eitaa logo
گام دوم انقلاب
2.6هزار دنبال‌کننده
188.6هزار عکس
130.6هزار ویدیو
1.4هزار فایل
🇮🇷🇮🇶🇵🇸🇸🇾🇱🇧🇾🇪 امام خامنه ای: شما افسران جنگ نرم هستید جنگ نرم مرد میخواهد. دیروز نوبت شهدا بود در جنگ سخت.. وامروز نوبت ماست در جنگ نرم ارتباط با مدیر @hgh1345 آیدی تبادل و تبلیغات @hgh1345
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 «أَ تَرْجُو أَنْ يُعْطِيَکَ اللهُ أَجْرَ الْمُتَوَاضِعِينَ وَأَنْتَ عِنْدَهُ مِنَ الْمُتَکَبِّرِينَ!» «آيا تو اميد دارى که خدا پاداش متواضعان را به تو دهد در حالى که نزد او از متکبران باشى؟» [نامه ی ۲۱] 🌌 / نهج البلاغه ‌ 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
هــرگــــز هیچ روز زندگیتان را سرزنش نکنید. روز خوب به تو شادی و روز بد به تو تجربه می‌دهد. جایی بنویسید که هیچ کس دو بار زندگی نکرده است. 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
💠 از بهشت... ...🌷... /یاد یاران 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 برای خدا 🔹 در خدمت مردم ...🌷... /یاد یاران ………………………………… 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
💚 خوش قلب ترین آدم ها آن هایی هستند که نگران تأثیر حرفایشان بر قلب اطرافیان هستند. 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌊🌊🌊 انسان مانند درياست؛ هر چه عمیق تر، آرام تر. انسان بزرگ بر خود سخت می گیرد و انسان کوچک بر دیگران. انسان نیرومند از خودش محافظت می کند و انسان نیرومندتر از دیگران. قطعاً این نیرو را تنها می توان در پناه پروردگار داشت. هرکس که به او نزدیک تر است، آرام تر، افتاده تر و قدرتمندتر است و تابش نور او را می توان هر لحظه حس كرد. ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 او ماورایی نبود و دست نیافتنی نیست. یکی بود از میان ما. 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
✨✨✨ من می روم ز کوی تو و دل نمی رود این زورق شکسته ز ساحل نمی رود گویند دل ز عشقِ تو برگیرم ای دریغ! کاری که خود ز دستِ من و دل نمی رود «محمدرضا شفیعی کدکنی» 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌨 ماسوله ی برفی / گیلان /نمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
👈🏽 وصله ی تن! 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🍀🌸🍀 ✅ با فرزندان خود وقت صرف کنید. کمی دست از کار بکشید و فرصتی را صرف فرزندان خود کنید؛ فرزندان شما این از خودگذشتگی شما را می بینند و آن را هرگز فراموش نمی کنند؛ هر چه بیشتر به فرزندان خود برسید، از ناحیه ی آن ها رضایت خاطر بیشتری پیدا می کنید؛ تنها هزینه ی مالی آن ها را به دوش کشیدن کافی نیست. والدین باید با فرزند خود و به خاطر او، وقتی را به اتفاق بگذارنند؛ به اتفاق بازی کنند؛ برایش کتاب بخوانند؛ در انجام تکالیف مدرسه به او کمک کنند؛ از او درباره دوستانش بپرسند؛ زیاد حرف نزنند و گوش شنوا باشند تا دریچه های دل فرزند به رویشان گشوده شود. ─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─ /خانوادگی ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─ 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۳۷ : بدون کشیدن یک نفس اضافه، پشت دیوار آشپزخان
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۳۸ : بعد از مدتی، همه ی کارها انجام شد. من و مادر برای پرواز به ایران، بی خداحافظی از عاصم، همراه با یان عازم فرودگاه شدیم. در مسیر فرودگاه، ترسی در دلم زبانه می کشید. بهایِ سلامتی مادر زیادی سنگینی نمی کرد؟ دل کندن از امنیت و آرامش، بریدن از خاطرات، جدا شدن از رودخانه و میله های یخ زده اش و پریدن در گردابی داعش مسلک به نام ایران. کل داشته هایم در زنی میانسال به نام مادر خلاصه می شد که آن هم جز احساس دِین، برایم هیچ ارزشی نداشت. حالا بیش تر از هر وقت دیگر، دلم برای سرما و مرغان دریایی تنگ می شد و شاید قهوه های تلخ عاصم، پشت شیشه های کافه ی محل کارش که خباثت داعش، فرصت نشان دادنش را به برادرم دانیال، از من گرفت. آفتاب پاییز روی صورتم انگشت می کشید و فکر می کردم، عاصم چه حالی می شود وقتی غذای امروز را به خانه بفرستد و بفهمد، که حتی زحمت یک خداحافظی را هم به خود نداده ام. در تالار فرودگاه منتظر بودیم و یان با آن کت و شلوار اتو کشیده اش کنار چمدان ها، مدام موارد مختلف را به من متذکر می شد. از داروهای مادر گرفته تا مراجعه به آموزشگاه زبان یکی از دوستانش در ایران، برای تدریس زبان آلمانی و پر شدن وقت. بیچاره یان که نمی دانست، نمی توانم بیش تر از چند کلمه فارسی حرف بزنم و برایم خواب آموزش می دید. در میان پُرچانگی های یان، شماره ی پروازمان اعلام شد. لرزیدم، نه از سرما، از فرط ترس از ایرانی که دیگر عاصم و یانی در آن نداشتم تا دل بسوزانند و مهربانی خرج کنند. با قدم هایی لرزان، آرام آرام صدای شاید آخرین گام هایم را، روی خاک آلمان به خاطر می سپردم. این جا سرزمین من محسوب می شد و انگار مادر نمی خواست بفهمد که این جا دانیال را داشتیم؛ حداقل خاطرات شیرینش را و من مجبور بودم. نفس هایم را عمیق تر کشیدم. باید تا چند ساعت، هوا برای امنیت ذخیره می کردم. امنیتی که با ورود به هواپیما دیگر نداشتمش. صدایی مردانه، نفس نفس زنان نامم را خواند: - سارا... سارا! عاصم بود. شک نداشتم. سر چرخاندم. کاپشن چرم و قهوه ای رنگش از دور در دیدم نشست. یان ایستاد و لبخند زد. - بالاخره اومد. پسره ی لجباز. عاصم قدم هایش تند و نفس هایش در گوشم پیچید. - فکر کردم پرواز کردین. خیلی ترسیدم! کاش بالی داشتم تا آرزوی قدم زدن را به دل زمین می گذاشتم. یان با همان لبخند لبش، به سمتم آمد. - بلیط ها رو بده من. من کارهای مادر رو ردیف می کنم تا تو بیای. دوست نداشتم با عاصم تنها بمانم حتی اگر تمام دنیا در آن فرودگاه جمع می شدند، اما چاره ای نبود، نگاهش کردم. نفس زنان، زبان به لب های خشک شده اش کشید. - تصمیمت رو گرفتی؟ می خوای بری؟ با مکث، سری به نشانه ی تأیید تکان دادم. لحنش پر از قطعیت شد. - پس این که بگم نرو، بی فایده ست. درسته؟ فقط نگاه کردم. او به چه چیزی دل بسته بود؟ دلم به حالش سوخت. دستی به چانه اش کشید و صدایش غمگین شد. - پس فقط می تونم بگم، سفر خوبی داشته باشی! سری تکان دادم و عزم رفتن کردم که مهربان تر از همیشه صدایم زد: سارا! ایستادم. در مقابلم قرار گرفت. صورت به صورت. نگاه در نگاه. - هیچ وقت به خاطر علاقه ای که بهت داشتم، کمکت نکردم. چشم در چشمش دوختم. بی حس و سرد. - می دونم. لبخند زد و با لحنی پر مِن مِن گفت: سارا! من. من واقعاً دوستت دارم. اگه مطمئن شم که تو هم... حرفش را بریدم، یخ زده و بی روح. - تو فقط یه دوست خوبی؛ نه بیش تر. خشکش زد. تبسم کنار لبش، طعم تلخی به کامم نشاند. دستی کلافه به چانه اش کشید و نفس پر از بغضش به هوا پاشید. - نگران نباش! جایی که می ری، خاکش رسم جوونه زدن یادت می ده. من... من هم همیشه دوست...دوستت می مونم. هر وقت احتیاج به کمک داشتی روم حساب کن. جوانه زدن؟ آن هم در خاکی که برای زنده به گوری به سمتش می رفتم؟ عاصم بیچاره! کاش هیچ وقت دل نمی بست، آن هم به دختری که از دل، فقط اسمش را به ارث داشت. سری تکان دادم و به یان پیوستم. او هم آمد و ماند تا آخرین لحظه؛ با لبخندی که بوی بغض می داد و او سرسختانه مقاومت می کرد. کاش من هم معنی دوست داشتنی جز با طعم برادر را می فهمیدم. ⏪ ادامه دارد ... ................................. 🌳 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۳۸ : بعد از مدتی، همه ی کارها انجام شد. من و ماد
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۳۹ : هواپیما پرید و من تپش های ترس را حس کردم. بدون عاصم و یان! نگاه دوخته به آسمان پشت پنجره ی هواپیما. دل کندن از ته مانده ی آرامش زندگی برای ادای دِین، سخت ترین کار دنیا بود و من انجامش دادم؛ به همت یان و سکوت طوفانی عاصم. مادر در تمام مسیر، تسبیح به دست ذکرهای مشق شده از خدایش را مرور کرد و لب از لب باز نکرد. گاهی دلم برای صدایش تنگ می شد؛ صدایی که خنده های دانیال را در گوشم به خاطر می آورد. چه قدر هوس برادرانه هایش را داشت، بی توجه به سوفی و حرف هایش. کاش آن دوست مسلمان هرگز از خیابان های روزمره ی تنها خدای زندگی ام نمی گذشت و آن را سهمی از تمام دنیا، برای من می گذاشت. هر چه به ایران نزدیک تر می شدیم، تپش های قلبم کوبنده تر می کوبید. هنوز تصویر آن زن های چادر مشکی پوش و آن مردهای ریش دار را در برنامه های مورد علاقه ی پدر به خاطر داشتم، که چه طور انسانیت را زیر پا له می کردند. حالا باید بیش تر از آن روزها می ترسیدم؛ چون قطعاً ایران واقعی، قصّاب تر از ایران تلویزیونی بود؛ به مراتب زشت تر و کریه تر. نمی دانم چه قدر خیره به ابرها ماندم، که ناگهان ورود به مرزهای ایران، از طریق بلندگوهای هواپیما اعلام شد. پسری جوان، تمسخروار از رعایت حجاب خواهران گفت و دوستانش خندیدند. تعداد زیادی از زنان یک به یک، روسری و شال از کیف هایشان بیرون می آوردند و بر خلاف میل باطنی، با غُر زدن های زیر لبی آن را بر سر می کشیدند. چه قدر عقب ماندگی بر این دیار حکمرانی می کرد. مادر را از نگاه گذراندم. مثل همیشه روسری بر سر داشت و در سکوت، تسبیح می انداخت محض رضای خدایش! به اجبار گره روسری آبی رنگم را محکم تر کردم. همان که در آخرین لحظه ی خداحافظی، عاصم به من هدیه داد و مهربان تر از همیشه روی سرم گذاشت. غم چشمانش در ذهنم مرور شد. روسری را دور صورتم مرتب کرد، یک گام به عقب برداشت و تماشایم کرد. بازتاب تصویرم را در پنجره ی کنارم دیدم؛ چه ترکیب زیبایی داشت با آسمانی چشمانم. صدای مردی جوان از صندلی جلو بلند شد: - خواهرا! غر نزنید... استغفرالله!... خواهرم شما! بله بله، با خودتونم. اون شراره های آتش رو بده تو. آ قربون اون قدت! ابلهانه به نظر می رسید. القای افکار مذهبی، آن هم در عصر شکوفای فکری انسان. انگار ایرانی جماعت، با تفکر میانه ای نداشت. حالا دیگر به سرزمین مادر رسیده بودیم. مسافران با هدایت محترمانه ی میهمان داران محجّبه، اما خوابیده در آرایش، تک تک به سمت در خروجی هواپیما هدایت می شدند. این یعنی شروع سقوط. با ترس روی پله های هواپیما ایستادم. بادی شدید روسری ام را عقب کشید و من وحشت زده به آن چنگ زدم. همه چیز شروع شد. این جا ایران بود. مادر لبخند زد و نفس گرفت، عمیق. چشمانش حرف می زد، اما زبانش نه. گونه هایش پر شد از مروارید و من فقط نگاهش کردم. این زن چه چیزی برای دل بستن در این خاک داشت؟ وارد سالن فرودگاه شدیم. کمی عجیب به نظر می رسید. تمیز بود و شیک. با تعجب به اطراف نگاه کردم. فرودگاهش که شباهتی به تصویرسازی اخبارهای مورد توجه پدر نداشت. چشم چرخاندم. تا جایی که مردمک هایم یاری می کرد، مردمانی در تیررس قرار داشتند که بیشترشان، عمل های مختلف و عجیب زیبایی، روی صورتشان چشمک می زد. شاید جشنواره ی بازیگران اخلاقی و غیر اخلاقی سینمایشان بود و شاید بزمی که ثروتمندان را در این جا جمع می کرد. چهره پردازی و لباس مردان و زنان، چیزی جز یک مهمانی عظیم را به ذهنت نمی رساند. همه چیز برایم گنگ بود. صدای خوشحالی افراد از دیدار یکدیگر، بوی تند عطرهای روز دنیا در فضا، نمایشگرهای بزرگ و پیشرفته، ستون های بلند و صندلی های زیبا و به روز! این جا واقعاً ایران بود؟ با قدم هایی بهت زده از دیدن جوانان غرق در آرایش و وسواس در حالت مو و پیچیده در لباس های خوش دوخت، آرام آرام به سمت در خروجی رفتم. با چمدانی در دست و مادری حیرت زده، بیرونِ در همه چیز زیبا به دید می آمد. چشمم به چند زن و دختر چادرپوش افتاد. شبیه تصوراتم. از مذهبی ها نبودند. دو دختر جوان، با روسری و کفش های رنگی که با کیفشان یکدست شده بود و سیاهی چادر را به رخ می کشید و دو زن میانسال شیک پوش و چادری. نورپردازی، طراحی فضای سبز، ماشین های آخرین مدل پارک شده در انتظار مسافران، معماری زیبا، نظم تاکسی های زرد رنگ و... همه در خاک تباهی ها و عقب افتادگی ها؟! هواپیما واقعاً در ایران به زمین نشسته بود؟ سرزمین زشتی و کشتار؟ شاید در خاکی دیگر بودیم و من نمی دانستم. ⏪ ادامه دارد ... ................................. 🌳 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢حرف های خانم کم حجاب در موکب فاطمیه دختران انقلاب 👌بعد از اغتشاشات ارادتم به محجبه ها بیشتر شد 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 معنی پیدا کردن شعار «زن، زندگی، آزادی» در جایی که سران تجزیه‌طلب کُرد زندگی می‌کنند 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
همگی سقوط بورس در سال ۹۹ که دستپخت روحانی و تیمش بود را یادمونه. مهمترین عامل سقوط بورس هم غیر از خیانت یاران روحانی، کانال‌های تلگرامی، سیگنال فروش‌ها و سفته باز ها بودند. اما امروز بردن یک محصول مختل به نام خودرو در بازار فوق مختل مثل بورس غلط اندر غلط است. 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
عکس خانوادگی جالب ستاره سابق منچستر به مناسبت کریسمس چهار پسر داره. اونوقت سلبریتیای پرادعای ما سگ و گربه نگه میدارن و هر روز در حال ازدواج و طلاق هستن! 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا الان در شعب ابی طالب هستیم؟ رهبرانقلاب 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
✨ اشداء علی الکفار ، رحماء بینهم 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
ثروتمندزاده اى را در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او فقیرزاده اى كه او هم در كنار قبر پدرش بود. ثروتمندزاده با فقیرزاده گفتگو مى كرد و مى گفت: صندوق گور پدرم سنگى است و نوشته روى سنگ رنگین است، مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در میان قبر، خشت فیروزه به كار رفته است، ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و مشتى خاك، درست شده، این كجا و آن كجا؟ فقیرزاده در پاسخ گفت: تا پدرت از زیر آن سنگ هاى سنگین بجنبد، پدر من به بهشت رسیده است...!! 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
پاک بودن وظیفه ماست؛ بابت پاک بودنمون از خدا طلبکار نباشیم! 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
عبادت‌های شیطانی.mp3
1.71M
  💥 عبادت‌های شیطانی! ☜ بعضیا بخاطرِ گناه نکردن میرن جهنم!! 🔥 چطور چنین چیزی ممکنه؟! منبع: مجموعه مهندسی آرزوها 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 فقط چنین مسئولی می‌تواند کشور را متحول کند! 🔹 ویژگی ممتاز حاج قاسم سلیمانی 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
تن های تنها4.mp3
8.44M
🎧 تن‌های تنها ق۴ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🏷 به‌سفارش: دفترتبلیغات‌اسلامی‌قم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📻 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
تن های تنها5.mp3
7.2M
🎧 تن‌های تنها ق۵ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🏷 به‌سفارش: دفترتبلیغات‌اسلامی‌قم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📻 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff