eitaa logo
🇮🇷یادشهداباذکرصلوات🇮🇷
62 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1هزار ویدیو
4 فایل
 وَلاتَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاًبَلْ أَحْياءٌعِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ‌ ✨ارتباط با ادمین کانال: @shohada_zene_hastnd ✨کپی باذکرصلوات✨
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رازِ ۲۱🕊 و شهادت در ۲۱ رمضان🕊️ 🌷سردار شهید علی دوامی🌷 تاریخ تولد: ۲ / ۱۰ / ۱۳۴۶ تاریخ شهادت: ۱۸ / ۲ / ۱۳۶۷ محل تولد: ساری محل شهادت: شلمچه 🌹مادرش← یکبار درمسجد ساری یادواره ای برگزار شد سید علی هم حضور داشت🌙 اما برای خوردن ناهار نیامد🍽️ از او پرسیدم: روزه ای؟ گفت: به دلایلی یک شب نتوانستم نماز شب بخوانم🌙 10 روز خودم را تنبیه کرده ام که روزه بگیرم.🥀برای یک شب نماز شب نخواندن 10 روز را روزه گرفت💫 همرزم← او یخ ها را خُرد می‌کرد🧊 وقتی آب میشد با آب یخ غسل شهادت میکرد🌙 کارش اطلاعات و عملیات بود📞 صدام برای سرش جایزه تعیین کرده بود🍂 و گفته بود هر کس مُرده یا زنده سید علی را بگیرد جایزه دارد✨ به سید علی شیر مازندران میگفتند💫 میرفت وسط عراقی ها و کار شناسایی که تمام میشد بر می‌گشت. او بارها مجروح شد.🥀علی می‌گفت: کسی نمی تواند من را شهید کند مگر با کالیبر 60💥و من ۲۱ رمضان به دنیا آمده‌ام و ۲۱ رمضان هم شهید می‌شوم.» در آخر هم کالیبر 60 خورد به قلبش و آسمانی شد💥🥀مادرش← وقتی به دنیا آمد ۲۱ سال سن داشتم🎊 علی در ۲۱ ماه رمضان به دنیا آمد🎊 و در حالی که ۲۱ سال سن داشت🍂 در ایام شهادت مولا علی🏴 در ۲۱ ماه رمضان شهید شد🕊️ و به سردار راز ۲۱ معروف شد✨در نهایت او با کالیبر 60 به قلبش🥀به آرزویش رسید. 🕊️🕋   🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
📌 که پیکر شهید حججی را شناسایی کرد، آسمانی شد. 🔹️ سردار مدافع حرم حاج مهدی نیساری درشب ۲۱ ماه رمضان آسمانی شد ، سردار نیساری فردی که برای شناسایی پیکر به مقر داعش رفت وازطرف سیدحسن نصرالله لقب پهلوان مقاومت گرفت 🔹️ ماموریت ویژه سردار نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید‌ محسن‌حججی: ◇ بعد از حججی تا مدتها ، پیکر مطهرش در دست داعشی ها بود تا اینکه قرار شدحزب الله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند. ◇ بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند و داعش هم محسن و شهیدحزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند. ◇ به من گفتند: "می‌توانی بروی در مقر داعش و محسن را شناسایی کنی؟" ◇ می دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.اما آن موقع ، محسن برایم از همه چیز وحتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم. ◇ در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود ، با اسلحه اش ما را می پایید. ◇ پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"میخکوب شدم ، از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. ◇ رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن اربا_اربا شده این بدن قطعه قطعه شده!" ◇ بی اختیار رفتم طرف داعشی عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم.داد زدم: "پست فطرتا ، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش؟!" ◇ حاج سعیدحرف‌هایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد.داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت :"این کار ما نبوده ، کار داعش عراق بوده."دوباره فریاد زدم : #"کجای شریعت محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!" ◇ داعشی به زبان آمد گفت: "تقصیرخودش بود.از بس حرص مون رودرآورد.نه اطلاعاتی بهمون داد ، نه گفت اشتباه کرده‌ام و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کردکه از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!" ◇ هرچه می کردم ، پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکررا برای شناسایی دقیقاباخودمون ببریم." ◇ اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه ، محسن نبود وداعش میخواست فریب مان بدهد. 🔹️ توی دلم متوسل شدم به "حضرت زهرا علیها السلام" گفتم : "بی بی جان خودتون کمک مون کنید ، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.یکباره چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن ناگهان فکری توی ذهنم آمد.خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن ، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. ◇ نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزب الله.از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی ، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند.دیگر خیلی خسته بودم. ◇ هم خسته ی جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم. فردا حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله ، محسن را تحویل گرفته اند. 🔹️ به دمشق که رسیدم ، رفتم حرم بی بی حضرت زینب علیهاالسلام وقتی داخل حرم شدم ، یکی از بچه‌ها اومد پیشم و گفت: #"پدر و همسر شهید حججی به سوریه اومده اند. الان هم همین جا هستن.توی حرم." ◇ من را برد پیش محسن که کنار ضریح ایستاده بود. محسن می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تاچشمش به من افتاد ، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: #"از محسن خبر آوردی" ◇ نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا_اربا را تحویل داده‌اند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟ ◇ گفتم: "حاج‌آقا، پیکر محسن مقرحزب الله لبنانه ، برید اونجا خودتونببینیدش." ◇ گفت: "قَسَمَت میدم به بی‌بی که بگو." ◇ التماسش کردم چیزی از من نپرسد.دلش خیلی شکست.دستش رو انداخت میان شبکه‌های حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم.همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارمویش رو برام آوردی ،راضی ام." ◇ وجودم زیر وروشد.سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود.به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاج‌آقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی اکبرعلیه السلام اربا اربا کرده ان." 🔹️ هیچ نگفت فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان این هدیه رو ازمن قبول کن
در ۲۳ ماه رمضان🕊️ 🌷شهید محمود عطایی🌷 تاریخ تولد: ۴ / ۱ /۱۳۴۱ تاریخ شهادت: ۲۳ / ۴ / ۱۳۶۱ محل تولد: کرج محل شهادت: شرق بصره محل دفن: چهارصد دستگاه 🌹راوی← محمود چون خود را در قبال خون شهدا و نظام جمهوری اسلامی مسئول می‌دانست🌷خودش را به حوزه نظام وظیفه معرفی کرد🌙و دفترچه اعزام به خدمت گرفت و بعد خوشحال به منزل برگشت💫 و از آن تاریخ گوش به زنگ رادیو و رسانه های دیگر بود📼 که به محض اطلاع به خدمت اعزام شود✨ در همین اثنا به بیماری دچار شد🥀و دکترها گفتند که باید مداوا شود✨ چون زخم هایش تاول زده بود🥀تاریخ اعزام او به تأخیر افتاد از این بابت خیلی نگران بود🍂 بالاخره عید همان سال بعد از بهبودی اعزام شد🕊️ و در عملیات رمضان در ماه رمضان شهید شد🕊️ عملیاتی که بچه‌ها با لب تشنه عاشورایی میشدند🥀 عملیاتی که تمام خاطراتشان از رمضان جبهه، از گرما و تشنگی زیاد آن بود🍂 و گرما بیداد میکرد☀️ محمود در ۲۳ ماه مبارک رمضان🌙در عملیات رمضان، ترکش خمپاره به رُخ او اصابت کرد🥀با وجود اجازه ی فرمانده به او جهت بازگشت به عقب او به کارش ادامه میدهد✨ اما در اثر شدت ترکش💥 جان به جان تسلیم نمود🥀و روح پاکش به ملکوت اعلی پرواز کرد. 🕊️🕋   🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
و شهادت همزمان با تولد و شهادت مولا علی(ع)🕊️ 🌷شهیدغلامحسین(حمید)عارف🌷 تاریخ تولد: ۱ / ۳ / ۱۳۳۶ تاریخ شهادت: ۲۲ / ۴ / ۱۳۶۱ محل تولد: فارس، داراب محل شهادت: ایستگاه حسینیه 🌹📜قسمتی از وصیت: پروردگارا اگر شهادت را نصیبم کردی🕊️ بدنم تکه تکه شود تا در برابر سرور شهیدان شرمنده نباشم.🥀همرزم← هوا هنوز تاریک بود🌙 که «سعید بهادری» یکی از معاونین تیپ🍂 در حالی که پوشیده از خاک بود آمد، گفتم: توی خاک غلت زدی!🍂 خندید که نه بابا، تایر موتور رفت روی چیزی و پرتاب شدم🍂 ۳۵ روز از شهید عارف خبری نبود🥀خبر دادند پیکری پشت تپه‌ای پیدا شده🥀رفتیم و پیکر را دیدیم، ناله سعید بلند شد و زد توی سر خودش🥀پیکر شهید عارف همان مانعی بود که ۳۵ روز پیش، سد راه موتور سعید شده🏍️و پرتش کرده بود روی زمین🥀سعید در تاریکی نفهمیده بود🥀و پیکر را پشت تپه انداخته بود🥀 پیکری که فقط یک کتف و سر باشد و وزنی سه-چهار کیلویی🥀معلوم است که در آن تاریکی، هیچ‌کس فکر نمیکند پیکر یک آدم باشد🥀 سعید بدجوری احساس گناه می‌کرد و تا چند روز حال طبیعی نداشت🥀شهید عارف در روز تولد امام علی(ع) به دنیا آمد🌷و در ۲۱ رمضان، روز شهادت مولا علی(ع) مورد اصابت گلوله مستقيم تانک قرار گرفت💥 و با بدنی تکه تکه شده🥀به آرزویش رسید. 🕊️🕋 (حمید)_عارف   🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
اطلاعات عملیات لشڪر ۱۱ حضرت امیرالمومنین(ع)🥀 🌷🕊شهید علی بسطامی🕊🌷 تاریخ تولد: ۱ / ۲ / ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۷ / ۳ / ۱۳۶۷ محل تولد: اَما، ملک‌شاهی،ایلام محل شهادت: مهران 🌹همرزم← علی بسطامی یکی از مسئولان زبده­‌ی واحد اطلاعات- عملیات لشکر 11 امیرالمؤمنین(ع) بود🌙او شب­ها گرسنه می­خوابید🥀و می­‌گفت: “سزاوار نیست، رزمنده‌ه­ا گرسنه بخوابند و من سیر بخوابم🌙او آخرین نفری بود که پتو و کیسه­ خواب تحویل می­گرفت💫 و برای خودش نازکترین پتو را انتخاب می­کرد🥀نصف شب­ها اگر متوجه می­شد که کسی از همرزمانش احساس سردی می­کند پتوی خود را روی او می­کشید🌙همرزم← با یکی از فرماندهان به سمت خاکریزهای مرز راه افتادیم🍂 وقتی به آن­جا رسیدیم، به ما گفت: کنار خاکریز بمانید تا شما را خبر کنم🍂 از ما فاصله گرفتند و به سمت جلو حرکت کردند💫 حدود ده،پانزده دقیقه گذشت و هنوز برنگشته بودند🥀دچار دلشوره شدیم🥀در همین موقع صدای انفجاری به گوش رسید💥 از خاکریز پایین رفتم صدایش زدم؛ اما جوابی نشنیدم🥀همچنان که در حال جست­جو بودم، متوجه شدم، داخل بوته­‌ها🎋و علفزارها افتاده است🎋علت شهادتش انفجار مین والمر بود💥دو ترکش از ترکش­ها به سر🥀و پیشانی‌اش اصابت کرده بود🥀و همان دو ترکش موجب شهادتش شده بود. 🕊️🕋   🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
: سید عباس میر طاووسی🕊🌷  پدر: سید نورالله 🥀   📅: 21 سال        📅 شهادت:9/12/1364            📅 شهادت: منطقه فاو ❣️بسمه تعالی❣️      📜 وصیت نامه عباس میر طاووسی ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرضوص با عرض سلام به پیشگاه حضرت حق وصیت خویش را آغاز می کنم اللهمَّ لا تردنی الی اهلی آرزو دارم و امیدوارم در آخرین لحظات که آماده حمله هستم به آرزوی دیرینه خویش نائل گردم و من هم مانند دیگر شهدا که به لقای دوست شتافتند بشتابم – چندی پیش الهاماتی برایم شده است .امیدوارم هر چه زودتر مهمان دوست حقیقی خود گردم . مادر عزیزم و مهربانم امیدوارم این بنده حقیر را ببخشید و حلالم کنید .پدر عزیزم شما این بنده حقیر را از اینکه فرزند خوبی برای شما باشم و نتوانستم جبران زحمات شما را قدر دانی کنم حلال کنید . برادران و خواهران عزیزم شما این بنده حقیر را حلال کنید و در عزای من صبررا پیشه خود قرار دهید و مانند اهل بیت علیهم السلام الگو و سر مشق برای امت اسلامی باشید پدر و مادرعزیزم اگر مشکلاتی برایتان ایجاد نمی کند بنده حقیر یک سال نماز و بیست روزه قضا دارم اگر میتوانید برایم قضا کنید. از همه کسانی که حقی بر این بنده حقیر دارند و ادا نکرده ام می خواهم مرا حلال کنند و اگر طلبکار هستند از پدرم مطالبه نمایند . دنیا تو کسانی را می توانی فریب دهی که دوست تو هستند و هرگز ما را فریب نتوان دهی چونکه ما درس از حسین عزیزمان گرفته ایم و مرگ سرخ را بر زندگی ننگین ترجیح خواهیم داد آنانکه رفتند کار حسینی کردند و آنانکه مانند باید کار زمینی کنند اگر نه یزیدیند. خداحافظ و السلام   🇮🇷@gahramane_man🇮🇷