#صفحه۵۱۶مصحف شریف🌱
💠 سوره مبارکه حجرات
✨ هدیه به #امام_زمان (عج)
#قرآن
#ختم_قرآن
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#صفحه۵۱۷مصحف شریف🌱
💠 سوره مبارکه حجرات
✨ هدیه به #امام_زمان (عج)
#قرآن
#ختم_قرآن
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
قسمت چهل یکم.m4a
حجم:
3.17M
کتاب دختر شینا به صورت صوتی
#قسمت_چهل_یکم
#دختر_شینا
#داستان_شبانه
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
# چهل_یکم
آخر تابستان ، ساخت خانه تمام شد . خانه ی کوچکی بود . یک اتاق و یک آشپزخانه داشت ؛ همین . دستشویی هم گوشه ی حیاط بود . صمد یک انبار کوچک هم کنار دستشویی ساخته بود ، برای هیزم و زغال کرسی و خرت و پرت های خانه .
خواهر ها و برادر ها کمک کردند اسباب و اثاثیه ی مختصری را که داشتیم آوردیم خانه ی خودمان . از همه بیشتر شیرین جان کار میکرد و حظ خانه مان را می برد . چقدر برای آن خانه شادی می کردیم . انگار قصر ساخته بودیم . به نظرم از همه ی خانه هایی که تا به حال دیده بودم ، قشنگ تر ، دلباز تر و با صفا تر بود . وسایل را که چیدیم ، خانه شد مثل ماه .
از فردا دوباره صمد رفت دنبال کار . یک روز به رزن می رفت و روز دیگر به همدان . عاقبت هم مجبور شد دوباره به تهران برود .
سر یک هفته برگشت . خوشحال بود .کار پیدا کرده بود . دوباره تنهایی من شروع شده بود ؛ دیر به دیر می آمد .وقتی هم که می آمد ، گوشه ای می نشستو رادیو کوچکی را که داشتیم می گذاشت بیخ گوشش و هی موجش را عوض میکرد . می پرسیدم : " چی شده ؟ ! چکار میکنی ؟ ! کمی بلندش کن ، من هم بشنوم . "
اوایل چیزی نمی گفت . اما یک شب عکس کوچکی از جیب پیراهنش درآورد و گفت : " این عکس آقای خمینی است . "
#داستان_شبانه
#دختر_شینا
#خاطرات
#شهادت
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
ارباب خوبم تولدت مبااااارک
😍👏
السلام علیک یا اباعبدلله
#یاحسین
#شهدا
#شهادت
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#صفحه ۵۱۸مصحف شریف🌱
💠 سوره مبارکه ق
✨ هدیه به #امام_زمان (عج)
#قرآن
#ختم_قرآن
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
قسمت چهل دوم.m4a
حجم:
3.59M
کتاب دختر شینا به صورت صوتی
#قسمت_چهل_دوم
#دختر_شینا
#داستان_شبانه
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
# چهل_دوم
" شاه او را تبعید کرده . مردم تظاهرات می کنند . می خواهند آقای خمینی بیاید و کشور را اسلامی کند . خیلی از شهر ها هم تظاهرات شده . "
بعد بلند شد و وسط اتاق ایستاد و گفت : " مردم توی تهران اینطور شعار می دهند . "
دستش را مشت کرد و فریاد زد : " مرگ بر شاه . . . مرگ بر شاه "
بعد نشست کنارم . عکس امام را گذاشت توی دستم و گفت : " این را برای تو آوردم . تا می توانی به آن نگاه کن تا بچه مان مثل آقای خمینی نورانی و مومن شود . "
عکس را گرفتم و نگاهش کردم . بچه توی شکمم وول خورد .
روز ها پشت سر هم می آمد و می رفت . خبر تظاهرات همدان و تهران و شهر های دیگر به قایش هم رسیده بود . برادر های کوچک تر صمد که برای کار به تهران رفته بودند ، وقتی بر می گشتند ، خبر می آوردند صمد هر روز به تظاهرات می رود ؛ اصلا شده یه پایه ی ثابت همه ی راهپیمایی ها .
یکبار هم یکی از هم روستایی ها خبر آورد صمد با عده ای دیگر به یکی از پادگان های تهران رفته اند ، اسلحه ای تهیه کرده اند و آورده اند رزن و آن را داده اند به شیخ محمد شریفی۱ .
این خبر ها را که شنیدم ، دلم مثل سیر و سرکه می جوشید .
حرص می خوردم چرا صمد افتاده توی این کار های خطرناک .
دیر به دیر به روستا می آمد و بهانه می آورد که سر زمستان است ؛ جاده ها لغزنده و خطرناک است . از طرفی هم باید هر چه زود تر ساختمان را تمام کنند و تحویل بدهند . می دانستم راستش را نمی گوید و به جای اینکه دنبال کار و زندگی باشد ، می رود تظاهرات و اعلامیه پخش می کند و این جور کار ها .
۱ . شیخ محمد شریفی بعد ها امام جمعه ی رزن شد .
#داستان_شبانه
#دختر_شینا
#خاطرات
#شهادت
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#صفحه۵۱۹مصحف شریف🌱
💠 سوره مبارکه ق
✨ هدیه به #امام_زمان (عج)
#قرآن
#ختم_قرآن
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
❤️میگویند در سرزمین کربلا ماهی وجود دارد...
که به آرزوها، رسیدگی میکند.
ماه بنی هاشم میلادت مبااااارک😍👏
#بابالحوائج
#شهدا
#شهادت
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
قسمت چهل سوم.m4a
حجم:
3.59M
کتاب دختر شینا به صورت صوتی
#قسمت_چهل_سوم
#دختر_شینا
#داستان_شبانه
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#چهل_سوم
عروسی یکی از فامیل ها بود . از قبل به صمد و برادرهایش سپرده بودیم حتما بیایند .
روز عروسی صمد خودش را رساند . عصر بود . خبر آوردند حجت قنبری یکی از هم روستایی هایمان را که چند روز پیش در تظاهرات همدان شهید شده بود به روستا آورده اند .
مردم عروسی را رها کردند و ریختند توی کوچه ها . صمد افتاده بود جلوی جمعیت ، مشتش را گره کرده بود شعار می داد : " مرگ بر شاه . . . مرگ بر شاه . " مردها افتادند جلو و زن ها پشت سرشان .
اول مردها مرگ بر شاه می گفتند و بعد هم زن ها . هیچکس توی خانه نمانده بود .
خانواده ی حجت قنبری هم توی جمعیت بودند و در حالی که گریه می کردند ، شعار می دادند .
تشییع جنازه ی با شکوهی بود . حجت را به خاک سپردیم . صمد ناراحت بود . من را توی جمعیت دید . آمد و خودش مرا رساند خانه و گفت می رود خانه ی شهید قنبری .
شب شده بود ؛ اما صمد هنوز نیامده بود . دلم هول می کرد . رفتم خانه ی پدرم . شیرین جان ناراحت بود . می گفت حاج آقایت هم به خانه نیامده . هر چه پرسیدم کجاست ، کسی جوابم را نداد . چادر سر کردم و گفتم : " حالا که اینطور شد ، می روم خانه ی خودمان . "
خواهرم جلویم را گرفت و نگذاشت بروم . شستم خبردار شد برای صمد و پدرم اتفاقی افتاده . با این حال گفتم : " من باید بروم . صمد الان می آید خانه نگرانم می شود . "
خدیجه که دید از پس من بر نمی آید ، طوری که هول نکنم ، گفت : " سلطان حسین را گرفته اند . " سلطان حسین یکی از هم روستایی هایمان بود .
#داستان_شبانه
#دختر_شینا
#خاطرات
#شهادت
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝