📖 قصهی زندگیاش را ورق میزنم. باید ببینم چرا از کودکی توی گوشم خواندهاند همه چیزم را با او تنظیم کنم. با این که جوان است، از حجمِ زیادِ کتابِ زندگیاش معلوم است، قصهاش پر فراز و نشیب است و شنیدنی. امروز فقط میرسم یک فصلش را ورق بزنم.
🌴 دخترک فقط دو بهار از عمرش گذشته که با پدر و مادرش، راهی یک منطقهی بیآب و علف شد. آب و هوایش خوب نیست، برای طفلی چون او، شرایط سخت است. سختتر هم شد، وقتی تحریم غذایی شدند. به جرم نانوشته پدرش، پدری که میخواست انسان تربیت کند و آدمها چشمشان را روی مهربانی مرد بستهاند و تبعیدشان کرده اند. دخترک از همان جایی که پاهای کوچکش را به جای زمین صاف و چمن روی سنگلاخها گذاشت، فهمید برای باخدا بودن، باید قوی شود، مثل پدرش.
قد کشید و برای خدا، از زادگاهش و خاطرات مادرش خداحافظی کرد. رنج سفر را به جان خرید.
💫 قدم گذاشت در شهری که زندگیاش بعدها پیوند خورد با مردی که فقیر بود اما تنش بوی خدا میداد.
همان آدمها، این بار هم چشم دیدن پدرش و دعوت به خوبیهایش را نداشتند. بر طبل جنگ کوبیدند و جنگها در گرفت. شوهرِ زن راهی جبهه شد و زن مامور به نگهداری از مال و فرزندان کوچکش. اما به خانهنشینی راضی نشد. آن جایی که لازم بود، میانهی کوه احد با زنان دیگر راهی شد و زخمیها را درمان کردند.
⭐️ ورق میزنم و میرسم به آن جا که زن دست فرزندان کوچکش را محکم در دست گرفته و با پدر و شوهرش در مقابل مسیحیان نجران ایستادهاند. زن معنای حضور را به خوبی درک کرده که این جا ایستاده، محکم و راسخ. به راهی که میرود ایمان دارد اگرنه جگرگوشههایش و همهی هستیاش، علی را در این نبرد تن به تن نمیآورد.
✨ پدر از گوشهی چشم دختر را میپاید، دلش به او قرص میشود، اصلا این دختر نه فقط آرام جانِ پدر است که قرار است بشود مرحم درد خیلیها، اگرنه که داستانِ کسایش تا امروز و فرداها درمان دردها نمیشد.
🕋 قصه شیرین میشود آنجا که دختر هم پای پدر و همسرش، پای کار فتح مکه میایستند و دین خدا را اعتلا میبخشند. چهار فرزند قد و نیمقد هم پای رفتنش را نمیبندند و هر جا که لازم باشد برای خدا راهی میشود. مثل وقتی که پدرش رفت، و توی کوچه پس کوچههای شهر قدم گذاشت و دنبال بیعت گرفتن برای ولی خدا بود.
☀️ انگار این دختر از همان روز اولی که به دنیا آمده نه فقط برای پدر و مادرش روشنی چشم بوده، که قرار بوده نور شود برای من و امثال منی که توی تاریکیها کم میآوریم.
📚 کتاب را میبندم، برای امروز کافی است. فصلهایش زیاد است، مرورشان میکنم: مادری، همسری، دختری، مربیگری، نقش او در جهاد، نقش او در روشنگری و هزاران نقش دیگر که تنیده شده در نیتِ خداییش.
و حالا میفهمم که چرا او.
💫 و این تفکر فاطمی است که بعد از هزار و چهارصد سال زنده است و جریان دارد و جریان میسازد.
🖊 م محمدیان
#بانوی_نقش_آفرین
@khanoomonlin
🌿 این اصلا عجیب نیست که پسر عمویی برود به خواستگاری دخترعمویش، تاریخ پر است از این ازدواجهای فامیلی، اصلا قدیمیترها میگفتند عقد دخترعمو و پسرعمو را توی آسمانها بستهاند.
🔅 پسرعمو اسمش مسلم بوده، پدرش را شما حتما میشناسید، نابینا بوده و ماجرای درخواستش از امیرالمومنین (علیهالسلام) را حتما شنیدهاید: عقیل دستش تنگ بوده و برای همسر و فرزندهایش پولی که بشود زندگی را بگذراند، نداشت. از امیرالمومنین (علیهالسلام) خواست که کمی سهمش از گندم بیتالمال را بیشتر کند. فقر طوری عقیل و مسلم و باقی فرزندانش را رنجور کرده بود که رنگ صورتشان عوض شده بود و حال پریشانی داشتند. باقی ماجرا را هم میدانید.
💡راستی یادم رفت بگویم عقیل برادر امیرالمومنین (علیهالسلام) بود و چند سال بعد از این ماجرا پسرش به خواستگاری دختر همین امیر رفت.
🔻رقیه، دختر علی (علیه السلام) بود و مسلم خواستگارش شده بود. من دوست داشتم از لابهلای صفحههای تاریخ ماجرای ازدواج این دو و بعد قصه زندگیشان را پیدا کنم و برایتان روایتش کنم اما تاریخ خیلی کمحوصلهتر از اینهاست که زندگی همه آدمها را در حافظه خودش نگه دارد!
🗓 مسلم سالها بعد وقتی هم امیرالمومنین (علیهالسلام) شهید شده بود و هم حسنبنعلی (علیهالسلام) به دست همسرش کشته شده بود، پرچم اباعبدالله (علیهالسلام) را برداشت و به کوفه رفت تا دعوت مردم را راستیآزمایی کند اما هیچ وقت از کوفه برنگشت.
✨ رقیه همسر مسلم و خواهر ناتنی امام حسین (علیهالسلام) بود. او و فرزندانش همراه امام از مدینه به مکه آمده بودند و بعد در کاروان ماندند تا خبر شهادت مسلم رسید و بعدترش تا ظهر عاشورا خیمهای در بین خیمههای امام داشتند.
🔆 فرزندان مسلم را که میشناسید همانها که در شب عاشورا اولین کسانی بودند که گفتند امام زمانمان را ترک نمیکنیم حتی اگر کشته شویم.
🌟 ما از این سوی تاریخ داریم شَبَه زنی را میبینیم که فرزندانش را برای زمانه پرآشوب و پرالتهاب خودش خوب تربیت کرده بود. خانهاش را برای زندگی همسری که یک فعال سیاسی اجتماعی بوده خوب امن کرده بود و در این میان خودش را چنان محکم ساخته بود که ماجرای کربلا و سختترین غم تاریخ، نتوانست کمرش را بشکند و باورش را متزلزل کند.
🏴 یادتان هست که رقیه همسرش را در مسیر کربلا از دست داد فرزندانش را در روز عاشورا پرپر دید شاهد شهادت برادرزادههایش (قاسم، علیاکبر و علیاصغر) بود. چشمش به آمدن برادرش عباس از علقمه خشک شد و عزیزترین عضو خانوادهاش حسین (علیهالسلام) را در گودال قتلگاه دید.
🚩 رقیه گرچه در خاطر ما شخصیتی خیلی محو دارد اما حضورش در کربلا و ماجرای اسارت اهلبیت (علیهمالسلام)، حضوری پررنگ است. آنچنان پررنگ و اثرگذار که میتوان او را همپای خواهرش زینب، پشتوانهای برای همه زنان و کودکان کاروان دانست.
✍ حجهالاسلام آراسته
#بانوی_نقش_آفرین
#نقش_بانوان
@khanoomonlin