eitaa logo
قدم قدم تا بندگی
586 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
20 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعلنی من لدنک سلطانا نصیرا این کانال در جهت لبیک به فرمان#جهاد_تبیین مقام معظم#رهبری تشکیل شده است. مباحث کانا( سیاسی،مذهبی،فرهنگی) لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لااله‌الاالله ۱٠.mp3
23.52M
۱٠ هر چیزی هر عملی هر نیتی و ... روز قیامت وزن دارد و در ترازوی آنجا وزن می‌شود ؛ جز • این جمله یعنی چه؟ • مگر لااله الا الله هم "وزن کردنی" است؟ https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
22.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 «داستان انقلاب تَناور» به روایت رهبر انقلاب ♻️به مناسبت ۱۲فروردین؛ ایران 🔹نهال «جمهوری اسلامی» امروز به «درخت تناوری» تبدیل شده است که نمیتوانند آن را از جای خودش تکان بدهند؛ این را شما بدانید! قوی‌تر خواهد شد. https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ahad vahdani
اطهری محمدباقر: 🌸« گل عفاف » 🖋نثری ادبی به قلم جواد محدثی هیچ باغبانی را سرزنش نمی کنند که چرا دور باغ خود حصار و پرچین کشیده است، چون باغ بی دیوار، از آسیب مصون نیست و میوه و محصولی برای باغبان نمی ماند . هیچ کس هم با نام «آزادی » دیوار خانه خود را بر نمی دارد و شب ها درِ حیاطش را باز نمی گذارد، چون خطر رخنه ی دزد، جدی است . هیچ صاحب گنج و گوهری هم جواهرات خود را بدون حفاظ، در معرض دید رهگذران نمی گذارد تا بدرخشد، جلوه کند و چشم و دل برباید، چون خود جواهر ربوده می شود . هر چیز که قیمتی تر باشد، درصد مراقبت از آن بالاتر می رود . هر چه که نفیس تر باشد، بیم ربودن و غارت بیشتر است و مواظبت، لازمتر . اگر در شیشه ی عطر را باز بگذارید، عطرش می پرد . اگر رشته ی مرواریدت را در کمد و صندوق نگذاری و در آن را نبندی، گم می شود . اگر در مقابل پنجره ی خانه ات، توری نزنی، از نیش پشه ها و مزاحمت مگس ها در امان نخواهی بود . وقتی راه ورود پشه ها را می بندی، خود را «مصون » ساخته ای، نه «محدود» و زندانی . وقتی در خانه را می بندی، یا پشت پنجره ی اتاقت پرده می آویزی، خانه خود را از ورود بیگانه و نگاه های مزاحم در پناه قرار داده ای، نه که خود را در قید و بند و حصار افکنده باشی . اگر برای ایمنی از خطرها و آسودگی از مزاحمان، خود را بپوشانی، نه کسی ایراد می گیرد و نه اگر هم ایراد بگیرد، اعتنا می کنی، چرا که سخنش را بی منطق و ناآگاهانه می دانی و می بینی . اینکه «دل باید پاک باشد»، بهانه ای برای گریز جاهلانه از همین مصونیت است و آویختن به شاخه ی «لاقیدی » وگرنه از دل پاک هم نباید جز نگاه و رفتار پاک برخیزد . ظاهر، آینه ی باطن است و . . . «از کوزه همان برون تراود که در اوست » . زن، به خاطر ارزش و کرامتی که دارد، باید محفوظ بماند و خود را حراج نکند و در بازار سوداگران شهوت، خود را به بهای چند نامه و نگاه و لبخند نفروشد . زن به خاطر لطافتی که دارد، نباید در دست های خشن کامجویان دیو سیرت، که نقاب مهربانی و عشق به چهره دارند، پژمرده شود و پس از آن که گل عصمتش را چیدند، او را دور اندازند، یا زیر پاشان له کنند . زن به خاطر عصمتی که دارد و میراث دار پاکی مریم است، نباید بازیچه ی هوس و آلوده ی به ویروس گناه گردد . گوهر عفاف و پاکی، کم ارزش تر از طلا و پول و محصول باغ و وسایل خانه نیست . دزدان ایمان و غارتگران شرف نیز فراوانند . سادگی و خامی است که کسی خود را در معرض دید و تماشای نگاه های مسموم و چشم های ناپاک قرار دهد و به دلبری و جلوه گری بپردازد و خیال کند بیماردلان و رهزنان عفاف را به وسوسه نمی اندازد و از زهر نگاه ها و نیش پشه های شهوت در امان می ماند! خراب کردن همه ی دیوارها و برداشتن همه ی پرده ها و باز گذاشتن همه ی پنجره ها، نشانه ی تیره اندیشی است، نه روشنفکری! علامت جاهلیت است نه تمدن ! می گویی نه؟ به طومار کسانی نگاه کن که پس از رسوایی و بی آبرویی، با دو دست پشیمانی بر سر غفلت خویش می زنند و بر جهالت خود لعنت می فرستند . کسی که از «جماعت رسوا» نگریزد «رسوای جماعت » می شود! آنکه ایمان را به لقمه ای نان می فروشد، آنکه یوسف زیبایی را با چند سکه ی قلب عوض می کند، آنکه «کودک عفاف » را جلوی صدها گرگ گرسنه می برد و به تماشا می گذارد، روزی هم «پشت دیوار ندامت » اشک حسرت بر دامن پشیمانی خواهد ریخت، در آخرت هم به آتش بی پروایی خود خواهد سوخت . از اول که جامه ی عفاف سفید و شفاف است، نباید گذاشت چرکابه ی گناه بر آن بپاشد. از اول باید مواظب بود این کاسه ی چینی نشکند و این جام بلورین ترک بر ندارد . از اول نباید به پای بیگانه، اجازه ی ورود به مزرعه نجابت داد، که بوته های نورَس عصمت را لگدمال کند در .🥀 ولی . . . گریه بی حاصل است و بی ثمر، وقتی که شاخه شکست و گل چیده شد!!
هدایت شده از علی مددی
انقلابی مانده ایم و اهل کتمان نیستیم از مسیر آمده ، هرگز پشیمان نیستیم درد داریم و به درد خویش ، می بالیم ما درد دین داریم پس ، محتاج درمان نیستیم روز اول با امام عشق ، پیمان بسته ایم اهل کوته آمدن ، از عهد و پیمان نیستیم. ۱۲ فروردین روز جمهوری اسلامی ایران گرامی باد. 🇮🇷🕊🇮🇷🍃🇮🇷🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷? ?🌷 🔰سرنوشت انسان به دست و اختیار خودش رقم می‌خورد: 🔰ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى‏ قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليم (53- انفال) 💢نعمتی را که خداوند به جامعه و ملتی عطا می‌کند کم یا نابود نمی‌کند مگر آنکه خود قدرش ندانند و آن را از دست بدهند. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌹به تعبیر دیگر فیض خدا بیکران و همگانی است ولی به تناسب شایستگی‌ها و لیاقت‌ها به مردم می‌رسد. در ابتدا خدا نعمت‌های مادی و معنوی خویش را به تمام ملت‌ها عطا می‌کند؛ چنانچه آن‌ها نعمت‌های الهی را وسیله‌ای برای تکامل خویش ساختند و از آن در مسیر حق مدد گرفتند و شکر آن را که همان استفاده صحیح است بجا آوردند؛ نعمتش را پایدار بلکه افزون می‌سازد؛ 👈 اما هنگامی که این مواهب وسیله‌ای برای طغیان و سرکشی و ظلم و تبعیض و ناسپاسی و غرور و آلودگی گردد در این هنگام نعمت‌ها را می‌گیرد و یا آن را تبدیل به بلا و مصیبت می‌کند؛ 💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰💢 🌸 بنابراین دگرگونی نعمت‌ها همواره از ناحیه ماست و گرنه مواهب الهی از بین رفتنی نیستند @gadamgadamtabandegi
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷? ?🌷 🔰بالاتر از بهشت:😍 🔰وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً في‏ جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيم (72- توبه) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 💢در این آیه پس از آنکه خداوند متعال مؤمنین را به بهشت و نعمت‌های فوق‌العاده آن وعده می‌دهد😍 اشاره‌ای هم به پاداشی فراتر از بهشت می‌کند و آن را فوز عظیم می‌خواند.😍 💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰💢 ❇️علامه طباطبایی با استفاده از سیاق آیه، جمله « وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ » را این‌گونه معنا می‌کند: 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🔰خشنودی خدا از ایشان از همه این حرف‌ها بزرگ‌تر و ارزنده‌تر است. 💢هیچ‌کس نمی‌تواند آن لذت معنوی و احساس روحانی را که به خاطر توجه رضایت و خشنودی خدا به یک انسان دست می‌دهد را توصیف کند و به گفته بعضی از مفسران حتی گوشه‌ای از این لذت روحانی از تمام بهشت و نعمت‌های گوناگون و بی‌پایانش، برتر و بالاتر است؛☺️ 🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🍃 💢 البته ما هیچ یک از نعمت‌های جهان دیگر را نمی‌توانیم در این قفس دنیا و زندگانی محدودش، در فکر خود ترسیم کنیم، تا چه رسد به این نعمت بزرگ روحانی و معنوی.‌ @gadamgadamtabandegi
نژاد ♻️با هر نفسی که با وحشت از سینه‌ام بیرون می‌آمد امیر المؤمنین علیه‌السلام را صدا می‌زدم و دیگر می‌خواستم جیغ بزنم که با دستان حیدری‌اش نجاتم داد! به‌خدا امداد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟» از طنین غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش می‌کند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشت‌تر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟» تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم می‌کرد، می‌توانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!» حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و انتقام خوبی بابت بستن راه من بود! از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزده‌ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ می‌کُشمت!!!» ضرب دستش به‌ حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه‌اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان غیرت حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمون‌کُشی می‌کنی؟؟؟» حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت می‌دیدم که انگار گردنش را می‌بُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بی‌غیرت! تو مهمونی یا دزد ناموس؟؟؟» از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمی‌دانستم همین نگرانی خواهرانه‌، بهانه به دست آن حرامی می‌دهد که با دستان لاغر و استخوانی‌اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف می‌زدیم!» نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من صادقانه شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمی‌داشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته‌ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته‌نشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بی‌رحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه‌ای که روی چشمانم را پرده‌ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم‌هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. احساس می‌کردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت‌تر، شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه‌گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس می‌کردم این تکیه‌گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که می‌خواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدن‌مان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع می‌شدیم، نگاهش را از چشمانم می‌گرفت و دل من بیشتر می‌شکست. انگار فراموشش هم نمی‌شد که هر بار با هم روبرو می‌شدیم، گونه‌هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان می‌کرد. من به کسی چیزی نگفتم و می‌دانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را می‌گرفت و حیدر به روی خودش نمی‌آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می‌نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمی‌کردم و دست خودم نبود که دلم از بی‌گناهی‌ام همچنان می‌سوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شب‌ها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه‌ام کوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه می‌کرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند... ‌https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
🕊🕊اگه میخوای پرواز کنی باید دل بکنی از دنیا🍃 ♻️اللهم أخرِجْنا حُب الدُّنیا مِن قُلوبِنا و زد فی قلوبنا محبه امیرالمونین😍 https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حیف از این آقا ڪہ بی یاور میان ما رهاست بر دلش هر دم هجوم غصہ ها و اشڪهاست خوش بہ حال آنڪہ با اخلاص گردد نوڪرش بر لبش گوید دمادم حضرت مهدی ڪجاست.. 🌹 🌹 اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج "بحق فاطمه(س) " https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
موعظه⬇️ حاج اسماعيل دولابي ‌: خدا یک تار و یک تور و یک تیر . با تار و تور و تیرِ خود ، آدم ها را جذب می کند. تار خدا قرآن است . نغمه های قرآن آسمانی است . خیلی ها از این طریق قرآن جذب می شوند. خیلی ها را با تور جذب خودش می کند ، مثل مراسم اعتکاف و مراسم ماه رمضان و شب قدر . تیر خدا همان بارهای مشکلات است . غالب آدم ها را از این طریق جذب خودش می کند. اولیای خداوند برای مشکلات لحظه شماری می کردند. شد دلم آسوده چون تیرم زدی ای سرت گردم چرا دیرم زدی؟ https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
🤔آیا سیزده فروردین روز نحس است. ☺️👇باهم ببینیم: 🕋إِنَّآ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ (قمر/19) 🍁🍁ما بر آنان در روزی شوم كه شومی‌اش استمرار داشت، تندبادی سخت و بسیار سرد [به عنوان عذاب‌] فرستادیم، ✅⇦کلمه ی: ، ظاهرا دوبار در قرآن آمده ست، ولی در بین مردم زیاد استعمال میشود، ✅⇦بعضی معتقدند که روز سیزده فروردین نحس ست، بطور کلی، هر چیزی در عالم یا برکت دارد یا ندارد، اگر برکت داشته باشد، مبارک ست، و اگر برکت نداشته باشد ،نحس ست و نامبارک ... ✅⇦برکت معنایش: عامل رشد و نمو ست، و خودِ رشد و نمو، بشر از هر فرصتی یا از هر چیزی که برای رشد، رشد در جهت بندگی و کسب رضای خداوند استفاده کند، آن برکت ست، و هر غفلتی، یا کاری، و‌چیزی که باعث شود، در اغلب و اکثر موارد: چون رشد را متوقف میکند و یا عامل پس رفت هست، نحس می باشد، ✅⇦اگر میخواهیم هیچ‌کار و حرکت بی برکت و نحسی نداشته باشیم، اولین و راحت ترین و باید ترین عمل این ست که: ، را یاد بگیریم، بفهمیم، درک کنیم، و: کنیم، و با نور آن زندگی کنیم ،تا با برکت باشیم و از خطر نحسی ها بدور ... والا باد نحس میوزد ، 🙏🙏خدایا: با فرج‌و ظهور امام زمان علیه السلام، خودت، ولی ت، کتاب و دینت، را به ما بشناسان، و با این شناخت ما را از جمیع برکات بهرمند بفرما https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴سیزده بدر واقعی ما این است که از خودمان بیرون بیاییم، از خانه‌های تنگ و تاریک افکار خرافی خودمان به صحرای دانش و بینش خارج شویم، از ملَکات پست خودمان خارج شویم، از اعمال زشت خودمان که مانند تار عنکبوت دور ما تنیده است خارج شویم. 📕یادداشت‏های استاد مطهری، ج۶، ص۱۳۱
هدایت شده از فهیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔ فتنه‌ی جدید/مواظب باشید...!!! با ماست پاشی شروع کردند تا به اسیدپاشی ختم کنند!/ پروژه جدید کشته سازی جنبش_فواحش و اصلاحاتچیای سبزوبنفش 📍بازبینی دقیق فیلم ماست ریختن رو سر دو خانم دلایلی که احتمال ساختگی بودن فیلمرا تقویت می کند ۱- چرا ماست بیرون یخچال؟ ۲- چرا درب ماست باز؟ ۳- چرا دم دست؟ ۴- چرا همه افساد طلبان یکصدا دارن میگن اسید پاشی اسید پاشی؟ ۶- چرا ماست پاش، اسید پاش میشود؟ ۷- چرا اکبر گنجی معروف ب اکبر پونز»پدر خشونت علیه بی حجابا و الان مدافع بی حجابی ✍انتظار داریم مسولین و‌صدا و سیما سریع روشنگری کنن. ❌🚨قضیه نشر سریع کلیپ توسط ضدانقلاب مشکوکه‼️درست مثل دروغ مرگ مهسا‼️ میخواهند "آمرین به معروف" رو با سناریو سازیهایی شبیه ماست پاشی ساکت کنند‼️ 📌و همچنین بعدها با اسیدپاشی و .... به زنان بی‌حجاب پروژه کشته سازی رو اینبار به شکلی دیگر و به شکل سوزناک تری دنبال کنند‼️ هشیار باشید‼️ diooib
هدایت شده از ابوالحسین عزیزی
‍ راز سلامتی و عمر طولانی به عقیده تبتی ها: نصف بخور، دو برابر راه برو، سه برابر بخند، و بی اندازه، عشق بورز...
لااله‌الاالله ۱۱.mp3
15.95M
۱۱ ☜ نگاه ما به گناه "خیانت در عشق"، نگاهی بارها کثیف‌تر از خطاها و گناهان دیگر است، و کسی که به عشق خود در زمین خیانت می‌کند را، انسان قابل اعتمادی نمی‌دانیم. ✗این در حالیست که ما بیست سال، سی سال، چهل سال، پنجاه سال و .... به این "خیانت در عشق" آنهم از نوع حقیقی‌اش مبتلائیم و بی‌خیالِ همه چیز در حال گذران عمرمان هستیم. این یک ادعاست؟ یا منطقی در پس خویش، نهفته دارد؟ https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🔰واجب است که عده‌ای بروند و درس دین بخوانند و برگردند: 💢وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُون (122- توبه) ✳️معنای آیه این است:👈👈👈 برای مؤمنین سایر شهرستان‌های غیر مدینه جایز نیست که همگی به جهاد بروند؛ چرا از هر شهری یک عده به سوی مدینه الرسول کوچ نمی‌کنند تا در آنجا احکام دین را یاد گرفته و عمل کنند و در مراجعت به دیارشان ، هم وطنان خود را با نشر معارف دین از آثار مخالفت با اصول و فروع دین، آگاه کنند تا شاید بترسند و به تقوا بگرایند؟👏👏 💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰 🌹از اینجا معلوم می‌شود که: 🔰1⃣. مقصود از تفقه در دین فهمیدن همه معارف دینی از اصول و فروع آن است، نه خصوص احکام عملی، که در اصطلاح به آن فقه گفته می‌شود. زیرا با گفتن مسائل شرعی انذار صورت نمی‌گیرد و نیاز به بیان اصول عقاید هم دارد. 🔰2⃣. وظیفه هجرت برای جهاد، از کسانی که لازم است بروند و علوم دینی را بیاموزند برداشته شده است @gadamgadamtabandegi
تقدیم به طلبه های گل کانالمون😍👆👆
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🔰هر چه کنی به خود کنی: 💢يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى‏ أَنْفُسِكُم (23- یونس علیه‌السلام) 🌺شاید تصور کسانی که بی‌باکانه در کوی و برزن شعار اسلامی را به عمد زیر پا می‌گذارند این باشد که با این کار می‌توان ضرر و آسیبی به اسلام و جامعه اسلامی وارد کرد. 👇👇👇👇👇👇👇👇 🔰قرآن کریم در این آیه خط بطلان بر چنین پنداری کشیده و تمام ضررهای آن کار را متوجه خود آن گناه‌گار می‌داند و می‌فرماید: 🔰ای مردم بدانید هر گونه ظلم و ستمی که مرتکب شوید و هر انحرافی که از حق پیدا کنید ضرر و زیانش دامن‌گیر خود شماست. به فرموده حضرت آیت جوادی آملی هر کس هر کاری که می‌کند در محدوده خانه جان خود می‌کند. اگر گناه می‌کند درون این خانه چاهی کنده و آن را پُر از فاضلاب و نجاسات متعفن می‌کند و اگر عمل صالح انجام می‌دهد در حیاط این خانه باغچه‌ای پُر از گل‌های عطرآگین کاشته و پرورش می‌دهد. 🔰💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰 🌷 اما برای دیگرانی که از پشت دیوار این خانه عبور می‌کنند در نهایت دو تأثیر و حالت وجود دارد؛ 1⃣ یا بینی خود را گرفته🤭😷 و با قدری اذیت به سرعت عبور می‌کنند 🏃‍♂🏃‍♂ 2⃣ یا لذتی برده و صاحب گل‌ها را دعا می‌کنند😍😘 @gadamgadamtabandegi
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🔰نجات مؤمنین، وعده حتمی خداست: ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ 💢کَذَالِکَ حَقًّا عَلَیْنَا نُنجِی الْمُؤْمِنِینَ(103- یونس علیه‌السلام) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 این آیه، وعده امید بخش خداوند متعال به مؤمنین است که اگر به واقع مؤمن بودند یعنی در عقیده به اصول دین باور داشتند و در عمل به قدر توان به دستورات دین عامل بودند؛ خداوند آن‌ها را در زمانی که قرار شده عذابی نازل شود و کافران را نابود کند از خطر حفظ کرده و نجات می‌دهد. 💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰💢🔰 بنا بر این اصل در قانون خدا هیچ‌گاه تر و خشک با هم نمی‌سوزند و عذاب تنها دامن‌گیر کافران و تبهکاران می‌شود @gadamgadamtabandegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نژاد ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌کردم حیدر اینهمه بی‌رحم شده باشد که بخواهد در جمع آبرویم را ببرد. اگر لحظه‌ای سرش را می‌چرخاند، می‌دید چطور با نگاه مظلومم التماسش می‌کنم تا حرفی نزند و او بی‌خبر از دل بی‌تابم، حرفش را زد:«عدنان با بعثی‌های تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.» لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثی‌ها؟! به ذهنم هم نمی‌رسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد. بی‌اختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمی‌زدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم. نمی‌فهمیدم چرا این حرف‌ها را می‌زند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم. وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگی‌ها به کسی بچسبد، یعنی می‌خواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من می‌شناختم اهل تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بی‌غیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!» خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثی‌ها شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود. عباس مدام از حیدر سوال می‌کرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسش‌های عباس را با بی‌تمرکزی می‌داد. یک چشمش به عمو بود که خاطره شهادت پدرم بی‌تابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوال‌پیچش می‌کرد و احساس می‌کردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم. به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دست‌هایی که هنوز می‌لرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم می‌خواست هرچه‌زودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمی‌دانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم. یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم. احساس می‌کردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید. صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه‌های من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به‌خوبی حس می‌کردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بی‌نهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه می‌درخشید و همچنان سر به زیر می‌خندید. انگار همه تلخی‌های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت می‌خندید. چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. زن‌عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لب‌هایش که با چشمانش می‌خندید. واقعاً نمی‌فهمیدم چه‌خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه می‌خوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمی‌کنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک می‌گیرم و این روزهای خوب ماه رجب و تولد امیرالمؤمنین علیه‌السلام رو از دست نمیدم!» حرف‌های عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاه‌مان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده‌های امشبش را یک‌جا فهمیدم که دلم لرزید. دیگر صحبت‌های عمو و شیرین‌زبانی‌های زن‌عمو را در هاله‌ای از هیجان می‌شنیدم که تصویر نگاه عاشقانه حیدر لحظه‌ای از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت. حالا می‌فهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانه‌ای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم، در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی‌تر از همیشه همچنان سرش پایین است... ‌‌https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
♻️خنده تان مرا یاد تبسم رضایت حق می‌اندازد آن زمانی‌که در آن صحرایِ پُر هول و هراس ندا می‌دهد: وَالذينَ اتّبَعُوهُمْ بِاحسَانٍ رَضِی اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنهُ وَأَعَدَّلهمْ جَناتٍ تَجری تَحتَها الْأَنهارُ خالدينَ فيها أَبَدًا ذلكَ الفَوْزُ الْعَظيمُ https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا