eitaa logo
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
492 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
41 فایل
کانال رسمی مجموعه فرهنگی جهادی فطرس (دخترانه)🌱 برای دختران نوجوان و جوان ادمین @Mobinaa_piri شماره کارت برای کمک های مومنانه 5892_1014_8433_1869 💳 به نام مسعود رحیمی
مشاهده در ایتا
دانلود
12980982816710.mp3
3.05M
استاد 🌺🌺🌺 فاصله تو تا گناه ٣٠ ثانیس.. 🌺🌺🌺 🌷@fotros_dokhrarane
°•👌🛠•° ✖️ﺑﻌﻀﯽﻫﺎﻣﻴﮕﻦ ‌ : ﺑﺎﺑﺎﺩﻟﺖﭘﺎک‌باﺷه،‌کافیه.✋🏻 نمازهم‌نخوندی‌نخون...😒 روزه‌نگرفتی‌نگیر.😕 به‌نامحرم‌نگاه‌کردی‌اشکال‌نداره🙈 و......... فقط‌سعی‌کن‌دلت‌پاک‌باشه!!!!!❤️ _ و...ﺟﻮﺍﺏﺍﺯﻗﺮﺁﻥ :👇🏻 ﺁﻧﮑﺲﮐﻪﺗﻮرﺍﺧﻠﻖﮐﺮﺩهﺍﺳﺖ ، ﺍﮔﺮﻓﻘﻂ‌ﺩﻝﭘﺎک‌برایش‌ﮐﺎﻓﯽﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂﻣﯿﮕﻔﺖﺁﻣﻨﻮﺍ ﺩﺭﺣﺎﻟﯿﮑﻪﮔﻔﺘﻪ :📣 [ ﺁﻣَُﻨﻮﺍﻭَﻋَﻤِﻠُﻮﺍﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤﺎﺕ] ﯾﻌﻨﯽﻫﻢﺩﻟﺖﭘﺎﮎﺑﺎﺷﺪ ،😍 ﻫﻢﮐﺎﺭﺕﺩﺭﺳﺖﺑﺎﺷﺪ .😎 ﺍﮔﺮﺗﺨﻤﻪﮐﺪﻭﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ ﻭﻣﻐﺰﺵﺭﺍﺑﮑﺎﺭﯼﺳﺒﺰﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ .🍂 ﭘﻮﺳﺘﺶﺭﺍﻫﻢﺑﮑﺎﺭﯼﺳﺒﺰﻧﻤﯽﺷﻮﺩ .🍂 ﻣﻐﺰوﭘﻮﺳﺖﺑﺎﯾﺪﺑﺎﻫمﺑﺎﺷﺪ .🌾🌱 ﻫﻢﺩﻝ؛ﻫﻢﻋﻤل🗞[√○●○🌷○●○√] ♥@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب 🌸❤️ #قسمت_صد_سه🌾❄️🌱 ❄️❄️❄️❄️رویای نیمه شب ❄️❄️❄️❄️ رشید گفت:(( اطمینان دارم راست م
🌷 🌹 رویای نیمه شب 🌾🌱🌺 قنوا کنارم نشست و گفت: (می‌خواهم چیزی را به تو بگویم.) به اون نگاه کردم. رنگش پریده بود. گفت:( از اینکه توانستی مرا به سیاهچال بکشانی ناراحت نیستم. خوشحالم که باعث شدی حماد و صفوان را از آنجا نجات دهم)😊 چه فایده؟ وزیر دوباره به سیاه چال می‌اندازد شان و بیشتر از قبل بر آنها سخت میگیرد.😉 ایستادم و گفتم:( بهتر است بروم ابوراجح را از خطری که تحدیدش می‌کند، باخبر کنم. اگر فرصت پیدا کنیم، باید همگی پنهان شویم. 😃 من هنوز از خبرهایی که از رشید شنیدم، گیج هستم. هنوز باورم نمی‌شود در چنبره چنین توطئه‌ای گرفتار شده‌ایم. کاش هرگز باعث نمی شدم به دارالحکومه بیایی، ولی بدان هرچه پیش آید، من از تو حمایت می کنم.😃 ممنونم؛،گرچه با این اوضاع خودت هم، به یک حامی بزرگ احتیاج داری. 😚 چشمان امین پر از اشک بود. نمیشد فهمید از چه ناراحت است. از اینکه احتمال داشت قنوا، مجبور به ازدواج با رشید شود یا از دامی که من و قنواء در آن گرفتار بودیم. 🙃 موقع بیرون رفتن از دارالحکومه، کسی جلوی مرا نگرفت. هنوز برای دستگیری ام دستور صادر نشده بود. با آن که خودم در خطر بودم، میخواستم جان ابوراجح را نجات دهم.😊 پایان قسمت صد و چهار 🌱🌾🌸 این داستان ادامه دارد ..... 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @fotros_dokhtarane 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ ❤️ ‌🎥 بنت‌الهدی دختری که تاریخ را تحت تاثیر قرار داد...* 💫 در همین زمان ما، یک زن جوانِ شجاعِ عالمِ متفکّرِ هنرمندی به نام خانم خواهر شهید صدر، توانست تاریخی را تحت تأثیر خود قرار دهد، توانست در عراقِ مظلوم نقش ایفا کند؛ البته به هم رسید. 🏆 ⭐️ عظمت زنی مثل بنت‌الهدی، از هیچیک از مردان شجاع و بزرگ کمتر نیست. حرکت او، حرکتی زنانه بود؛💐 حرکت آن مردان، حرکتی مردانه است؛ اما هر دو حرکت، حرکت تکاملی و حاکی از و درخشش جوهر و ذات است. این‌گونه زن‌هایی را باید تربیت کرد و پرورش داد. 😇 🎙رهبر حکیم انقلاب ✅ 💦@fotros_dokhtarane💦
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
❇️#دخترهاهم_شهیدمیشوند ❤️ ‌🎥 بنت‌الهدی دختری که تاریخ را تحت تاثیر قرار داد...* #شهیده_سیدبنت_الهد
با دشمنان اسلام با 📖 و 🖊️ مبارزه كرد و با هرگونه تسلیم شدن در برابر آنها مخالف بود؛ 📚 «اولین مبارزه ایشان معرفی اسلام با کتاب هایشان بود.📚 در زمانی که حزب بعث روی کار بود ایشان برای مبارزه از سلاح کتابهایشان و كلمه📝 بهره برد . به طوری که بعد چاپ کتاب ها و مشاهده اثرگذاری زیاد آنها شروع به جمع آوری کتاب های ایشان می کردند.🏆 ایشان اسامی رایجی برای شخصیت های خود انتخاب نمی کردند و بعد از مدتی مردم همان نام ها را روی فرزندان خود می گذاشتند. 📌 بعد از آن با جلسات قرآن و احکام در خانه ها پیام خود را منتقل می کردند. و با محاصره شهید صدر پیام های شهید صدر را به دوستانشان می رساندند.» 📍شروع دستگیری شهید صدر، بعد از انقلاب ایران و حمایت ایشان از امام خمینی(ره) بود.💫 💢شهید بنت الهدی صدر به حرم امیرالمومنین (ع) رفتند و با خطبه ای زینبی وار مردم را به انتفاضه و حمایت از شهید صدر دعوت کردند. بعد از آزادی شهید صدر حصر شروع شد که ۱۱ ماه طول کشید. در جریان محاصره بسیاری از افراد به خاطرکمک به ایشان دستگیر و به شهادت رسیدند. بعد از حصر، حزب بعث شهید صدر و شهید بنت الهدی صدر را به بهانه سؤال و جواب با خود بردند و طی سه روز با شکنجه های شدید ایشان را به شهادت رساندند و شبانه دفن کردند. 😭😭 محل دفن شهید بنت الهدی صدر هنوز هم مشخص نیست.😪 ❌ از صدام پرسیدند چرا این خانم را رها نکردی؟ گفت: نمی خواستم اشتباه یزید را تکرار کنم. یزید زینب (س) را نکشت و او رسوایش کرد، نمی خواستم خواهر محمدباقر صدر هم ما را رسوا کند. 💢
سلام سلام من اومدم ببینین چی آوردم براتون یه عروسک خوشگل و موشگل😌 بریم گه یاد بگیریم آقا شیره رو😊
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب 🌷 #قسمت_صد_چهار 🌹 رویای نیمه شب 🌾🌱🌺 قنوا کنارم نشست و گفت: (می‌خواهم چیزی را به تو
🌸 🌾 برای آن که زودتر به حمام برسم، راه میانبری را که از میان نخلستانی کوچک میگذشت در پیش گرفتم. ناچار شدم از دیوار کوتاه نخلستان بگذرم. لباسم خاک آلود و دست هایم خراشیده شد.🌸 دلم میخواست وارد حمام که شدم ، يقه مسرور را بگیرم و مقابل چشمان متعجب ابوراجح، وادارش کنم به خیانتش اعتراف کند. از خشم، دندان بر هم می ساییدم و میدویدم🌺. کمترین مجازاتش رسوایی بود. آن وقت آرزو میکرد زمين دهان باز کند و او را ببلعد. بعید نبود أبوراجح به خاطر نمک نشناسی مسرور، کنترل خود را از دست بدهد و او را زیر مشت و لگد به حمام که رسیدم، یکه خوردم، در بسته بود.🌺 چند مشتری ، جلوی در حمام ایستاده بودند و انتظار می کشیدند. حلقه در را به صدا درآوردم. یکی از مشتری ها گفت: «فایده ای ندارد. هر چه در زدیم، کسی جواب نداد.»🌼 از پیرمردی که دکانش کنار حمام بود و زغال می فروخت، پرسیدم أبوراجح کجاست، دست های سیاهش را به هم زد و گفت: «نمیدانم چه خبرشده. اول ابوراجح با دو نفر رفت 🌸.بعد مسرور در حمام را بست ورفت تابه خانه ابوراجح سری بزند. مشتری هایی که مجبور شده بودند از حمام بیرون بیایند، ناراحت بودند و غرولند می کردند .مسرور با خنده به آنها گفت نه تنها این دفعه از شما پول نگرفته‌ام، دفعه بعد هم که به حمام بیاید، مهمان من هستید. 🌱و با شربت و میوه از شما پذیرایی می‌کنم. آن وقت به من سکه ای داد و گفت به هرکس آمد بگویم حمام امروز تعطیل است.»🌾 پیرمرد به طرف مشتری‌ها رفت و چند جمله ای با آنها صحبت کرد .آنها رفتند. پیرمرد برگشت و گفت :«این بار سوم است که مشتری ها را میفرستم دنبال کارشان .🌼میپرسند چرا حمام تعطیل است. من چه بگویم ؟ابوراجحکه چیزی به من نگفت. مسرور هم فقط گفت:« حمام تا فردا تعطیل است. شاید هم تا پس فردا. شاید هم تا یک هفته دیگر.»🌸 می‌توانستم معنی خوشمزه گی وخنده مسرور را بفهمم .آنچه را که نمی توانستم بفهمم این بود که برای چه خواسته بود به خانه ابوراجح برود. هر چیزی احتمال داشت، جز اینکه بخواهد ابوراجح را جای امنی مخفی کند.🌺 چاره ای نداشتم غیر از اینکه به خانه ابوراجح بروم و از ماجرا سر در بیاورم. آیا کسانی زودتر از من، ابوراجح را خبر کرده بودند؟ بعید بود .سر راه مغازه پدربزرگم رفتم .او را به انباری عقب مغازه بردم و آنچه را اتفاق افتاده بود برایش تعریف کردم. چنان وحشت کرد که چشمانش گردماند🌷. هیچ وقت تو را آنطور ندیده بودم. دست و پایش را گم کرده. بود گفت:« فکر کنم آن دو نفری که با ابوراجح رفتند، مامور بودند.🌹 پایان قسمت صد و پنج 🌸🌾🌱🌙 این داستان ادامه دارد...... 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 @fotros_dokhtarane 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺🌺🌺🌺🌺 زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست 🌺 بدل بس تنگ است باز هم میخندم 🌺 آنقدر می خندم که غم از روی رود.. زندگی باید کرد☺️ گاه با یک گل سرخ 🌹 گاه با یک دل تنگ🙃 🌺 گاه باید رویید در پس این باران💧 گاه باید خندید بر غمی بی پایان.. 🌹@fotros_dokhtarane
🌷🌷🌷 شهید مریم فرهانیان دختری از اهل آبادان بود🏵️🌝 او در دوران جوانی با علم و اندیشه، راه تدبر و تفکر و به دست آوردن بصیرت را خیلی زود به دست آورد🙂🌹 وبا انتخاب راه الهی🤲 در سن ۲۸ سالگی به فیض عظیم شهادت نائل آمد. 😔🌷 شهید مریم فرهانیان تعریف شهادت را این چنین می نویسد: شهید کسی است که به آخرین مرحله کمال خود رسیده است راهش را با آگاهی، ایمان و خلوص می پیماید و همیشه پیروز و جاوید است✌️✊ 🌷@fotros_dokhtarane
🌷🌷🌷 شهیده مریم فرهانیان : هیچ وقت قدرت خدا را از یاد نبرید و سعی کنید که هر چه بهتر تزکیه نفس کنید 🙃 چیزی را که امام آنقدر درباره اش تکیه می‌کنند که تکزیه نفس کنید 🙂🙃 و دربین خطراتی که مارا تهدید می‌کنند هیچ خطری بالا تراز این نفس نیست که گاه انسان را به انحراف می‌کشاند 🥺 و خود انسان متوجه نمی‌شود 😔 شهید فرهانیان از زبان همرزمش: رمز موفقیت مریم این بودکه هیچ گاه دلبسته دنیا نشد 🙃 و دنیا و زرق و برقش 👑را نمی‌دید 🙂🙃 برای انتخاب دوست باید بیشترین دقت را انجام دهیم 🧐 اما مریم بیش از آنکه دوست 👩‍❤️‍👩 من باشد، الگوی خوب و مطمئنی بود.. 🙂🌷 🌷@fotros_dokhtarane