eitaa logo
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
572 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
2.3هزار ویدیو
83 فایل
بسم‌رب‌‌الشهدا🌱 ‍ ‍‍ گروه‌ پژوهشی فرهنگی‌ خط‌ مقدم🌷 یک گروه جهادی و مردمی است که توسط خانم های تحصیلکرده و دغدغه مند اداره می شود ، مستند بودن محتوا ها و جلوگیری از تحریف اصل اساسی در این گروه است ارتباط‌ با‌ مدیر کانال👇🏻 @komeyl5484 @aslani70
مشاهده در ایتا
دانلود
شریف🌱 💠 سوره مبارکه حجرات ✨ هدیه به (عج) ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
شریف🌱 💠 سوره مبارکه حجرات ✨ هدیه به (عج) ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
قسمت چهل یکم.m4a
حجم: 3.17M
کتاب دختر شینا به صورت صوتی ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
# چهل_یکم آخر تابستان ، ساخت خانه تمام شد . خانه ی کوچکی بود . یک اتاق و یک آشپزخانه داشت ؛ همین . دستشویی هم گوشه ی حیاط بود . صمد یک انبار کوچک هم کنار دستشویی ساخته بود ، برای هیزم و زغال کرسی و خرت و پرت های خانه . خواهر ها و برادر ها کمک کردند اسباب و اثاثیه ی مختصری را که داشتیم آوردیم خانه ی خودمان . از همه بیشتر شیرین جان کار میکرد و حظ خانه مان را می برد . چقدر برای آن خانه شادی می کردیم . انگار قصر ساخته بودیم . به نظرم از همه ی خانه هایی که تا به حال دیده بودم ، قشنگ تر ، دلباز تر و با صفا تر بود . وسایل را که چیدیم ، خانه شد مثل ماه . از فردا دوباره صمد رفت دنبال کار . یک روز به رزن می رفت و روز دیگر به همدان . عاقبت هم مجبور شد دوباره به تهران برود . سر یک هفته برگشت . خوشحال بود .کار پیدا کرده بود . دوباره تنهایی من شروع شده بود ؛ دیر به دیر می آمد .وقتی هم که می آمد ، گوشه ای می نشستو رادیو کوچکی را که داشتیم می گذاشت بیخ گوشش و هی موجش را عوض میکرد . می پرسیدم : " چی شده ؟ ! چکار میکنی ؟ ! کمی بلندش کن ، من هم بشنوم . " اوایل چیزی نمی گفت . اما یک شب عکس کوچکی از جیب پیراهنش درآورد و گفت : " این عکس آقای خمینی است . " ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
ارباب خوبم تولدت مبااااارک 😍👏 السلام علیک یا اباعبدلله ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
۵۱۸مصحف شریف🌱 💠 سوره مبارکه ق ✨ هدیه به (عج) ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
قسمت چهل دوم.m4a
حجم: 3.59M
کتاب دختر شینا به صورت صوتی ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
# چهل_دوم " شاه او را تبعید کرده . مردم تظاهرات می کنند . می خواهند آقای خمینی بیاید و کشور را اسلامی کند . خیلی از شهر ها هم تظاهرات شده . " بعد بلند شد و وسط اتاق ایستاد و گفت : " مردم توی تهران اینطور شعار می دهند . " دستش را مشت کرد و فریاد زد : " مرگ بر شاه . . . مرگ بر شاه " بعد نشست کنارم . عکس امام را گذاشت توی دستم و گفت : " این را برای تو آوردم . تا می توانی به آن نگاه کن تا بچه مان مثل آقای خمینی نورانی و مومن شود . " عکس را گرفتم و نگاهش کردم . بچه توی شکمم وول خورد . روز ها پشت سر هم می آمد و می رفت . خبر تظاهرات همدان و تهران و شهر های دیگر به قایش هم رسیده بود . برادر های کوچک تر صمد که برای کار به تهران رفته بودند ، وقتی بر می گشتند ، خبر می آوردند صمد هر روز به تظاهرات می رود ؛ اصلا شده یه پایه ی ثابت همه ی راهپیمایی ها . یکبار هم یکی از هم روستایی ها خبر آورد صمد با عده ای دیگر به یکی از پادگان های تهران رفته اند ، اسلحه ای تهیه کرده اند و آورده اند رزن و آن را داده اند به شیخ محمد شریفی۱ . این خبر ها را که شنیدم ، دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . حرص می خوردم چرا صمد افتاده توی این کار های خطرناک . دیر به دیر به روستا می آمد و بهانه می آورد که سر زمستان است ؛ جاده ها لغزنده و خطرناک است . از طرفی هم باید هر چه زود تر ساختمان را تمام کنند و تحویل بدهند . می دانستم راستش را نمی گوید و به جای اینکه دنبال کار و زندگی باشد ، می رود تظاهرات و اعلامیه پخش می کند و این جور کار ها . ۱ . شیخ محمد شریفی بعد ها امام جمعه ی رزن شد . ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
شریف🌱 💠 سوره مبارکه ق ✨ هدیه به (عج) ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
❤️می‌گویند در سرزمین کربلا ماهی وجود دارد... که به آرزوها، رسیدگی می‌کند. ماه بنی هاشم میلادت مبااااارک😍👏 ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
قسمت چهل سوم.m4a
حجم: 3.59M
کتاب دختر شینا به صورت صوتی ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
عروسی یکی از فامیل ها بود . از قبل به صمد و برادرهایش سپرده بودیم حتما بیایند . روز عروسی صمد خودش را رساند . عصر بود . خبر آوردند حجت قنبری یکی از هم روستایی هایمان را که چند روز پیش در تظاهرات همدان شهید شده بود به روستا آورده اند . مردم عروسی را رها کردند و ریختند توی کوچه ها . صمد افتاده بود جلوی جمعیت ، مشتش را گره کرده بود شعار می داد : " مرگ بر شاه . . . مرگ بر شاه . " مردها افتادند جلو و زن ها پشت سرشان . اول مردها مرگ بر شاه می گفتند و بعد هم زن ها . هیچکس توی خانه نمانده بود . خانواده ی حجت قنبری هم توی جمعیت بودند و در حالی که گریه می کردند ، شعار می دادند . تشییع جنازه ی با شکوهی بود . حجت را به خاک سپردیم . صمد ناراحت بود . من را توی جمعیت دید . آمد و خودش مرا رساند خانه و گفت می رود خانه ی شهید قنبری . شب شده بود ؛ اما صمد هنوز نیامده بود . دلم هول می کرد . رفتم خانه ی پدرم . شیرین جان ناراحت بود . می گفت حاج آقایت هم به خانه نیامده . هر چه پرسیدم کجاست ، کسی جوابم را نداد . چادر سر کردم و گفتم : " حالا که اینطور شد ، می روم خانه ی خودمان . " خواهرم جلویم را گرفت و نگذاشت بروم . شستم خبردار شد برای صمد و پدرم اتفاقی افتاده . با این حال گفتم : " من باید بروم . صمد الان می آید خانه نگرانم می شود . " خدیجه که دید از پس من بر نمی آید ، طوری که هول نکنم ، گفت : " سلطان حسین را گرفته اند . " سلطان حسین یکی از هم روستایی هایمان بود . ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝