eitaa logo
موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی
3.6هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
67 ویدیو
49 فایل
─━━━━━━ا﷽ا━━━━━━─ ⭕️موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی (فتوت) 💢با مدیریت حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا فلاح شیروانی 📍قم، میدان سپاه، بلوار شهید اخلاقی، پلاک۱۲ 📩درگاه ارتباطی و تبادل: @Admin_fotovat 🔺نشر مطالب همراه با آدرس
مشاهده در ایتا
دانلود
موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی
#اصول_فلسفه_و_روش_رئالیسم #استاد_فلاح ⚪️ #مقاله_اول (#فلسفه_چیست؟) 🔵 #قسمت_اول 1⃣ 🔘 #متن_علامه🔘
☑️ یادداشت شماره 4⃣ ⚪️ 🔷 تفاوت و 🔹 جایگاه وحی (عقلانیت قرآنی) 🔶ما یک عقلانیت علمی داریم و یک عقلانیت فلسفی و یک عقلانیت قرآنی؛ کسانی که فلسفه کار می کنند خیلی علاقه مند هستند بگویند چیزهایی که رسیدیم مدلول های قرآن است. چرا؟ چون می بینند که خیلی قدرت تبیین آن بالا است، روح معنوی خاصی در انسان ایجاد می کند، چه عمقی می دهد، چه نطقی باز می کند؛ اما واقع قضیه این است که عقلانیت قرآنی با عقلانیت فلسفی تفاوت دارد، شما بهترین فیلسوف هم باشید، باز عقلانیت قرآنی جامع تر و مرتفع تر از عقلانیت فلسفی است. تمامی دانش ها می توانند از قرآن الهام بگیرند و الهام ها هم درست است، واقعا از قرآن هم استفاده کردند، یک الهام می گیرد و یک ایده ای در ذهنش شکل می گیرد و اگر تاریخ علم را هم بررسی کنیم موارد متعدد یافت می شود که این الهام ها به نظریه ختم شده است. 🔘باید بین عقلانیت فلسفی و عقلانیت قرآنی یک تفاوت هایی بگذاریم. 🔸 از عقلانیت فلسفی منظور عقلانیت آکادمیک فلسفی و عقلانیت کلاسیک فلسفی است؛ که وقتی شما به آن نگاه می کنید می بینید زبان خاصی برای خودش پدید آورده است، نگاه که می کنید می بینید که این زبان با زبان قرآن متفاوت است؛ متهافت نیست ولی متفاوت است. 🔸 الان من این را پذیرفتم که فلسفه واقعا به فهم دین کمک می کند؛ ولی عقلانیت فلسفی زبان خاص خودش را دارد و قرآن زبان خاص خودش را؛ و زبان بیانگر نوعی خاص از تفکر است. قرآن یک عقلانیت متمایزی را باعث می شود. 1⃣مخاطب فلسفه عقل بشر است و مخاطب قرآن فطرت و دل است. ذلِكَ اَلْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ ﴿البقرة، 2﴾ 2⃣قرآن تقوا می خواهد. می گوید من هدایت می کنم ولی متقی را. عقل واسطه ای است برای اینکه قرآن در مملکت وجود من حرکت بکند و دستش به دل برسد. 3⃣روش فلسفه برهانی است ولی روش قرآن فطری و ذوقی است، در عین اینکه از عقل به عنوان عاملی برای دریافت مفاهیم و مقدمه ای برای کار خود استفاده می کند. 4⃣تأکید فلسفه بر تفکر است و تأکید قرآن بر طهارت. لا يَمَسُّهُ إِلاَّ اَلْمُطَهَّرُونَ ﴿الواقعة، 79﴾ 5⃣محصول فلسفه بینش و فهم است، ولی محصول قرآن نوعی تحول و تغییر و حرکت درونی است. لِقَاحُ الْإِيمَانِ تِلَاوَةُ الْقُرْآن (تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 112) 6⃣ کتب فلسفی کتب تعلیم هستند ولی قرآن کتاب تربیت است. وَ نُنَزِّلُ مِنَ اَلْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ…﴿الإسراء، 82﴾ 7⃣کتب فلسفی به ذهن متصل است ولی قرآن ریشه در باطن این عالم دارد. وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ﴿الحجر، 21﴾ ⚠️ دغدغه قرآنی دغدغه متفاوتی است با دغدغه فیلسوف. ⚠️ هم فلسفه صدرا و هم عرفان ابزارهای می گذارد که بتوانیم تبیین کنیم که عقلانیت قرآن متعالی تر از عقلانیت فلسفی است. شاید بشود از قرآن فلسفه بکشانیم بیرون ولی کتاب فلسفی نیست و حتی دنبال فلسفه هم نیست. ⚠️فلسفه اگر به زبان عرفانی نزدیک بشود به قرآن نزدیک می شود. با اینکه عرفان هم برای خودش اصطلاحات درست کرده ولی زبانش خیلی نزدیک تر است به قرآن تا فلسفه؛ فلسفه ما یک سیر تاریخی داشته است؛ ⚠️ فلسفه ما یک مقدار قابل رسیدگی هست، ولی راهی که تا الان طی کرده است بسیار چشم گیر است؛ قبول دارم که یک موقعی با ذوق مشائی شروع کردیم، خود آقایان هم فلسفه مشاء را نقد می کنند و آن را نمی پسندند؛ ولی ایستار فعلی فلسفه الان خیلی با شکوه است. 🔵 مقرر: / تهیه پست توسط: 📌 موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی https://eitaa.com/fvtt_ir
موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی
#اصول_فلسفه_و_روش_رئالیسم #استاد_فلاح ☑️ یادداشت شماره 4⃣ ⚪️ #مقاله_اول 🔷 تفاوت #عقلانیت_فلسفی و
☑️ یادداشت شماره 5⃣ ⚪️ 🔷 🔘معمولا سفسطه و شکاکیت را از هم جدا می کنند. سوفیست کسی است که واقع را انکار می کند اما شکاک کسی است که تردید را از روی واقع برداشته و روی دانش می اندازد. البته این هم نحوه ای از انکار واقعیت است. کسی که به کلی واقعیت را منکر شود نداریم اما در دوران یونان باستان چنین افرادی بودند. البته هستند کسانی که مرتبه ای از واقعیت را منکر شوند. آن هایی که با واقع درگیر می شوند، خوب که نگاه بکنی کارشان به شکاکیت بر می گردد. در واقع مشکلشان علم است. علامه با بیان خیلی ساده هم اصل واقعیت را اثبات می کند هم امکان ادراک واقع برهان صدیقین با تقریر علامه بدون هیچ استدلالی و صرفا با یک تنبه ثبوت اصل واقعیت را تبیین می کند. البته درک این تنبه به سادگی ممکن نخواهد بود و نیازمند سیر فلسفی است پس از آن مشخص می شود که انسان دچار یک غفلت بزرگ بوده است. 🔘برای اثبات امکان ادراک نیز علامه از راه فطرت و امور بدیهی استفاده می کند به این نحو که رفتار فطری انسان بر اساس پذیرش واقعیت است حتی کسی که منکر شناخت است نیز ادعایش از زبان فراتر نمی رود و تمام زندگی اش مبتنی بر پذیرش امکان شناخت است علامه ادعا می کند تمام حرکات و سکنات کسی که منکر امکان شناخت است اثبات امکان شناخت است. درست مانند کسی که منکر امتناع اجتماع نقیضین است، این ادعا صرفا یک لفظ است چرا که اثبات این ادعا خود نقیض اصل مدعاست. اما درباره شناخت و ادراک نیز چند نظر است ◀️برخی ها می گویند خطا دانش را زیر سوال برده است و اعتبار ندارند. ◀️برخی ارزش ادراکات عقلی را زیر سوال می برند نه مطلق ادراکات ◀️برخی ها می گویند واقعیت با تو برخورد می کند و بسته به اینکه وجود تو چگونه باشد همانگونه نشان می دهد 🔘علامه با همه این ها یک برخورد دارد و همه را با همان زبان فطرت رد می کند لذا به نظر می رسد این بحث به یک بازآرایی و باز تقریر احتیاج دارد. شیوه علامه این است که در یک بحث مختصر معانی بسیاری را مطرح می کند و این مستلزم تعمیق بیشتر در مباحث است. حتی گاهی شهید مطهری هم مباحث را به سمتی برده است که مد نظر علامه نبوده. 🔘یکی از نکته هایی که در مباحث علامه آمده است این است که اگر شکاک با سیر علمی به شک رسیده پس چرا در عمل تمام اعمالش با قطع و یقین است؟ مثلا چرا هیچ گاه در وقت خستگی پیاده روی نمی کند و می خوابد! یا اگر شک دارد چرا سراپای وجودش را غم گرفته است؟ شکاک اگر قضاوت درونی ندارد، چرا هنگامی که به این باور رسید بی آرام است، در حالی که ناآرام بودن معنا ندارد. شکاک هیچ موقع این تناقض درونی را نمی تواند حل بکند. علتش این است که در علم و دانایی غوطه ور است و انکار می کند. هویت انسان شناختی و ادراکی است. مثل این یک کسی تلقی بکند که با یک دست باید راه رفت! در افتادن با فطرت یعنی این. شکاک باید آسوده خاطرترین آدم باشد، پس چرا خود کشی می کند؟ نمونه دیگر این تناقض پراگماتیسم است، عملگرایی اگر چه مطابق فطرت انسان است اما هیچ سنخیتی با شکاکیت ندارد. شکاکیت عدم علم است و عملگرایی عین یقین! یا حقوق بشر نیز از همین دست است. 🔵 مقرر: / تهیه پست: 📌 موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی https://eitaa.com/fvtt_ir
☑️ ؟ https://eitaa.com/pajoheshgar_kist 🔴 🔷 معرفی بحث 🔹 بلندای حوزه قبل از انقلاب امام خمینی، مرجعیت بوده است، مرجعیت دینی یعنی: پاسخ به سؤالات مربوط به احکام دین، دریافت وجوهات، رسیدگی به برخی فقرا و دسته‌ای خدمات اجتماعی، ورود در تبلیغ دینی و سامان دادن به تبلیغ دینی؛ اما بلندای حوزه بعد از قیام امام خمینی (ره) رهبری دینی است. 🔹 در واقع یک تیپ تخصصی پیشنهادی برای است. 🔹رهبری دینی یعنی تشخیص سمت و سوهای واجب اجتماعی؛ هدایت جامعه به سوی آن مقاصد(ایجاد قبلۀ اجتماعی)؛ و درگیری با موانع پی در پی مسیر! 🔹 رهبری در واقع سررشته داری تحولات اجتماعی است. 🔹 رهبر مصداق یک عارف و عامل جدی عقاید یک مکتب و متمرکز روی مقاصد و آرمانهای آن است. 🔹رهبر در شمار آرمان‌خواهترین و ارزش‌گراترین شخصیت‌های یک کشور است. 🔹رهبر آنقدر با این مقاصد انس داشته و آنقدر در نوسانات متعدد حیات بشری به ریسمان این آرزوها چنگ زده که هویتی منطبق بر این مقاصد یافته است. 🔹این آغاز یک تحول بزرگ انسانی است. 🔺اگر جامعۀ انسانی را حقیقتی پیوسته بدانیم، اگر از سهم تحولهای خُرد فردی صرف نظر کنیم، این تحول مهم شخصی، معنایی اجتماعی می‌یابد. 🔺به واسطۀ تمرکزی که بر مقاصد و چهارچوب ارزشی دارد، اولین خدمت زیرساختی رهبر به جامعۀ خویش و امّت خویش همین تحول شخصیتی است. 🔹 از کارکرد های دیگر رهبری دینی جامعه؛ نگرش سازی، هدفگذاری، دیدن ظرفیت های اصلی، بسیج نیرو ها و ... است. 🔷 امروزه سرمایه های فراوان انسانی، اسلامی و انقلابی در اختیار ما است ولی این سرمایه ها معطل مانده است و نیرو ها سرگردان هستند و این باعث از دست رفتن فرصت ها و هجوم تهدید ها شده است. این فرصتها تاریخی است و محصول نسلها تلاش انسانهای صلاح اندیش است. تهدیدهایی که کاملاً ورزخورده و دارای پشتوانه های تخصصی و سوگرفته به سمت کیان اسلامی ما است. 🔹تنها گارد رهبری و هدایت راهبردی صحنه است که به نیاز صحنه پاسخ می دهد. کسی خود را برای این مسؤولیت آماده نکرده و این مسؤولیت را نمی پذیرد 🔘 برای پر کردن این خلاء و تربیت این نیروها که وظیفه حوزه است که آنان را تربیت بنماید باید سه چیز را مشخص کرد: 1⃣ برخورداری ها و توانمندی های رهبران دینی جامعه (تصویری از هویت آنان) 2⃣ الگوی مناسب زندگی این رهبران دینی جامعه (سبک زندگی آنان) 3⃣ روند رشد و بالندی این رهبران دینی جامعه (تربیت آنان) 🔘 بحث مبسوط در این باره فرصت مبسوطی را می طلبد و بحمد الله در جمع های متعدد طلبگی توسط استاد فلاح ارائه شده است، و امید است که موفق به تدوین آن نیز شویم. 🔹 برای روشن شدن جایگاه بحث پژوهشگر کیست باید بخش اول یعنی تصویری از هویت رهبران دینی جامعه را باز کرد و گفت که این رهبران را در دو برش می توان 1⃣ حکیمانِ فقیهِ جامعه ساز و 2⃣ پژوهشگرانِ مبلغِ مربی نامید. ✅ در این سلسله جلسات با عنوان ؟ در صدد این هستیم که بخشی از هویت این رهبران دینی جامعه را به مباحثه بگذاریم و به تصویری از پژوهشگر معیار دست بیابیم. 🔘 در تصویری که در پست بعدی خواهد آمد جایگزینی این بحث در نقشه کلی این بحث را خواهید دید. ☑️ بحمد الله در تابستان 97 طی چهار جلسه بخش های ابتدایی این بحث توسط استاد ارجمند جناب حجت الاسلام و المسلمین فلاح شیروانی (زید عزه) ارائه گردیده است و متن آن نیز پیاده شده است. 🔹 قصد داریم برای ادامه این بحث همانطور که به طلاب دوره جامع حکمت و عرفان (دوره تمهیدی) قول آن را داده بودیم، از دو هفته بعد (27 بهمن 97) ادامه جلسات را داشته باشیم. 🔹 زمان جلسه شنبه ها ساعت 17 الی اذان مغرب خواهد بود. 🔹 کسانی که می خواهند در این کلاس شرکت بکنند باید از امروز (19 بهمن) تا 27 بهمن (زمان جلسه اول) چهار جلسه صوت که در کانال بارگذاری شده است را استماع فرمایند و یا متن پیاده شده جلسات را (البته با دقت) مطالعه بفرمایند که بحث ها را از ادامه این صوت ها ادامه بدهیم. 🔹 برای ثبت نام در کلاس نام و نام خانوادگی و شماره تلفن خود را همراه با ذکر را برای برادر قربانی @SF89313 ارسال بفرمایند. 🔹افرادی که ثبت نام می کنند در کانال https://eitaa.com/pajoheshgar_kist نیز عضو شوند؛ صوت های جلسات 1تا4 در کانال بارگذاری شده است و صوت ها و اطلاع رسانی های کلاس نیز در همین کانال گذاشته خواهد شد. 🔹عزیزانی هم که در کلاس ثبت نام نمی کنند می توانند در کانال فوق عضو شوند و از صوت های جلسات استفاده نمایند. 🔵 نویسنده: 📌 موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی https://eitaa.com/fvtt_ir
جانشانی بحث در نقشه کلی بحث رهبران دینی جامعه https://eitaa.com/pajoheshgar_kist 🔵 تهیه کننده: 📌 موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی https://eitaa.com/fvtt_ir
موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی
#اصول_فلسفه_و_روش_رئالیسم #استاد_فلاح ☑️ یادداشت شماره 5⃣ ⚪️ #مقاله_دوم 🔷#فلسفه_سفسطه 🔘معمولا سف
☑️ یادداشت شماره 6⃣ ⚪️ 🔘 اگر کسی اصل ادراک عقلی را قبول نکند چگونه می خواهید با او حرف بزنید. در حالیکه شهید مطهری می گوید شما اگر معرفت شناسی نداشته باشید هستی شناسی ندارید. شما می خواهید او را به هستی شناسی دعوت بکنید که در پی کشف واقعیت است نه چیز دیگر. این هستی شناسی متهم است به شعر بافی و ایده آلیسم و جزم گرایی و افراطی گری و دگم اندیشی. 🔘 بحث از معرفت شناسی چند شکل است، این بحث از معرفت شناسی که علامه در مقاله سوم مطرح می کند، ناظر به مستشکل است. یک موقع شما می گویید اینجا یک دریاچه هست، الان نگاه می کنم می بینم نیست. یک موقع می گویی ادراک مادی است. وقتی می گوید علم مادی است هستی شناسی علم شد، خود مستشکل گزاره هستی شناسانه آورده است. وقتی مستشکل می گوید علم مادی است در واقع از هستی شناسی علم می گوید. 🔘 مرحوم علامه می گوید اگر بحث ها را اینطوری بکنی این بحث در فلسفه اسلامی در عقل و عاقل و معقول بحث می شود و آنجا اثبات می کنیم که علم مجرد است و شما دارید اشتباه می کنید. فلذا این از یک دسته از بحث های هستی شناسانه متاخر است. 🔘 این اشکال را در مقاله اول و دوم مطرح نکرد. آنجا بحث هستی شناسانه نیست، فرق است بین اینکه بگویید تصویر ذهنی آیا تصویر از خارج است یا سنخ این تصویر از چه جنسی است؟ ایشان اینجا می خواهد بگوید علم مطلقا مادی نیست، این در فلسفه اسلامی بحث قدیمی است شاید یک شبهه جدید هم این ها مطرح کرده بانشد ولی پرونده پرونده ای قدیمی است. و این هم به این معنا نیست که شناخت شناسی کلا متاخر از فلسفه است. 🔘 مباحث شناخت شناسی از مباحث هستی شناسی متاثر می شود. مثلا گاهی یک سری بحث های انسان شناختی در تحلیل های شما از شناخت تاثیر می گذارد. مستشکل واقعا اشکال شناخت شناسانه ای واقعا کرده ولی شما در مقام پاسخ از یک سری گزاره های انسان شناختی و نسبت روح با خارج استفاده می کنید مستشکل قانع می شود و می گوید عجب من این تلقی را نداشتم. شاید اگر بخواهد پافشاری بکند بتواند. ولی یک سری بحث های هستی شناسی که وسط می آوری او احساس می کند باید تحلیلش را عوض بکند. 🔘 یک دسته بحث های معرفت شناسی حتما مقدم بر هستی شناسی است. ولی این به معنای مقدم بودن مطلق شناخت شناسی بر هستی شناسی نیست؛ حتی به معانی وسیع تری می شود گفت که بحث های شناخت شناسی از هستی شناسی متاخر است. البته به این معنا که در همه جا می شود بحث معرفت شناسانه کرد و گفت این چیزی که تو ادعای شناخت می کنی را من توهم شناخت می دانم و آن را زیر سوال می برم، درست است که دسته ای از مباحث معرفت شناسی مقدم بر هستی شناسی است. در واقع اگر کسی بگوید که واقعیتی نیست بحث های هستی شناسی را شروع کرده است ولی اگر بگوید که شناخت واقعیت زیر سؤال است اینجا در بحث های معرفت شناسی است و این مقاله به همین معنای دوم از ارزش شناخت بحث می کند. 🔘 به همین دلیل مرحوم علامه به ماتریالیست ها می گوید که شما دارید بحث هستی شناسی می کنید و بحث های شما با دکارت و کانت فرق دارد. 🔘 پس می شود از زوایای مختلفی در مورد بحث شناخت بحث کرد، که حتی برخی زوایای آن بحث هستی شناسی بشود؛ خود بحث شناخت شناسی را نیز می توان از زاویه های مختلفی مورد بحث قرار داد مثلا از زاویه علم شناسی که خود علم شناسی هم پسینی و پیشینی دارد، و علم شناسی پسینی نیز چند جور است مثلا روان شناسی و جامعه شناسی رفتار عالمان. معرفت شناسی به معنای خصوص معرفت یک پویشی است که از ناحیه شناخت نباید بیرون برود، اگر شناخت را از جهت اجتماعی مورد بحث قرار دادی وارد بحث های جامعه شناسی می شود. آنجا اگر اقتدارات جامعه شناسی نداشته باشی درست نمی توانی بحث بکنی. 🔘شما می توانید شناخت را وسط بگذارید از زاویه های مختلفی بررسی بکنید، از زاویه حقوقی و تاریخی و ... و از زاویه فلسفی هم می توانید وارد بشوید، اینجا مستشکل از زاویه فلسفی وارد شده می گوید علم مادی است، مرحوم علامه می گوید جای این بحث اینجا نیست ولی شما چون گفتید مادی است و من می خواهم بگویم مجرد است می روم از فلسفه می آورم. سعی می کند فلسفه اش به چشم نیاید یک جورهایی اینجا بحث می کند که کمترین نیاز به مباحث فلسفی احساس بشود ولی این مستشکل بحث را آنتالوژیک کرده است. یک زاویه دیگر هم هست که از خود شناخت به شناخت نگاه می کنید آنجا اصل مباحث معرفت شناسی مطرح است. 🔵 مقرر: / تهیه پست: 📌 موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی https://eitaa.com/fvtt_ir
☑️ یادداشت شماره 7⃣ ⚪️ 🔘 در مقاله سوم مرحوم علامه تلاششان این است که بر غیر مادی بودن ادراک استدلال بیاورند و آن را اثبات بکنند. نظر مقابل نظر ایشان کسانی هستند که ادراک را مادی می دانند. 🔘 ماتریالیست ها به تحولات مادی که هنگام شناخت در جسم انسان اتفاق می افتد استناد می کنند و آن را امری مادی می انگارند. مرحوم علامه با این فعل و انفعالات مادی مشکلی ندارند اما این سوال را مطرح می کند که ادراک چگونه واقع می شود. علامه متوسل به یک تمثیل می شود: 🔘 یک تفاوتی بین تصویر و علم و آن چیزی که ما موقعی که عکس را نگاه می کنیم وجود دارد، ما در عکس واقعا این تناسب را برقرار می کنیم، یعنی چیزی که من می بینم واقعا یک چیز کوچکی است، ولی در علم خودم آن را در واقع بزرگ می بینم، این توجه است که باعث می شود مرحوم علامه تسلیم حرف ماتریالیست ها نمی شود که می خواهند شناخت را کاملا فیزیولوژیک تحلیل بکنند؛ چیزی که ما کاسب آن هستیم با دیدن یک تصویر در این حد نیست که یک برخورد با دستگاه و جهاز دریافت (مغز) باشد، واقعا آن عکس به صورت معکوس روی شبکیه می افتد و چیزی بیشتر از آن نباید ذهن را متاثر کند، مرحوم علامه می گوید حادثه در این حد نیست، اگر نپذیریم که این شناخت مجرد است مشکل انطباع کبیر در صغیر پیش می آید. آن چیزی که ما درک می کنیم بسیار بزرگتر از آن چیزی است که مغز مادی ما درک می کند. 🔘ما در یک معلوم بزرگ غوطه ور هستیم، ابعاد شناخت را نگاه بکنید، اصلا این ابعاد در شبکیه قابل گنجایش نیست. مساله انکار انعکاس نور نیست ولی نکته ای که هست تجربه حضوری شناختی واقعا این ابعاد را دارد می بیند و در این ابعاد غوطه ور هستیم. شناخت ما شناخت یک عکس نیست خیلی مسئله جدی تر است. 🔘اگر بخواهیم مددی به این بحث علامه برسانیم، یکی از چیزهایی که باید روی آن کار بکنیم دلالت رفتار کسانی است که این مدعا را مطرح می کنند؛ تو داری این را می گویی ولی رفتارت یک چیز دیگری دارد می گوید. مثل این است یک مهاجمی چاقو کشیده و داد می زند ولی خودش دارد عقب عقب می رود. کسی که دارد شناخت را نسبی و متغیر می داند رفتار خود او دارد این ادعایش را باطل می کند، او نمی تواند منکر این نسبیت شناخت خود شود.. 🔘یک بحثی را برخی نحله های فکری مطرح می کردند که بر حسب عواطفتان یک تصویر ذهنی دارید. این نگاه خیلی خطرناک بود، یعنی شناخت دیگر ادراک واقع نیست. شناخت را شما دارید ابداع و خلق می کنید، به حسب عواطف یک صورتگری می کنید، شبیه به این که الان دوست داری این گاو باشد یا گوسفند؟ دوست دارم گوسفند باشد، پس گوسفند خواهی دید. یعنی کلا مقوله این طرفی است. شبیه تخیل. کمونیست ها همین را می گفتند. انفعال به معنای شناخت نیست، در واقع اینگونه است که شما به حسب شرایطی که در آن هستید یک بخاراتی در وجود تان شکل می گیرد و این ربطش به واقع این است که بالاخره واقع هر چه جا به جا می شود این هم جا به جا می شود، اما اینکه شما احساس بکنید نسبت به واقع شناخت پیدا کردید داستان از این قرار نیست. می گویند شما به هر طبقه اجتماعی تعلق دارید، پس قطعا افکارتان همان طوری است. برای اینکه افکار، بازتاب نحوه زندگی است، بازتاب وضع اقتصادی است. 🔘 ما پدیده ای را از آب در می آوریم که خیلی نکته ها به آن وابسته است، و آن این است که ما شناخت را به معنای نمایاندن واقع بشناسیم، نه تاثر از واقع؛ این نکته خیلی ظریف است. شما واقعا یک شناختی از واقع پیدا کردید، حالا واقع تغییر کرد مهم نیست من الان شناختی از واقع دارم. این آن چیزی است که ما دنبال آن هستیم. ما انفعال از درون را نمی توانیم شناخت بگیریم. انفعال از واقع را باید اسمش را شناخت بگذاریم. 🔘یک نظر می گوید که این تصویری که درست شده کاملا وابسته به خواست تو است. فلاسفه می گویند که حیث ما نسبت به واقع انفعال محض است. حرفی نداریم که قوه ای به نام قوه متخیله داریم ولی موقع ادراک باید قوه متخیله خاموش باشد. قوه متخیله و مدرکه بدیل هم هستند. به تعبیری آن ذوق هنری ات را باید خاموش بکنی تا فیلسوف یا عالم بشوی. فیلسوف در مقام فیلسوفی در مقام شناخت است و نمی تواند قوۂ خیالش را فعال بکند. 🔵 مقرر: / تهیه پست: 📌 موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی http://eitaa.com/fvtt_ir
☑️ یادداشت شماره 8️⃣ ⚪️ 🔘 گفتیم که در تحلیل مسئله شناخت حکما می گویند که حیث ما نسبت به واقع انفعال محض است ولی برخی ها می خواهند ما را در شناخت به نحو جد وارد بکنند و بگویند که این تو هستی که به حسب عواطفت صورت گری می کنی و انفعال از خارج وجود ندارد. 🔘این گروه دوم یک مساله ای را که در شناخت وارد می کنند اراده است. اراده در شناخت اصالت دارد یا شناخت مقدم بر اراده است. برخی نحله ها نیز دچار این خلط شده اند و اراده را در شناخت اصل می دانند. اینکه مبدا حرکت نفس را شناخت بدانی یا اراده. ایشان اراده را اصل می دانند پس شناخت هم متاثر از اراده است. اینطور در واقع علم از علم بودن می افتد. علم تابع اراده ی شما است. 🔘 می گفت بادمجان را مدح کرد، پادشاه خود بدش آمد، دوباره قدح گفت پادشاه دعوایش کرد، یک گوشه کز کرد، گفت چیست. گفت من مادح بادمجان که نیستیم مادح شما هستیم. شما اگر شیطان را انتخاب بکنی جهان را یک طور دیگری می بین. یکی از بحث های فرهنگستانی ها این است که علم به درست و نادرست تقسیم نمیشود علم به حق و باطل تقسیم می شود. انطباق با واقع را بینداز دور، بحث حق و باطل است. بعد می گویی شناخت حق و باطل، شناخت تو چقدر ارزش دارد، می گوید آن چیزی که مهم است این است که الان تو چه می خواهی. یک جهان شناختی خودت درست می کنی شناخت چیزی نیست، شما باید هر آن مراتب انتخاب خودت باشی. اگر بخواهی درست و با زبان توحید و هدایت قرآن صحبت بکنی، در هر آن باید بگویی الان این تلقی من حق است یا باطل. صادق یا کاذب را ول کن این را ارسطو یادتان داده است. 🔘 این ها در حل مسئله ی اراده ماندند. حق هم دارند اصلا مسئله ساده نیست. بحث جدی ای است. حتی فلاسفه در بحث اراده چند نوع تقریر دارند. 🔘 موقعی که اینطوری شد اراده اصل است. انسان با تصور شروع نمی شود با اراده شروع می شود. شناخت هم متاثر از اراده است. به خاطر همین بحث جهت داری علوم را مطرح می کردند. می گفتند شما اگر خدا را بخواهی یک علوم دیگری بر پا می کنی. لذا علوم را به علوم مشرکانه و علوم موحدانه تقسیم می کنند. می گفتند ادبیات چون متاثر از بحث های شناختی است آن را هم باید تغییر داد. 🔘 مارکسیست ها هم دچار همین اشکال هستند که شناخت را بازتاب طبقه و روابط اجتماعی می دانند، می گویند در این طبقه امکان ندارد که تفکر دیگری داشته باشی. می گوید شناخت شناخت نیست شناخت بازتاب حالات و موقعیت تو است، من بازتاب هم که می گویم یک چیز دیگری می گویم یعنی این موقعی تو باعث می شود که شما یک تصورات دیگری داشته باشی، تصور نه به معنای تصویر بلکه تصور دیگری داری. اصلا مسئله شان صدق و کذب نیست. 🔵 مقرر: / تهیه پست: 📌 موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی http://eitaa.com/joinchat/1134034961Cd9295a37ac
☑️ یادداشت شماره 9️⃣ ⚪️ 🔘استفاده از بحث های هستی شناسی در بحث های شناخت شناسی 🔘 این که معرفت‌شناسی بر هستی‌شناسی مقدم است بحث مفصلی دارد، نیاز به تبیین دارد. تقدم هست ولی نه تقدم تولیدی و در بافت معرفت. شهید مطهری به این تقدم گرایش دارد و مکرر آن را بیان کرده و بر آن اصرار دارد. هرچند دیدگاهشان در جزئیّات این تقدّم و ترتّب خرد نمی‌شود. 🔘اگر معرفت‌شناسی بر فلسفه و طبعاً همۀ علوم و شناخت‌ها مقدم باشد طبعاً نباید از هیچ گزارۀ فلسفی یا علمی در مباحثات خود استفاده کند؛ یعنی بحثهای معرفت‌شناختی باید از بدیهیات استفاده کند و جنبۀ تنبّهی داشته باشد. واقعاً این طور نیست. 🔘اساساً هر تفکری به یک تودۀ اندیشه و ذخیرۀ شناختی تکیه دارد. تنها کاری که می‌توان کرد پالایش دائمی این اندیشۀ پشتیبان تفکر است. در این اندیشه نگاه‌های هستی‌شناختی حضور دارد. 🔘وقتی شما تبیینات مفصل فلسفۀ اسلامی را دربارۀ علم و حقیقت وجودشناختی آن و مکانیزم حصول آن و نسبت عالِم و عالَم و ... می‌شنوید اساساً در مباحث معرفت‌شناختی و در تحلیل پدیده‌های شناختی ایده‌های متفاوتی به ذهنتان می‌رسد. به حل گره «ارزش ادرکات عقلی» امیدوار می‌شوید، روی راه حلّ اصرار می‌ورزید. 🔘نتیجه این است که در صورت رشد فلسفۀ اسلامی می‌توان امید داشت که تحلیلهای «معرفت‌شناختی» نیز با اقتدارات بیشتری صورت بگیرد. 🔵 مقرر: / تهیه پست: 📌 موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی http://eitaa.com/fvtt_ir
☑️ یادداشت شماره🔟 ⚪️ ▫️موطن تعقّل (1) 🔘در باب ادراک عقلی تحلیلهای رو به رشدی در تاریخ فلسفۀ اسلامی داشته‌ایم. به نظر می‌رسید که ادراک مفاهیم ماهوی با حواس است(قوای ادارکی حسّی)، اما ادراک مفاهیم فلسفی(معقولات ثانیۀ فلسفی) چطور؟ فلاسفۀ ما موقعی که واقع‌بینانه نگاه می‌کردند می دیدند که مثلاً «وجود» مشهود حسّی ما نیست، ما هنگامی که به امر محسوسی نگاه می‌کنیم وجود را توسط این حواس به دست نمی‌آوریم. امر محسوس را موجود می‌یابیم. این وجود در پس حسّ دریافت می‌شود. عنوان معقول ثانی از همین‌جا پدید آمد. 🔘یک مبنای فلسفی بسیار مهم نیز به این تحلیل از شناخت معقولات فلسفی کمک می‌کرد و آن این که تعقّل در ذهن اتفاق می‌افتد. تعقّل در مرتبۀ عقل اتفاق می‌افتد. شما تعقّل را نمی‌توانید به دل این محسوسات و در مرتبۀ محسوس ببرید. اساساً عقل با مادون فاصله دارد. این فاصله با خواست کسی طی شدنی نیست. به همین جهت باید با درک اولیّۀ «الشیء» ـ که لاجرم ادراک ماهوی است ـ «الشیء» را به ساحت ذهن بکشید و عقل در این مرتبه از آن وجود انتزاع کند. منشأ انتزاع وجود «مفهوم الشیء» است؛ یعنی شیء در موطن ذهن. 🔘شما «سیب» را می‌فهمید. ـ («سیب» را) اینجا سیب فهم همۀ این واقعیّت خارجی به نظر می‌رسید. ما هنوز هم وقتی که سیب می‌فهمیم احساسمان این است که این «واقعیّت خارجی را فهمیدیم» نه یک حیثیّت آن را. نباید این ادراک را دست کم گرفت. با القائات می‌شود به سهولت از کنار همه چیز گذشت، ولی واقع‌بینانه اگر نگاه کنیم دریافت ما هم این است که درک کاملی از شیء به دست آوردیم. به همین جهت ماهیّت اصیل به نظر می‌آمد. این تحلیل که سیب حیثیّت نفادیّۀ «الوجود»(وجود سیبی) است تحلیلی متأخر است. ـ این واقعیّت را که با حواسّ شکارش کرده‌اید در صفحۀ ذهن از آن وجود را انتزاع می‌کنید. مفهوم وجود در ذهن و از فهم «الواقعیّة» یعنی شیء خارجی به دست آمده است. یعنی مفهوم وجود در ذهن عارض بر ماهیّت می‌شود. عروض در ذهن است یعنی همین که بیان شد؛ آنچه از خارج دریافتیم در ذهن از آن وجود را انتزاع می‌کنیم. وجود در خارج عارض بر شیء نمی‌شود. همین باعث شده آن را «عقلیٌّ صرف» بخوانند. 🔘حال که وجود در ذهن از این شیء انتزاع شد، ما چه چیزی را متصف به وجود می‌کنیم؛ موجود خارجی را یا آنچه از آن وجود را دریافته‌ایم؟ در ابتدا می‌گفتند که وجودی که عروضش در ذهن است در همین ذهن هم بر «الشیء» متصف می‌شود؛ یعنی عروض ذهنی است، اتصافش هم ذهنی است. 🔘مقداری جلوتر که آمدیم همان‌ها که عروض وجود را در ذهن می‌دانستند(قائلین به اصالت ماهیّت) گفتند ولی واقعا اتصاف در خارج است. معلوم است که «این خارج به گونه‌ای است» که ما در ذهن وجود را از آن انتزاع می‌کنیم به همین جهت واقع‌بینانه آن است که شیء خارجی را متصف به وجود کنیم و اگر دقت بشود ما عملاً همین کار را داریم می‌کنیم. عروض در ذهن و اتصاف در خارج. ادامه دارد ... 🔵 مقرر: 📌 موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی http://eitaa.com/joinchat/1134034961Cd9295a37ac
☑️ یادداشت شماره 1⃣1⃣ ⚪️ ◽️موطن تعقّل (2) 🔘صدرا به خاطر تغییر در دسته‌ای نگاه‌های انسان‌شناختی به نتیجه‌ای دیگر رسید. از نظر او عقل انسانی به واسطۀ نحوۀ وجود نفس انسانی مفهوم وجود را (و جمیع مفاهیم فلسفی را) در متن محسوس ـ ولو محسوس به حسّ ظاهر ـ می‌یابد. تعقل و طبعاً تفلسف در متن واقعیّت خارجی اتفاق می‌افتد. عقل می‌تواند بیاید و با امر محسوس مواجهه بکند، این مواجهه البته عقلی است لذا چیزی که اتفاق می‌افتد شهود عقلی است. 🔘این سخن ساده‌ای نیست. از نظر او مشهود عقل همان است که تلاش می‌کردید آن را در قالب هویّت مفهومی به ذهن ببرید تا دست عقل به آن برسد. ایشان می‌گوید قبول داریم که فهم وجود کار عقل است و چشم و حواس نمی‌توانند بفهمند، ولی عقل می‌آید همین بیرون و وجود الشیء را شناسایی می‌کند. هر فاعل شناسایی بدنی دارد در نگاه نخست می‌توان گفت بدن فاعل شناسا به او قابلیت این را که عقل او در حس بیاید به او می‌دهد. ولی این توضیح اصلاً کافی نیست. باید این را با یک مبنای مهم و دقیق صدرا دربارۀ نحوۀ وجود نفس انسانی توضیح داد. 🔘از نظر فلسفۀ اسلامی ما در جهان هستی سه مرتبۀ خلقی عقل، مثال و ماده داریم. عقل در طاق عالم خلق است بعد از آن تازه عالم مثال است. عالم ماده ذیل این دو عالم است. عقل انسان به عالم عقل تعلق دارد(عقل منفصل). خیال و مثال انسان نیز به عالم مثال تعلق دارد(مثال منفصل). تنها بدن انسان است که به عالم ماده تعلق دارد و در آن حضور دارد و با تمام عالم ماده در تعامل می‌تواند باشد. 🔘شناخت ما دربارۀ عالم عقل و مثال می‌گوید که عقل و مثال از مرتبۀ خود پایین‌تر نمی‌تواند بیاید، هر چند هریک از آنها منشأ مرتبۀ مادون هم باشد. 🔘تنها یک پدیده داریم که آن پدیده وضع عجیبی دارد، و اساساً هویّت جدیدی را در عالم رقم زده و ظرفیّت‌های تازه‌ای را برای هستی درست کرده است و آن نفس انسانی است. به خاطر همین آقایان عرفا به او «کون جامع» یا «وجود جامع» می‌گویند. 🔘اینجا البته دربارۀ عقل، مثال، ماده و نفس یک وجود انسانی سخن می‌گوییم نه مطلق هستی. نفس یک حقیقت کشدار بین عقل، مثال و ماده دارد. هر یک از عقل و مثال و حتی ماده جزء شؤون نفس به شمار می‌روند. به همین جهت می‌تواند در هر یک از این سه مرتبه حاضر شود. هر یک از آنها شأن وجودی خود اوست. به واسطۀ همین نوع از حضور، عقل که در سقف وجود او قرار دارد می‌تواند به توفیق نفس و این نحوۀ وجود انسانی خود را به عالم مثال و ماده برساند و همان‌جا به درک عقلی از آنها بپردازد. عقل نه می‌تواند تخیّل کند و نه کار حواسّ را انجام بدهد، بلکه همان تعقّل را در این موطن سامان می‌دهد. نام آن را می‌توان شهود عقلی خواند. در این صورت مانعی برای درک وجود در موطن امر مادی نیست و به این بهانه نمی‌توان آن را به ذهن محدود کرد و «عقلیٌّ صرف» خواند. ادامه دارد ... 🔵 مقرر: 📌 موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی http://eitaa.com/joinchat/1134034961Cd9295a37ac
📝چکیده تقریرات درس 💠 ☑️ یادداشت شماره 2️⃣1️⃣ ⚪️ ◽️موطن تعقّل (3) 🔘این که عقل به توفیق نفس انسانی می‌تواند خود را تا ساحت بدن و عالم محسوسات بکشد و به تعقل در این موطن نیز مشغول شود، دریافت مهمی است. 🔘نتیجه این شده که صدرا در متن واقع می‌اندیشد. شاید این جمله عجیب باشد یا برخی نتوانند با آن ارتباط بگیرند که صدرا تفلسف را در متن واقع ـ بیرون از ذهن ـ انجام می‌دهد، ولی این جمله واقعی است و دارای آثار متفاوت ملموسی است. 🔘در فضای فکری مشاء این جا افتاده است که شما هنگام تفلسف مفاهیمی را در ذهن می‌پرورید و می‌سازید و به خارج نسبت می‌دهید. اشراق با باور داشتن رهیافتهای شهودی و حکمت واقعی دانستن مشهودات و افزودن ذوق به روش بحثی در کار فلسفی، حرکت خوبی به سمت عینی و متنی کردن تفلسف نموده است، ولی با «عقلی صرف» دانستن همۀ مفاهیم فلسفی عملاً تأملات فلسفی را کاملاً ذهنی شمرده است و طبیعتاً به آن تن داده است؛ یعنی هنگام «تفکر فلسفی» خود را در چمبرۀ ذهن ـ فضایی منفصل از واقعیّت ـ می‌دیده و همانجا اندیشه را سامان می بخشیده است. 🔘اما این دریافت صدرا و این دیدگاه معرفت‌شناختی یک حادثۀ بزرگ است. این مبنا درک ما را از فلسفه نیز جابجا می‌کند و توقع ما را از آن خیلی خیلی بیشتر می‌کند. یکی از ذهنیّتهایی که در بحث امتداد فلسفه به کمک ما می‌آید و تحلیلهای «فلسفۀ فلسفی» ما را دچار تحول می‌کند همین مبناست. این مبنا در روشهای تفلسف هم تأثیر می‌گذارد. یک نکتۀ مثبت در جهان علمی غربی این است که حرص و عطش کاربردی کردن رهیافت‌های بنیادی در آنجا خیلی زیاد است. به همین خاطر تا مبنای جدیدی دریافت می‌شود یا حتی یک مبنا تقریر نوتری پیدا می‌کند پس از چندی آثار آن را می‌توان در لایه‌های زیرین علم و دانش و فن‌آوری مشاهده نمود. 🔘ما مبانی مصرف نشدۀ فوق العاده فراوانی داریم. علت آن هم این است که ساحت «کاربرد» و «علوم کاربردی» از فلسفۀ خودمان تغذیه نمی‌کند، مطالبه و عطشی را متوجه این حوزۀ معرفتی نمی‌کند، اساساً آدرس این منطقۀ علمی را ندارد. انواع گسست‌ها در زندگی چندپارۀ علمی ما وجود دارد که مانع شکل‌گیری یک ارتباط مستمر و منسجم و درست بین بنیادهای نظری و ساحت‌های کاربردی می‌شود. 🔘به یک معنی می‌توان گفت کل فلسفۀ اسلامی امروز در صف کاربرد قرار دارد و ندارد. با این حساب شاید خیلی جای هیجان نشان دادن دربارۀ یک مبنای مهم مثل این مبنا نیست که چرا آثار خود را نشان نمی‌دهد. 🔘ما واقعاً به یک حال و هوای جدید، انسان‌های جدید و روال‌های متفاوتی احتیاج داریم که در آن با حرص شدید کاربردی و حرص نسبت به امتداد رهیافت‌های پژوهشی بنیادین ضمن آشنایی عمیق، سلیس و روان از تراث معرفتی حکمی‌مان، به سرعت و با جدیّت مشتق‌های کاربردی آن گرفته شود و خط تولید فعالی برای این امتدادها پدید بیاید. ادامه دارد ... 🔵 مقرر: 📌 موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی http://eitaa.com/joinchat/1134034961Cd9295a37ac