1.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بصیرت_افزایی
#با_ولایت_تا_شهادت
#تلنگر
#حجاب
💃 در خیابان چهره آرایش مکن ، از جوانان سلب آسایش مکن ❓🔥‼️
طیران مرغ دیدی تو زپای بند شهوت ؟
به در آی تا ببینی ... طیران آدمیت !
https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#رمضان
#سی_جزء_سی_نکته
#جزء_دوازدهم
#نکته_اول
#سبک_زندگی
🔰چیزهایی که آثار گناه و معصیت را از دل میبرند:
✳️إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذَّاكِرين (114- هود علیهالسلام)
💢عبادتها، حسناتی هستند که آثارشان در دلهای مؤمنین وارد شده و آثار معصیت و تیرگیهایی که دلهایشان از ناحیه سیئات کسب کرده از بین میبرد.
👆👆👆👆👆💢💢💢👆👆👆👆
🔰آیه فوق همانند قسمتی دیگر از آیات قرآن، تأثیر اعمال نیک در از میان بردن آثار سوء اعمال بد را بیان میکند.
🔰در سوره نساء آیه 31 میخوانیم
👈👈إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ؛
🌹 اگر از گناهان بزرگ دوری کنید گناهان کوچک شما را میپوشانیم و
🔰 در آیه 7 عنکبوت میخوانیم
👈👈 وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ؛ 💢کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دارند گناهان آنان را میپوشانیم و به این ترتیب اثر خنثی کننده گناه را در طاعات و اعمال نیک تثبیت میکند
@gadamgadamtabandegi
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#رمضان
#سی_جزء_سی_نکته
#جزء_دوازدهم
#نکته_دوم
🔰خدا اینگونه به بندگان مخلَصش عنایت میکند:
💢وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصين (24- یوسف علیهالسلام)
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
این آیه از لحظهای خبر میدهد که یوسف علیهالسلام در فشار نیروی شیطانی آن زن در آستانه ارتکاب به گناه قرار گرفت اما چون او از بندگان مخلَص خدا بود به عنایت الهی از دام گناه حتمی رهید و نجات پیدا کرد.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
قرآن گزارش میدهد که در آن اتاق دربسته و همه چیز مهیا که زن عزیز مصر به سمت یوسف علیهالسلام حرکت کرد، یوسف علیهالسلام عنایتی از حق، مشاهده کرد که اگر نمیدید او نیز متقابلاً به سمت آن زن حرکت میکرد.
💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰
🌺قرآن کریم از آن عنایت ویژه به #«برهان رب» یاد کرده است و 🔰علامه طباطبایی(ره) در تفسیر آن مینویسد: آن برهانی که یوسف از پروردگار خود دید و به سمت گناه نرفت هر چند کلام خدای متعال، کاملاً روشنش نکرده که چه بوده ولی به هر حال یکی از وسائل یقین بوده که با آن، دیگر جهل و ضلالتی باقی نماند و آن یقیناً علم عادی به بدی گناه و معصیت نبوده چرا که بسیاری این علم را دارند و گناه میکنند؛ در نتیجه شکی نمیماند که آن برهانی که یوسف از پروردگار خود دید، همان برهانی است که خدا به بندگان مخلص خود نشان میدهد و آن نوعی از علم مکشوف و یقین مشهود و دیدنی است، که نفس آدمی با دیدن آن چنان مطیع و تسلیم میشود که دیگر به هیچ وجه میل به معصیت نمیکند
@gadamgadamtabandegi
💚
♻️إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ..
سعی میکنم از آنهایی باشم
که خوبها را دوست دارند...
https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
#با_ولایت_تا_شهادت
#بصیرت_افزایی
#رمان
#تنها_میان_داعش
#قسمت_پنجم
#به_قلم_فاطمه_ولی نژاد
انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مردانهاش به نرمی میلرزید.
موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت میدرخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانهاش چسبیده بود که بیاختیار خندهام گرفت.
خندهام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم.
تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا میدیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و عاشق شده است. اصلاً نمیدانستم این تحول عاشقانه را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!»
سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمهای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو میگرفت و من نمیخواستم چیزی بگم. میدونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت میکشی.»
از اینکه احساسم را میفهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به تکریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه بعثی تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.»
مستقیم نگاهش میکردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او صادقانه گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اونروز اون بیغیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!»
پس آن پستفطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بیشرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامشبخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط غیرتم قبول نمیکرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.»
کلمات آخرش بهقدری خوشآهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر میخواهد.
سپس نگاه مردانهاش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار میکنم! وقتی گریهات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اونروز روم نمیشد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!»
احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش خجالت کشید!
میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت برادرانهاش بود؛ به این سادگی نمیشد نگاه خواهرانهام را در همه این سالها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم میخواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما امانت عمو بودید! اما تازگیها هر وقت میدیدمت دلم میخواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، میخواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمیفهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمیتونم تحمل کنم کس دیگهای...»
و حرارت احساسش بهقدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای عاشقی برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که میخواست بهت بگه. اما من میدونستم چیکار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!»
سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خندهاش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت.
دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!»
سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خندهای که لبهایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزهاس؟»
من هم خندهام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزهای شده!»
با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خندهام را پنهان کنم و او میخواست دلواپسیاش را پشت این شیطنتها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپشهای قلبش میلرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم میکنی؟»...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
قدم قدم تا بندگی
#امتحانات_الهی #جلسه_سی_و_شش ✴️ آقا اینهمه امتحان هارو شما مثال میرنی از بلا و سختی مثال میزنی ، م
#امتحانات_الهی
#جلسه_ سی_و_هفت
🌀 امتحان با نعمت ها ، یا با نقمت ها در هر صورت ادامه داره. تو خوشی هم امتحانه ناخوشیه هم امتحانه
عاقلانه توجهمونو به امتحان زیادتر کنیم ،
فلسفه اول امتحان یادتونه چی بود ؟؟ بفرمایید👇
💟خودشناسی...
خودتو بشناس دنباله داشت!! 👇👇
خودشناسی عیب خودتو ضعف خودتو دیدی« عذرخواهی کن خیلی قشنگ»
https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
✴️ یادتونه اول جلسه گفتم ادم بعضی وقتها خودشو نمیشناسه ، ان شاالله امیرالمومنین کمکمون میکنه خودمونو بشناسیم. این دعارو کنیم مرتب
امتحان ها همینجوریش برای چیه؟
✔️ برای اینکه خودمونو بشناسونیم ،
فایده دیگرش چیه آقا؟؟
اینه که از کسی امتحان بگیرن این
👈👈 تکبرشو کم میکنه
اصلا امتحان گرفتن خدا تکبر آدمو شروع میکنه کم کردن
یادته جلسه پیش چی گفتم ؟ گفتم میخوای امتحانات سخت نشه چیکارکن...؟؟ .
💟سجده طولانی بکن
هرکی بیشتر در خونه خدا خوشگل تر نماز خوند ، تواضع کرد این تکبر رو از دل خودش برداشت ....
https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
❌ بعضیا زورشون به خدا نمیرسه در مقابل خدا میگن نوکرم چاکرم تواضع میکنن اما
🔺انقد نامردن تکبرشون رو نگه میدارن
👈👈 سر دوستاااان خدا پیاده میکنن
تا کسی میگه خدایا متواضعم خدا میگه شلوغش نکن بیا اگه متواضعی بگو و نشون بده ؛ علی من هم دوست داری
🔹 نظرت نسبت به علی من چیه ؟
آدم متکبر اینجا غر میزنه میگه " ای بابا "
خدا میگه چه فرقی میکنه علی با من؟ اگر منو دوست داری باید علی من هم بخوای
❇️ شما همه اهل ولا هستید این حرفو میفهمید ولی رفقا شما احتیاطا نسبت به همه آدمای خوب تواضع داشته باشید ،
یک وقت دیدی این آدمای خوبی که اطرافت هستن یکیشون ولی خداست
💟 بخدا به یک ولی خدا تکبر کنیم خدا یجوری به زمین داغ بزنه مون که دیگه بلند نشیم ..
یک کلام !
❤️دوستان خدارو دوست داشته باش
https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669