*﷽*
#شهیدانه
از جبهه آمده بود. وقتی دیدمش کلی خوشحال شدم و دویدم به طرفش و با همان خوشحالی و شعف بغلش کردم ، تا ببوسمش.
دست انداختم دور کمرش ، با حالتی درد و زاری گفت : خواهر....!
خواهر...!
دست نزن دنده هام درد می کنن، گردنم درد میکنه ،
خیلی اصرار کردم که بگوید برای چی درد می کشد ، ولی فقط میخندید و میگفت : درد میکنه دیگه...!
بعداً فهمیدم زخمی شده بود و چند تا از دنده هایش شکسته بود. حتی روی زخمها را هم نبسته بود که مبادا بی بی بفهمد و ناراحت شود.
📚 : سید پابرهنه ، ص۳۸
#سردار_شهید_سیدحمید_میرافضلی
#یاد_عزیزشان_با_صلوات
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
🏴 @gamedovomeenqelab