33.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بفرمائید روضه┋ بمان برای علی
▪️ای دل شکسته !
آه تو مارا شکسته است...
🔻صفحه رسمی حجت الاسلام والمسلمین سنجری در ایتا:
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فاطمه رفته ... منصور.mp3
7.32M
🏴 روضه حضرت زهرا(س)
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔘 اگر نمی توانی نپذیر!
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
☑️
دنیا کم ارزش است و عمر تو کوتاه.
حسادت، خوی تو و بد رفتاری،
منش تو نباشد که این دو جز به خودت آسیب نمیرسانند و اگر تو خودت به
خودت آسیب برسانی کاری
برای دشمنت باقی نگذاشته ای.
چرا که دشمنی خودت با خودت،
بیشتر از دشمنی دیگری با تو، به زیانت تمام خواهد شد.
#تلنگر 👌🏼
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
✉️ دعوتنامه
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙
یا رب! چه قدَر فاصله ی دست و زبان است!
🎙 «هوشنگ ابتهاج»
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🌸🌿
🍲 غذات سرد نشه!
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش۴۱: سری به دکان زد. به طارق و ابوالفتح شیرینی د
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر»
⏪ بخش ۴۲ :
تا ته بن بست را رفتند.
ابراهیم گفت:
«این جا خانه ی عمویش است.»
اُم جیران گفت:
«به خواست خدا آمال را از این خانه و آدمهایش نجات میدهیم!»
در زدند. آمال در را باز کرد. او هم فانوسی در دست داشت. به همه سلام کرد. اُم جیران او را در آغوش کشید و بوسید. صورت آمال را در دستهایش گرفت.
ــ به سلیقه ی ابراهیم آفرین میگویم! شبیه فرشتهای هستی که بوی دود میدهد!
گوشه ی حیاط، اجاق روشن بود.
آمال گفت:
کلوچه را درست کرده ام؛ حالا دارم ذرت میپزم.
به مادر خوش آمد گفت. مادر سری جنباند و لبخند کم رمقی تحویل داد. دیگری به استقبالشان نیامد. آمال جلوتر رفت و تعارف کرد. ابراهیم به کمک ابوالفتح گاری را از دو پله بالا برد. از راهرویی گذشتند. خانهای بود مرموز با اتاقها و انباریهایی که انگار در تاریکی کمین کرده بودند. بوی دود و نمی کهنه میآمد. صدای سرفهای پیرمردانه شنیدند. به اتاقی رسیدند که پیه سوزی در آن روشن بود. هارون و پیرمردی دیگر روی سکویی گلی و بزرگ نشسته بودند و زیر نور اندک پیه سوز، نقشهای را که روی پوست کشیده شده بود، بررسی میکردند. شبیه نقشه ی گنج بود. هارون با دیدن مهمانها نقشه را لوله کرد و زیر پلاسی فرو برد که روی سکو افتاده بود.
اتاق فرش دیگری نداشت. گوشهای آتشدان روشن بود. دو فانوسی که در دست ابوالفتح و آمال بود، اتاق را از تاریکی در آورده بود.
دیوارها روکشی از خاک و گچ داشت که جاهایی ریخته بود و خشتهای زیرش پیدا بود. طاقچهها پر بود از هر چیزی که میشد آن جا گذاشت تا در دست و پا نباشد. هارون بدون آن که از جای خود بجنبد، بین چند سرفه، اشاره کرد که روی سکو بنشینند.
ــ بله، این همان جوان برومندی است که امروز در بازارچه دیدمش.
این را به آن پیرمرد گفت که مثل خودش چاق بود و ریش بلندی داشت. ابراهیم حدس زد که او همان حسیب است که میخواهد آمال را با سکههای طلایش صاحب شود. ابراهیم گاری را به سکو چسباند و کنارش روی سکو نشست.
ابوالفتح و اُم جیران لبه ی سکو نشستند. هارون نگاه خریدارانهای به اُم جیران انداخت و لبخند زد.
ــ بفرما بالا بانو!
اُم جیران اعتنا نکرد. هارون خندید. به همان زودی نفس مادر گرفته بود. معلوم بود که میخواهد هرچه زودتر از آن خانه برود. آمال رفت و با ظرفی کلوچه برگشت و جلو مهمانها گرفت. به مادر لبخند زد.
ــ بفرمایید! هنوز گرم است.
مادر کلوچهای برداشت و به چهره ی آمال خیره شد. نقصی در آن ندید. چشمان بزرگ و زیبایش او را گرفت.
سری تکان داد تا تشکر کرده باشد. ابراهیم خوشحال شد. از گوشه ی گاری دستمالی را برداشت و به هارون داد.
ــ قواره ای پارچه ی زمستانی اعلا برای شما و همسرتان.
هارون با دستی که نمیلرزید، دستمال را باز کرد و پارچهها را دست کشید. از روی رضایت سری تکان داد.
ــ فقط یادت باشد که قولی ندادهام.
زنی لاغر اندام و قد بلند در حالی که زیر لب وِرد میخواند، وارد اتاق شد. به مهمانان نگاه نکرد. به آتشدان خیره بود. چیزی را که در مشتش بود دور سر حسیب و آمال چرخاند و در آتش پاشید. جرقهها جهید، دودی برخاست و بویی شبیه چرم سوخته، اتاق را پر کرد.
باز وِرد خواند و به اطراف فوت کرد.
اُم جیران به سرعت و آهسته «چهار قل» را خواند و گفت:
«لعنت خدا بر هرچه ساحر و رمال است.»
زن نگاه تیزش را متوجه مهمانها کرد و رو به ابراهیم گفت:
«این دختر خواستگار دارد.»
به پیرمرد اشاره کرد.
ــ داییِ من، حسیب.
باز نگاهش را دور چرخاند.
ــ بده بستان کردهایم. من زن عموی آمال شده ام و او زن دایی ام میشود.
والسلام!
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷 #پروانه_ای_در_دام_عنکبوت #قسمت_سی_ام به کوچه خودمان رسیدیم...چشمم به درخانه مان افتاد,خ
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#قسمت_سی_و_یکم
پروانه ای دردام عنکبوت قسمت۳۱:
من:خاله هاجر منم سلما ,چرا میزنی؟
لیلا هم دیگه هق هقش هوا شده بود.
ام عمر:من خاله ی تو نیستم عفریته,من ام عمرهستم,مادر عمر,همونکه توی چشم سفید دست رد به خواسته ی دلش زدی وبرای انتقام از تو به جنگ تمام ایزدیهای مغرور وکافر به روستاهای ایزدی اطراف, حمله برد ویک ایزدی کافر اورا شهید کرد....ودوباره افتادبه جانم وتا زمانی که خسته نشد ,دست اززدن نکشید.
ابوعمر خنده تمسخرامیزی کردوبه زیرزمین خانه اشاره کرد وگفت:آنجا محل اقامت شماست ,البته پراز خرت وپرت واشغال است ,زود بروید وبرای خودتان جایی باز کنید.
لنگ لنگان در حالی که لیلا دستم راگرفته بود وارد زیرزمین شدیم,معماری خانه های این محله شبیهه به هم بود ,یعنی خانه ابوعمر هم دقیقا نقشه خانه ماراداشت وهمین باعث میشد بیشتر وبیشتر احساس تألم وغصه کنیم.
داخل زیرزمین هیچ جای خالی نبود,با کمک هم ,دستهایمان راباز کردیم وشروع کردیم وسایل یک طرف را به ان طرف حمل کردن وروی هم انباشته کردن ,بالاخره یک گوشه, اندازه ی خواب دونفر جابازشد واز داخل وسایل زیرزمین تکه حصیری کهنه پیدا کردیم وبه جای,قالی وتشک و..زیرپایمان انداختیم.
خورشید غروب کرده بودومادرتاریکی محض درسکوتی سنگین نشسته بودیم وهرکدام درافکارخودغرق بودیم,بس که این چندروز گریه کرده بودیم,انگار چشمه ی اشکمان خشکیده بود , باید تغییری دراین وضعیت میدادم بلندشدم وبرق زیرزمین را روشن کردم.
لیلا:سلما خاموشش کن ,یه بارمیبینی اومدن وهمین را بهانه کردن ودوباره اذیتمان میکنند...
من:بزار روشن باشه,انگاری یادشان رفته ماهم هستیم.
نزدیک نیمه شب بود هیچ کس به ما سری نزد وما هم میترسیدیم که حتی به توالت برویم..گرچه احتیاجی هم نبود چون آدمی که هیچ نخورده لاجرم به قضای حاجت هم احتیاج ندارد اما من باید نمازمیخواندم.
چون امکان رفتن به توالت نبود,تیمم کردم .
لیلا این چندروزه متوجه شده بود که شیعه شدم ,پس گفت تا هیچ کس نیامده نمازت رابخوان...
سریع شروع به خواندن کردم.
بعدازنماز ,کنارلیلا دراز کشیدم ودیگر چیزی نفهمیدم.
وای کاش میمردم وصبح فردا رانمیدیدم وشاهد حوادث غمبارش نمیشدم.
ادامه دارد....
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 شهیدآوینی: حزب الله اهل ولایت است
و اهل ولایت بودن دشوار است پایمردی میخواهد و وفاداری
#رزمندگان_اسلام
#دفاع_مقدس
#عاقبتمون_بخیر
#شبتون_شهدایی_
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" یا ارحم الراحمین "
ذکر روز یکسنبه
صدمرتبه
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
AUD-20220317-WA0002.mp3
5.82M
" زیارت آل یاسین "
#علی_فانی
⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴
⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
زیارت عاشورا - حسین حقیقی.mp3
16.55M
🏴 زیارت عاشورای زیبا
🎙 با صدای: حسین حقیقی
⏰ زمان ۱۱ دقیقه
⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴
⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزتون پراز خیر و برکت🌱🍃
🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 🌺 یا ارحم الراحمین 🌺
🌹 سلام بر همراهان عزیز
🧿 امروز سه شنبه
🌞 ۷ آذر ۱۴۰۲ 🌙 ۱۴ جمادی الاول ۱۴۴۵
✝ ۲۰ نوامبر ۲۰۲۳
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff