🔴آیناز #دختری که همه #خواستگاراش رو فراری میده ولی به درخواست پدرش مجبور میشه کسی رو انتخاب کنه که فقط عکسش رو دیده و بدون جشن و با یک عقد تلفنی به خارج کشور فرستاده میشه!!!
+شونه ای بالا انداختم و از اسانسور پیاده شدیم وارد اتاقی مجلل و شیک شدیم که صدای عربده ای از طبقه پایین #قلبم رو لرزوند، نگاهی به مهیاد که دیگه رنگ به رو نداشت کردم سریع به طرف در رفت و گفت هر چی شنیدی از اتاق بیرون نیا اگه کسی هم اومد بالا برو تو کمد #قایم شو!…
+از اتاق بیرون رفت و در رو بست ولی من کی حرف گوش کن بودم اصلا از حرفش نفهمیدم از کی میخوان منو پنهون کنن؟
+به طرف در رفتم آروم در رو باز کردم پشت در قایم شدم تا منو نبینن صدای مردی که عربده می کشید شنیدم
ـ مگه نگفتم نمیخوامش چرا مجبورم کردین باباش شریک کارخونه ایرانیمونه باشه من زیر بار این #ازدواج نمیرم!
-مهیاد آروم باش دایی اونم که حالا نیومده چرا خودت رو ناراحت میکنی!
دوباره صداش خنجری شد تو قلبم هه #دختره چه زود...
ادامه این داستان در کانال زیر 👇😍👇😍
https://eitaa.com/joinchat/1890648145C6bbf7db06c
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂