💥🏴آگاهانه
🌓〰🏴〰🌓🏴🌓〰🏴〰🌓
🥀 نحوه #شهادت غم انگيز حضرت فاطمه صغری #رقيّه_بنتُ_الحسین عليهما السَّلام:
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
✍ عصر روز سه شنبه 5 صفر سال 61 هجری قمری، در #خرابه_شام كنار عمّه بزرگوارش حضرت زينب سلامُ اللَّهِ عَلَیها نشسته بود. جمعی از كودكان شامی را ديد كه در رفت و آمد هستند.
❓پرسيد: عمّه جان! اينها كجا می روند؟ حضرت زينب فرمودند: عزيزم اين ها به خانه هايشان می روند. پرسيد: عمه جان! مگر ما خانه نداريم؟ فرمودند: چرا عزيزم، خانه ما در #مدينه است. تا نام مدينه را شنيد، خاطرات زيبای همراهی با پدرش، در ذهن او آمد.
😔 بلافاصله پرسيد: عمّه! پدرم كجاست؟ فرمودند: به سفر رفته است. حضرت رقيّه، ديگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفت، زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت.
🌴 پاسی از شب گذشت. (ظاهراً در عالم رؤيا پدر را ديد.) سراسيمه از خواب بيدار شد، مجدّداً سراغ پدر را از عمّه گرفت، به گونه ای كه با صدای ناله و گريه او، تمام اهل خرابه به شيون و ناله پرداختند.
🍂 خبر را به يزيد ملعون رساندند، دستور داد سَر بريده پدرش را برايش بردند. 😭
🥀 رأس مطهّر و به خاک و خون آغشته سيد الشّهداء را در ميان طَبَق جای داده، وارد خرابه كردند و مقابل اين دختر قرار دادند. سرپوش طبق را كنار زد، سر مطهّر پدر را ديد، سر را برداشت و در آغوش كشيد. بر پيشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد و گفت:
😭 پدر جان چه كسی صورت شما را به خونت رنگين كرد؟ پدر جان چه كسی رگهای گردنت را بريده؟ پدر جان؛
🥀مَنِ الَّذي أَيتَمَني عَلی صِغَرِ سِنِّي🥀
❓چه كسی مرا در كودكی #يتيم كرد؟ پدر جان يتيم به چه كسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان كاش خاک را بالش زير سرم قرار می دادم، ولی مَحاسنت را خضاب شده به خونت نمی ديدم... 😭
🏴 دختر خردسال أباعبداللّه الحسين علیه السَّلام آن قدر شيرين زبانی كرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خيال كردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنيا رفته بود. شبانه غسّاله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه، خاک سپاری نمودند.
🏴🏴🏴
📚 ثمرات الأعواد (هاشمی خطیب) ج ۲، ص 48
رَیاحین الشریعه (محلّاتی) ج ۳، ص 312
«رقیه بنت الحسین»، دانشنامه جهان اسلام (وکیلی) ج ۲۰، ص 244
🥀🥀🥀🥀🥀
🌹 صلی الله علیک یا امیرالمومنین[ع]
🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌹🏴🌴🍀🌹🍀🌴🏴 🌹