eitaa logo
گاه نوشت...
53 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
78 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آفتاب نزده از خانه زد بیرون. همین طور آمد و نشست کنار راننده که بروند اهواز. از کرمان راه افتادند و دو سه ساعت بعد رسیدند به سیر جان. آن موقع بود که حرف دل فرمانده آمد سر زبانش. معلوم شد قلبش را پشت در خانه اش جا گذاشته و آمده. به راننده اش گفت؛ دیشب بود. _حاج آقا شما می موندین. چرا اومدید ؟ _نه جبهه الان بیشتر به من نیاز داره. به جای رخت دامادی، لباس رزم به تن آمده بود وسط میدان نبردی که آتش و خمپاره و گلوله از زمین و آسمانش، جای نقل و نبات را گرفته بود . تازه عروسش را از همان روزها سپرده بود به خدا. یقین داشت که خدا بیشتر از خود حاجی مراقب اوست. 🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات 📚 برگرفته از کتاب ✏️ @khanoomonlin