا بی خبر را خفه می کنم . گوشت دیروزش فاسد بوده و این طفلک مادر مرده مسموم شده . از غبغب آویزان و لرزانش خنده ام گرفت . لبخندم را که دید، نفس راحتی کشید و گفت:(( آه !خدارا شکر !پس حالت خیلی هم بد نیست . مرا بگو که می خواستم این قصاب بیچاره را خفه کنم . خدا از سر تقصیراتم بگذرد!)) پدر بزرگ که نمیدانست باید چه کند، به ام حباب گفت :(( برو جوشانده ایی چیزی برایش بیاور.دیشب هم غذای درستی نخورد.)) رو به من گفت :(( باید فکر کنم ببینم چه میشود کرد . تو امروز را فقط استراحت کن.)) _ من شب و روز دارم فکر میکنم .هیچ راهی نیست . قبل از رفتن گفت :(( باید به خدا توکل کنیم. کلید هر قفل بسته ای دست اوست .)) روی تخت دراز کشیدم ، ام حباب خیلی زود برایم معجونی مقوی آورد . با خوردنش تا حدی حالم جا آمد . همه آنچه اتفاق افتاده بود ، برایش تعریف کردم . خیلی دلش برایم سوخت . از کودکی بزرگم کرده بود . علاقه فراوانی به من داشت ، اشکش را پاک کرد و آب دماغش را گرفت . گفتم که ریحانه به خانم ها قرآن و احکام یاد می دهد .نشانی خانه شان را دادم . خواهش کردم برود و خبری از او برایم بیاورد . دو دیناری را که در جیبم بود بیرون آوردم و به طرفش گرفتم . خیلی بهش برخورد . پایان قسمت چهل و پنج🌷🌹🌷🌹🌷 @fotros_dokhtarane