#قصه_خاطرات_آزادگی
قسمت پنجاه و نهم
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست اوست
خاطرات اسارت آزاده ی عزیز آقای حاج حسین اسکندری
... در همین افکار بودم که یکی از اتوبوسها از ما سبقت گرفت و من که تازه خود را جمع کرده و بسختی به جای خود روی صندلی برگشته و نشسته بودم ، متوجه یک بشکه فلزی در بوفه آن شدم بدون اینکه به عقب برگردم به همسفران خود گفتم که یک نفر ببیند در بوفه ی اتوبوس بشکه آبی هست یا نه ؟! یکی از اسرا که ظاهرأ از قبل متوجه بشکه شده بود بلافاصله با لهجه شیرین دزفولی گفت که بله یک بشکه پر از آب هست!! شنیدن یک لهجه آشنا در آن لحظات چقدر برایم آرامش بخش بود!! با توکل به خدا دل به دریا زده ، بزحمت سرپا ایستادم و رو به سرباز مسلح گفتم که اسرا تشنه اند و به آب احتیاج دارند!! به سرباز کابل بدست اشاره کرد و گفت به او بگو!! او هم بدون اینکه بلند شود یا به سمت من برگردد گفت بشین !! گفتم بعضی از اسرا مجروح و بعضی بیمارند اگر آب نخورند ممکن است در این هوای گرم شهید شوند !! تا این را گفتم مثل دیوی تنوره کشان از جا بلند شد ، به سمت من برگشت و با عصبانیت آمیخته با تحقیر و تمسخر گفت شهید ؟! مگر مجوسها هم شهید میشوند ؟! شما کافرید ! هر کس از شما بمیرد به جهنم میرود!! گفتم ما کافر و مجوس نیستیم ، ما مسلمان هستیم و شیعه و فقط خدا میداند چه کسی به بهشت میرود و چه کسی به جهنم!! گفت اگر ننشینی با کابل تو را خواهم زد ، گفتم اگر بزنی اجازه میدهی اسرا آب بردارند ؟! تأیید کرد و من گفتم بزن!! کابلهای اول و دوم که بر سر و تنم نشست دوباره به فضای بین دو صندلی پناه بردم ، راننده که گویا کمی بیشتر از دو سرباز خصلت انسانی داشت گفت که بگو بروند آب بردارند و من در همان حالت و در حالی که صدایم به سختی از گلو خارج میشد فریاد زدم : راننده اجازه داده که یکی برود آب بیاورد و به بقیه بدهد ، سرباز کابل بدست هم مرا رها کرد و نشست ، من هم خود را به روی صندلی کشانده و نشستم ، یکی از اسرای سالمتر از بقیه بلند شد و به سمت بوفه ی اتوبوس رفته با یک پارچ پلاستیکی پر از آب و یک لیوان آلومینیومی دسته دار برگشت ، با چند بار پر کردن پارچ به همه اسرای اتوبوس آب داد ، آبی که هر چند مثل چای داغ بود و نوشیدنش لذتی نداشت اما میتوانست با تأمین بخشی از آب از دست رفته بدن اسرا توان و تاب آوری آنها را بیشتر کند!!....
ادامه دارد...
14.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام دوکوهه سلام شهدا سلام عاشقان خدا
جاتون خالی در دوکوهه
#دوکوهه
#گاه_عاشقی
❣ #سلام_امام_زمانم❣
#صبح یعنی ...❣
تپشِ قلبِ زمان💗
درهوسِ دیدنِ تـ😍ـو
کہ #بیایی و زمین،❣
گلشنِ اسرار شود🌺
سلام آرزویِ زمین و زمان❣
#السلام_علیک_یااباصالح_المهدی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸
♡
صبح که میشود
دنبال اتفاقات خوب بگرد
دنبال آدم های خوبی
که حال خوبت رو با لبخند هاشون
به روزگارت سنجاق کنی ...
یک روز خوب ،اتفاق نمی افته
ساخته میشه .
#صبح_بخیر
#گاه_عاشقی
25.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام دوستان
کاروان دیشب یه خانم از آمریکای جنوبی اومده بود
تو کلبه نیایش نشسته بودیم دیدم خانمم کناریم به سختی فارسی صحبت میکنند پرسیدم گفتن بله ایرانی نیستن
عاشق راهیان هست و هرسال هر جور شده میان
صبح رفتم پیشش و یه صحبتی با هم داشتیم و فیلم گرفتم برا شما هم گذاشتم
گاه عاشقی تمام لحظه هامون و عاشقانه کرده
#راهیان_نور
#شهدا
#گاه_عاشقی
@gahe_ashegi
6.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺السلام علی المهدی😍😍
✅ یه کار زیبا رو باهم ببینیم
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی!
#حافظ
#شعر
@gahe_ashegi