#قصه_خاطرات_آزادگی
قسمت سی و چهارم
وضو نداشتم ، دستهای زخمی و خون آلودم هم از پشت بسته شده و گرفتن تیمم برایم ممکن نبود بدنم هم در محل زخمها و اطراف آنها خون آلود و نجس بود و امکان تطهیر نداشتم ، رو به قبله هم نبودم با این حال چون احتمال میدادم در اثر آسیبها و ضعف مفرط تسلیم فرشته مرگ شوم یا اینکه با طولانی شدن مسیر به مقصد نامعلوم وقت نماز را از دست بدهم قصد خود را عملی کرده و نیت نماز کردم ، نمازم را با اشاره و به آرامی در حالی میخواندم که هیچیک از شرایط نمازگزار را نداشتم و در مقابل ذات اقدس اله احساس شرمندگی کرده و منقلب شده بودم ، دلم برای یک سجده حتی از جنس همان سجده هایی که سالها بی توجه سر بر آن گذاشته بودم لک زده بود و.... ، نمازهای مغرب و عشا را که به آن شکل و با آن وضعیت خواندم بلافاصله و بصورت همزمان دو نفر از چهار اسیر جدید گفتند قبول باشه !! تشکر کردم ، آن کلام دلنشین پس از آنهمه سکوت حلاوتی داشت که هرچند قابل توصیف نیست اما آرامشی را در تمام وجودم پخش کرد ، خدا را شکر کردم و امیدوار شدم که در ادامه مسیر بتوانم با همراهان همکلام شوم ، از اینکه بالاخره بر شرایط فائق آمده و بر خود مسلط شده بودند خوشحال شدم و خدا را شکر کردم ، چند جمله ای بین ما رد و بدل شد معلوم شد از سربازان وظیفه ارتش هستند و روی جاده سید الشهدا علیه السلام به اسارت در آمده اند ، آنها را دلداری دادم و خواستم که به خدا توکل کنند و به آنها گفتم مبادا خود را ببازند و ناامید شوند ، سرباز مسلحی که در میانه راه مانع تعرض همقطار خود به من شده بود ، آمرانه ولی بدون توهین خواست که صحبت نکنیم ، پذیرفتیم و سکوت کردیم ، شب سیزدهم ذی القعدة بود و ماه در آسمان غمبار منطقه میدرخشید ، هوا تقریبأ تاریک و جاده کاملأ خلوت بود ، از جبهه دور شده بودیم اما چون پس از فاصله گرفتن اولیه اینک تقریبأ به موازات جزایر به سمت شمالغرب حرکت میکردیم هنوز هم گاهگاهی صدای انفجاری از دور دستها شنیده میشد یا شلیک سلاحهای ضد هوایی دل آسمان را میشکافت ، در بعضی از نقاطِ مسیر در زیر نور ماه و در طرفین جاده ساختمانهایی به چشم میخورد که نشانگر وجود آبادی بود اما چون خاموشی بر همه جا حاکم بود تشخیص محل ، کاربری و وسعت آن ممکن نبود
ادامه دارد....
@gahe_ashegi
گاه عاشقے
خاطرات آزادگی قسمت ۳۴
این قسمت
یه غم و گریه شیرینی داره که نگو
یادم از غفلت ها افتاد
روزمرگی های بی هدف و حوصله سر بر
بلد نیستیم تو این روز مرگی ها خودمون تو دل خدا جا کنیم
بعضیا که همش دارن گله میکنن و شکوه
بعضیا در حسرت فرصتهای اون ها برای زندگی
چه شیرین میشود
سجده ای که بعد از شنیدن این خاطره هست
🙏🙏
#قصه_خاطرات_آزادگی
قسمت سی و پنجم
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست اوست
خاطرات اسارت آزاده ی عزیز آقای حاج حسین اسکندری
با توجه به شناختی که از منطقه داشتم میدانستم که در مسیر جاده بصره العماره و در حد فاصل القرنه تا العماره در حال حرکت هستیم ولی تشخیص محل دقیقمان برایم ممکن نبود ، ضعف شدیدی در خود احساس میکردم ، قوایم تحلیل رفته بود درد گلویم به دلیل تشدید تشنگی و خشک شدن گلو شدت گرفته بود ، احساس میکردم یکی از دلایلی که لحظاتی قبل مرا وادار کرده بود در آن شرایط نمازم را بجا آورم در حال رخ دادن بود ، خود را از هر زمان دیگری به مرگ نزدیکتر میدیدم ، تصمیم گرفتم از سربازان عراقی درخواست آب کنم ، حتی نای حرف زدن نداشتم ، توانم را جمع کردم که درخواستم را مطرح کنم .... اما قبل از لینکه کلامی بگویم پاشش آب خنکی را بر صورت خود حس کرده و بهوش آمدم... سطل و لیوان آبی در دست یکی از سربازان بود ، لیوان را از آب پر کرده و درِ دهان من گرفت به حالت مکیدن کمی آب خوردم و.. گویا قبل از مطالبه ی آب از هوش رفته و به کف خودرو سقوط کرده بودم ، با اعلام موضوع به راننده و سرباز کنار وی توسط یکی از سربازان همراه ما ، خودرو را در یکی از محلات کنار جاده متوقف کرده و از آنها طلب آب کرده بودند ، همه اهل آن خانه به همراه چندین نفر دیگر از زن و مرد و کودک و پیر و جوان دور ماشین حلقه زده بودند و ما را تماشا میکردند ، گرچه مردم هیچ برخورد ناپسند و ناشایستی با ما نداشتند و کوچکترین تعرضی به ما نکردند اما از تجمع آنها و نگاههایشان و از اینکه با انگشت ما را به هم نشان میدادند و... احساس خوبی نداشتم ، از خانه ای که جلوی آن توقف کرده بودیم پیرزنی بیرون آمد در حالی که دو سطل آب و دو لیوان در دست داشت ، احتمالأ سطل آب قبلی را هم ایشون آورده بودند ، نمیدانم که بود و با چه نیتی این کار را میکرد اما هر که بود و با هر نیتی از خدا برایش خیر دنیا و آخرت طلب میکنم . با آن سه سطل آب و دو سطل دیگری که بعد از آن آوردند و به ما دادند همه آب خوردیم از سربازان و راننده عراقی تا هشت اسیر غریب و..... ادامه دارد....
♡
🔸️ کیفیتِ نمازِ لیلهالرغائب 🌱
در شبِ جمعه اول #ماه_رجب که " لیلهالرغائب" نامیده میشود؛
نمازی است بینِ نمازِ مغرب و عشا به این صورت که:
🔹️ ۱۲ رکعت نماز خوانده میشود ( ۶ نماز دورکعتی) ؛
در هر رکعت:
یک مرتبه سوره حمد
سه مرتبه سوره قدر ( انا انزلناه...)
دوازده مرتبه سوره توحید ( قل هو الله احد...)
و چون فارغ شدی از نماز ؛
۷۰ مرتبه میگویی" اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ وَ عَلَی آلِهِ "
سپس به سجده میروی و ۷۰ مرتبه میگویی:
" سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوحِ "
سر از سجده برداشته و ۷۰ مرتبه میگویی:
" رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجَاوَزْ عَمَّا تَعْلَمُ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیُّ الْأَعْظَمُ "
باز به سجده میروی و ۷۰ مرتبه میگویی:
" سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوحِ "
پس حاجت خود را میخواهی که ان شاءالله برآورده خواهد شد. 🌱
#ماه_رجب 🌙
السلام علیک یا ابا صالح المهدی عج
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین ع
السلام عليکم جمیعا و رحمهالله و برکاته