گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۱۱۳: دانیال با کمی تأخیر وارد اتاق شد و روبه رویم
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم»
⏪ بخش ۱۱۴:
_دانیال! مشکلت چیه؟ هیچ وقت یادم نمی آد واسه یه سردرد ساده، صورتت این جور سرخ بشه و رگ گردنت بیرون بزنه؟
انگار نیروی مردانه اش در مشتش جمع شده بود. زیر پایم خالی شد. تمام توانم پرید. کنار پایش روی زمین نشستم. صدایم توان نداشت.
_ حسام چی شده دانیال؟
اشک از کنار چشمش لیز خورد. رو به رویم نشست و دستانم را گرفت.
_ هیچی!... هیچی به خدا. فقط زخمی شده. چیز خاصی نیست. فردا منتقلش می کنن ایران.
کلمات را بی وقفه در هق هق اشک گفت. حنجره ام دیگر یاری نمی کرد.
نگاهش کردم و به زور گفتم:
_ شهید شده.... نه؟
با هق هق از مجروحیت حسام گفت و از زنده بودنش. تنم یخ زد. بعد مردانه زار زد. لرزش شانه هایش دلم را میشکست.
شهادت مگر گریه داشت؟ ندیدن حسام فاطمه خانم فغان داشت، شیون داشت، نالیدن داشت. اما شهادت نه!
مبهوت مانده بودم، زمان ایستاده بود. باید حسام را می دیدم.
_ من رو ببر. می خوام ببینمش!
مخالفتها و قربان صدقه رفتن های دانیال، هیچ فایدهای نداشت. بالأخره تسلیم شد. از هتل خارج شدیم. یک ماشین مشکی با راننده ای گریان، انتظارمان را می کشید. در تاریکی پرنور نیمه شب و سکوت نسبی فضا، رو به حرم ایستادم. چشم دوخته به طلایی گنبد حسین (ع) زیر لب نجوا کردم:
_ ممنون که آرزوش رو برآورده کردین آقا! ممنونم!
مرد راننده با شانه های لرزان، در عقب را گشود. دانیال گریه اش را قورت داد و مرا به سمت صندلی هدایت نمود. نمیدانم چه قدر گذشت تا بالأخره مقابل ساختمانی آجرنما متوقف شدیم. منطقه ای وسیع، بیابانی و نظامی. با گام هایی لرزان و دستانی یخ زده از ماشین پیاده شدم که صدای گریه های آرام دانیال و راننده، بلند شد. پاهایم را حس نمی کردم. قرار بود، امروز او به دیدنم بیاید. اما حالا من برای دیدنش می رفتم. دانیال زیر بازوهایم را گرفت. جوانی غم زده که کنار ورودی ساختمان، انتظارمان را می کشید، به سرعت در را برایمان گشود و پشت سرمان وارد شد.
راهرویی سرد با مهتابی هایی کم جان، به قدم هایم خوش آمد می گفت. با هر گام که بر می داشتم، می شنیدم تسلیت ها و تبریک های بغض آلود همردیفان همسرم را. شهادت تسلیت نداشت!
خودش گفته بود:
«اگه شهید نشم، می میرم!»
او نمرده بود. به آخرین در انتهای راهرو که چند مرد با شانه های لرزان کنارش ایستاده بودند، رسیدیم. همه کنار رفتند. داخل شدم. صدای گریه ها بالا رفت.
خودش بود. آرام خوابیده بر تخت. توی اتاقی بزرگ و خالی؛ انگار تنش را به خون غسل داده بودند. دو جوان با لباس هایی خونی، تکیه زده به دیوار و نشسته بر زمین، سر در گریبان مخفی می کردند.
لرزش شانه های دانیال ثانیه به ثانیه بیشتر می شد و من پا می کشیدم روی سرامیک ها، برای رسیدن به تخت حسامم. کنارش ایستادم. چهره ی خسته اش رنگ نداشت و پرده ای از خاک بر موهایش دیده میشد. بر یکی از ابروهایش، زخمی نه چندان عمیق نشسته بود و رد زیبای خون در کنار گونه اش خوش رقصی می کرد. چه آرامشی توی صورتش موج می زد! چه قدر شهادت به صورت زیبایش می آمد. عطر خاک، خون و خوشبو کننده ی تلخ همیشگیاش، مشامم را بازی داد.
دست آرمیده روی سینهاش را نوازش کردم. بوسه ای بر آن زدم و انگشتر عقیق گلگون به قطره های خونش را، با نوازش از انگشتان کشیده اش خارج کردم. محاسن و موهایش را مرتب کردم. دستانم را دور صورتش گرفتم و گونه اش را بوسیدم. همان جایی که روزی پنجه هایم سیلی شد و او چشم به زمین دوخت. این چشم ها که حالا رو می گرفتند از منِ بیچاره. بوسیدن نه، پرستیدن داشت! کاش بیش تر دل به تماشا می سپردم. آخر مثل همه ی چشم های دنیا نبودند و هاله ای از حیا پنهانشان می نمود.
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
مناجاتی زیبا از خواجه عبدالله انصاری:
بارالها؛
از كوی تو بيرون نشود پای خيالم
نكند فرق به حالم
که برانی
چه بخوانی
چه به اوجم برسانی
چه به خاكم بكشانی
نه من آنم كه برنجم
نه تو آنی كه برانی...
نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی كه گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد، نروم باز به جايی
پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهی
كس به غير از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی
باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهی...❤️
آمین
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
📸 طهران قدیم، برج آزادی(شهیاد سابق)
✍ گذار از سنت به مدرنیته. میدان آزادی تهران در سال 1348 شروع به ساخت شد و در سال 1350 افتتاح گردید
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔷 عجله و سرعت غیرمجاز در رانندگی
🔷 راهکارهایی برای سفر ایمن
🔹️ با ما همراه شوید
#نوروز_۱۴۰۲
#پویش_همراهان_سفر_ایمن
#عجله_و_سرعت_غیرمجاز
#سازمان_راهداری_و_حمل_و_نقل_جاده_ای
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
50.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لیبرالهای ایرانی دولت را دچار دورباطل کردهاند
دولت را به دست خودش فقیر میکنند و #آدرس_غلط میدهند
سیدیاسر جبراییلی از وارونهنمایی لیبرالها در قضیه کسریبودجه پردهبرداری کرد
ببینید و ببینانید
#اختصاصی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
ساعت
1:20
#به_وقت_سردار
#به_وقت_عاشفی
#به_وقت_حاج_قاسم
#به_وقت_پرواز
#به_وقت_شهادت
#حاج_قاسم
#آلبوم_حسرت
▫️میکشد آیینه از دل، آه، ای خورشید عشق!
🎐 نشر دهید و همراه ما باشید
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
ساعت
1:20
#به_وقت_سردار
#به_وقت_عاشفی
#به_وقت_حاج_قاسم
#به_وقت_پرواز
#به_وقت_شهادت
#حاج_قاسم
#جان_فدا
🏷در تک تک سلول های تنم،
کسی تو را نجوا می کند؛
ای روان تر از باران!
ای روشن تر از آفتاب!!
چگونه در رگ هایم جاری شده ای؟!
که هیچ گاه
لحظه ها به توان “رسیدنت”
نمی رسند؛
و باز هم من
مجذور دلتنگی می شوم...
🎐 نشر دهید و همراه ما باشید
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
@maktabehajghassem01-Molke-Soleymani.mp3
زمان:
حجم:
8.66M
ساعت
1:20
#به_وقت_سردار
#به_وقت_عاشفی
#به_وقت_حاج_قاسم
#به_وقت_پرواز
#به_وقت_شهادت
#سرود_مقاومت
🏷سرود«ملک سلیمانی »
🎐 نشر دهید و همراه ما باشید
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff