eitaa logo
«مَجـٰانیـنُ‌الحَسَــنْ»
192 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
2هزار ویدیو
180 فایل
هرکه دل‌بسته‌ی یاریست‌ در‌این‌ وادی‌‌ِعشق ما که دل‌بسته‌ی آقایِ‌کریمان حسَنیم...💚 | صد و هجده بار یاحسن‌کریم‌اهل‌بیت(:‌ | - - - موقوفه‌ی‌آقام‌ابالفضلِ کپی؟ حلالتون🌿 ولی تا وقتی بی‌صدا هست چرا لِف؟ - - -
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشکی به تن نموده و احرام بسته ام قربانی ام نما اگر این حج آخر است به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉 @ftalangor
🌸 به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉 @ftalangor
اعضای جدید خوش اومدین😊☺️❤️❤️
💌 : اخلاص محض! یعنی عَمَلِت رو فقط باید خدا ببینه! اگه کسی دیگه دید! دیگه معلوم نیست که عملت مالِ خودت باشه به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉 @ftalangor...
بابت فعالیت کم امروز ببخشید، کاری پیش اومد، جبران میشه براتون❤️
محرم‌نزدیکه... مواظب‌چشامون‌باشیم:) اینکه‌‌یهوبه‌خودمون‌بیایم‌وببینم دیگه‌نمیتونیم‌ واسه‌امام‌حسین‌علیه‌السلام اشک‌بریزیم...؛خیلی‌سخته! امیـدوارم‌هیچ‌وقت‌اون‌روزنیـاد.. 🥀💔 به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉 @ftalangor
می‌گفت: نوع مرگ رو عوض می‌کند! وقت مرگ رو عوض نمی‌کندو اگر طوری در جامعه حرکت کرده باشیم که تو زندگیمون در راه بوده باشیم، شهادت میاد تو کالبد ما و ان‌شاالله به شهادت می‌رسیم. سالروز زمینی شدنت مبارک🌹 به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉 @ftalangor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامه💌 نانوشته زیبــــــا از امام زمان(عج)☺️😍 به مردم...😔 به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉 @ftalangor
محرم آمد و ...🚩🏴 به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉 @ftalangor
عدالت به سبک ستاد کرونا😏! به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉 @ftalangor
لطفا به پیام سنجاق شده توجه بشه🌹
دوستان بزرگوار بقیه رای نمیدین. هدف اینه که ما چیزایی بفرستیم که شما خوشتون بیاد😘
تصویر رو زوم کن🧐🔬 ‌ و کسی که قراره موفقیت رو برات به ارمغان بیاره ، بشناس😉 به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉 @ftalangor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📱 حاج حسین یکتا: شب اول محرم؛ شب زیارتی سیدالشهدا، حرم امام رضا علیه‌السلام دعاگو هستم. به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉 @ftalangor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفقا❤️ خوهرای عزیز❤️ برادرای گل❤️ امشب شب اول ماه محرم رو به همه ی ۸۵ نفرتون تسلیت میگم🖤😔 امیدوارم ما رو از دعای خیرتون بی نصیب نذارید💟 به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉 @ftalangor
Mahmoud Karimi - Shab Aval Muharram (128).mp3
5M
شب اول محرم؛ سینه زنت آرزوشه...🖤✨ به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉 @ftalangor
به وقت رمان🌹
سلام دوستان به خاطر فرستادن رمان تصویری شرمنده شده ام تا آنجا خواندیم که سلول سمت راستی رو داشت معرفی می کرد که در سمت راست ساکن هستند و حالا بقیه ماجرا........ وقتی دکتر عظیمی را پیدا کردم دوباره خاطره اولین ساعات اسارت و ماجرای چشمهای مجروحش و مجروحیت تکاور میر ظفر جویان و مجید جلالوند برایم زنده شد. دکتر هم از هیچکس ، هیچ اطلاعی نداشت. پشت دیوار سمت چپ ۵ برادر دیگر اسیر بودند به نام های مهندسان زردبانی ،فریدونی ، جعفری، ابراهیم هژیر که هر چهار نفر مهندس شرکت نفت بودند محمد شرافتی که پاسدار بود ماجد سلیمانی هم اهل لبنان بود علی اصغر اسماعیلی راننده وزیر نفت و برادر شکرالله که از کارمندان شرکت نفت بودند، زنده بودن وزیر نفت و همراهانش و نیز مقاومت آنها در برابر شکنجه های سخت و طاقت فرسا تایید کردند .صدای اذانی که معمولاً شنیده می‌شد مربوط به سید محسن یحیوی معاون وزیر نفت بود و در سلول مجاور او هم مهندس بهروز بوشهری حضور داشت که گاهی با شعارهایی ما را تحسین و تشویق میکرد و می‌گفت خواهران زینبی احسنت! از اینکه در حریم امن برادرهای خودمان قرار داشتیم احساس فخر و غرور می‌کردیم در حبس بودن آن ها رنج بسیار سختی را به ما تحمیل می‌کرد. باز و بسته شدن در سلول ما و حتی نگاه بعثی‌ها تحت کنترل آنها بود .بعثی‌ها از غیرت آنها که در زنجیر بودند وحشت داشتند و نمی‌توانستند به ما چپ نگاه کنند هر وقت بعثی ها در سلول را باز می کردند صدای فریاد کسی را می شنیدیم که میگفت نصر و من الله و فتح قریب و بچه های دیگر هم جواب می دادند و بشر المومنین. نمیدانستیم کسی که نسبت به باز شدن در سلول ما واکنش و حساسیت نشان می‌دهد کیست اما بعدها فهمیدیم او وزیر نفت محمدجواد تندگویان است .حالا دیگر نفس های حبس شده در زندان الرشید به آرامی از میان دلتنگی های ما راه باز می‌کرد و بار سنگین اسارت بین ما تقسیم می شد
دیگر از شمارش ثانیه های کمرشکن خلاص شده بودیم خوشحال بودیم از اینکه دکتر عظیمی را پیدا کرده ام چون او از همان اول اسارت دریافت که شرافت گوهر ذی قیمتی است که آن را به بهای آزادی هم نمی فروشیم .صبح جمعه بود از اینکه سلولهای اطراف ما را اسرای ایرانی پرکرده بودن شاد و راضی بودیم. حضور آنها خاطره‌ی برادرهایم را برایم تداعی می‌کرد که با حضورشان در امنیت کامل همه جا می‌رفتیم. در اسارت هم این همه برادر داشتم میخواستم به همه‌شان بگویم سپاس برادران به جوانمردی تان احسنت که از وزیر و وکیل تا اسمال یخی انقدر بامرامید. می خواستم فریاد بزنم بالاخره ما گمشده ها همدیگر را پیدا کردیم خدایا خیلی ازت ممنونیم خدایا شکر. یاد صبح روزهای جمعه افتادم که آقا همه یمان را ردیف می نشاند و رحل و قرآن ها را جلوی ما می گذاشت و در حالی که دست هایش را در جیبش گذاشته بود در گوشه‌ای از میهمان خانه با صلابت و ابهت می ایستاد و لحن و صوت یکایک مان را می سنجید هر که قشنگ تر و رساتر می‌خواند از یک ریال تا ۵ ریال کنار رحلتش می گذاشت. چشم ما به جای اینکه به آیه های قرآن باشد به دست های آقا بود که کی از جیبش بیرون می آید و سهم ما چند سکه یک ریالی دو ریالی یا پنج ریالی می شود چون تا پول را نمی داد باید می‌خواندیم و خدایی بدون جرزنی همیشه ۵ ریالی سهم رحمان و کریم بود حزین و دلنشین قرآن می خواندند... تصمیم گرفتم با صدای بلند سوره حمد را تلاوت کنم ابتدا کمی بحث شد که اصلاً این کار از نظر شرعی ،اخلاقی، امنیتی و .....اشکال دارد یا نه اما چون توافق بر سر قرائت کلام خدا بود شروع کردم. احساس کردم عبدالباسط شده ام تا آنجا که نفسم جا و حنجره قدرت داشت سوره حمد را با صوت خواندم در همین فاصله ابتدا نگهبان و سپس سر نگهبان که همه سرباز ی بودن که احساس خوش تیپی می کردند و ما به او می گفتیم آلن چولن به سرعت سر رسیدند.
آلن چولن دریچه را باز کرد و گفت:ترجمه( بلبل شده ای ساکت شو )دستپاچه شده بودند در را باز کردند و با کابل های شان به در و دیوار زدند تا رعب و وحشت ایجاد کنند ولی من از اینکه در باز شده بود و صدا واضح تر به بیرون میرفت خوشحال بودم از هفته‌های بعد خواهرها بدون اینکه یک ریال کف دستم بگذارند برای شان سوره های درخواست ایشان را میخواندم اما قرآن نداشتیم و من فقط جزء سی را می توانستم از بر بخوانم . از آن به بعد بعثی‌ها برای هر کداممان یک اسم گذاشته بودن گاهی به جای این که اسمم را صدا بزنند می گفتند :عصفور(بلبل ).وقتی مطمئن شدیم تمام بند متوجه حضور ما شده‌اند دیگه ادامه نداد ایم صبح که بیدار میشدیم بعد از نماز و طناب زدن مثل اینکه پیچ رادیو را باز کنیم، سراغ دیوار می رفتیم و از همه چیز و همه جا می گفتیم از دیوار مهندس ها بیشتر اخبار سیاسی و امنیتی را می‌گرفتیم و از دیوار دکترها احادیث و روایاتی را که در وجودمان نهال امید را زنده نگه می داشت. عادت کرده بودیم آدم ها را فقط از سر، آن هم از دریچه کوچکی به عرض یک وجب ببینیم. آنهایی که صورت های درشتی داشتن فقط فاصله چشم تا دهانشان از دریچه پیدا بود وقتی در باز می شد و هیکل آنها را کامل می دیدیم یاد داستان قول و سرزمین‌عجایب می افتادم .حالا موقعیت مکانی خودمان را پیدا کرده بودیم. فهمیده بودیم در یکی از ساختمان های اداره ی امنیت و اطلاعات عراق نگهداری می‌شویم و تعداد زیادی از اسرا که عموماً پاسدار یا نظامی و درجه دار و خلبان یا از مهره های اصلی نظام هستند اینجا نگهداری می شوند اما هنوز نمی‌دانستیم جنگ ادامه دارد یا خیر. نمی‌دانستیم همسایه ها مصلحت اندیشی میکنند یا واقعاً نمی دانند
به همین جهت درباره اینکه شهرهای مرزی مثل خرمشهر و آبادان در چه وضعیتی هستند به ماچیزی نمی گفتند حالا دیگه مثل یک خانواده‌ی بزرگ شده بودیم که حتی خواب های مان را با جزئیات برای هم تعریف می کردیم سرعتمان در تکنیک مورس انقدر بالا رفته بود که از خبر به تحلیل رسیده بودیم .بعد از سلول مهندس های شرکت نفت سلول معاونین وزیر نفت آقای مهندس یحیوی و بوشهری قرار داشت.شبی که وزیر نفت را آوردند ما سلول ۱۱ بودیم احتمال می دادیم که مهندس تندگویان اگر جابجا نشده باشد در ردیف های روبه روی سلول ۱۱ باشد. تا سال ۱۳۶۰ صدای قران خواندن و شعار ها و فریادش را می شنیدیم به دست آوردن این اطلاعات مسئولیت و تکلیف ما را بیشتر کرده بود جهل مطلق سوال نمی آورد. سوال از دنیای دانایی و آگاهی سر در می آورد . به ناحق و غیر قانونی در خاک خودمان دزدیده بودند و در جایی غیرقانونی نگهداری می‌کردند خلاف قوانین بین‌المللی ما را پنهان کرده و به ما می‌گفتند مفقودالاثر . بارها این کلمه را پیش خودم تکرار می کردم و می گفتم چطور من مفقودالاثر شدم؟ پس با این حساب ما مدفون شده ایم، این واژه را چه کسی ابداع کرده ؟از روی چه چیز آن را ساخته اند؟ یعنی دیگر هیچ نشانی از من نیست ؟یعنی شناسنامه من در حالی که زنده ام باطل شده است؟ چگونه من را به خاک سپرده اند ؟در خاک من چه کسی خفته است ؟مرگ را چه کسی دیده چه کسی مرا شسته چگونه نشانی خود را از دست داده ام؟ شاید من آدم دیگری شده ام آدمی که هیچکس از او نشانی ندارد