هدایت شده از خــــــ🍃🌺🍃ـــــاتون
ترمز دلبخواهیها
زمانی رمان زیاد میخواندم. رمان بیمحتوا، بامحتوا. هرچه خواندنی بود، میخواندم.
گاهی ساعتها وقت میگذاشتم، وسط کار میفهمیدم آنچه میخوانم نه داستانی دارد، نه محتوایی نه چارچوبی.
هجو است! هجو! پرتش میکردم کناری و میرفتم سراغ بعدی!
شخصیتپردازیها برایم جالب بودند. بین آنها دنبال "انسان" میگشتم، با تمام مختصاتش. کمالگرا هم نبودم. هرکس بهاندازۀ ذرهای، بویی از انسانیت برده بود، دنبالش میکردم تا ببینم سرنوشتش چه میشود.
یکی از جذابیتهای هر شخصیت، حدی از پوشش بود که برای خود به رسمیت میشناخت!
یکی لباسِ بلندِ پوشیدهی بدون روسری برایش حد اعلای حجاب بود و کسی را که لباسش کوتاهتر بود، بیحیا و دور از شأن خود میدانست!
دیگری رقصیدن با دوست پسر یا همسرش در جمع را مجاز میدانست و کسی را که با همۀ پسرها می رقصید، ولنگار میپنداشت!
در یکی از رمانها، همه نوع رابطهای قبل از ازدواج مجاز بود، مگر آن آخری. با وجود آنکه نویسنده و شخصیتهای داستان تقیدی به دین نداشتند، اما آن آخری را گذاشته بودند بعد مراسم رسمی ازدواج.
جالب این بود که همۀ شخصیتها، معیارشان برای پوشش و اخلاق سلیقۀ شخصیشان بود و پایینتر از خودشان را بیقید و بیاخلاق میدانستند و از این ولنگاری در رنج بودند و گریزان!
حد پوشیدگی و نجابت در رمانها را نه دین معین میکرد نه قانون؛ بلکه سبکزندگی فردی تعیینکنندۀ آن بود!
اینها رمان بود و تخیل نویسنده؛ اما زندگی جمعی، مجال تجربۀ سبکها و پسندهای شخصی نیست.
شاید لازم باشد جایی ترمز گذاشت جلوی زندگی به سبک رمانهای زرد!
باید چارچوبی باشد که حد پوشش و روابط را معلوم کند تا آدمها از سبکزندگی بقیه گریزان و ترسان نباشند. خودمانیتر بگویم: اگر قرار است ترمز دین را برداریم، حداقل ترمز جدیدی تعریف کنیم تا حریم خانواده را محفوظ نگه دارد.
✍️م.شاهسنایی
#قاعدهی_زندگی_جمعی
#قانون_حمایتازخانواده
🪴ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خاتون، خانهی روایتهای بانوی ایرانی است از قانون حمایت از خانواده...
با ما همراه باشید.
@khatooonjan