🌷 #شش_روز_تا_آسمانی_شدنت
#شهـــادتـــــ
🍃 بچهها اومدند گفتند: " یکی از بچههای رسول ,نه خود رسول ".
خندیدم, گفتم: "ای بابا ".
یک کنسرو حُمُص باز کردم و گذاشتم روی آتش ,نگاهی به صورت ابوحسنا کردم و گفتم: " حالا که زنده ام ,عوضش شام مهمون من ".
ابوحسنا خندید. وگفت :" باشه ,قبول. فقط خیلی تدارک نبین ,یه دقیقه اومدیم خودتو ببینیم ".
آن شب فرصتی پیش آمد تا با هم کمی حرف بزنیم. موقع خداحافظی دست من را محکم بین دست هایش گرفت و گفت :" مراقب خودت باش ".
📚 بخشی از #رفیق_مثل_رسول