┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
پیکی به محضر خواجه نظامالملک وارد شد و نامهای تقدیم کرد.
خواجه با خواندن نامه، چنان گریست که حاضران در مجلس ناراحت شدند.
در نامه نوشته بود:
خیل اسبان شما در فلان ولایت، مشغول چرا بوده که پرندگان بزرگی مثل عقاب بر آنان حمله کردهاند و اسبها وحشتزده دویدهاند و ناگاه تعدادی از آن ها به درهای سقوط کردهاند و ۲۰ اسب، تلف شدهاند.
گفتند:
عمر خواجه دراز باد. مال دنیاست که کم و زیاد میشود. خودتان را اذیت نکنید.
خواجه نظامالملک، وزیر اعظم سلاجقه، اشکهایش را پاک کرد و پاسخ داد:
از بابت تلف شدن مال و ثروت نگریستم. به یاد ایام جوانی افتادم که از شهرم توس قصد حرکت به نیشابور برای جستن کار و شغل داشتم.
پدرم هرچه کرد نتوانست اسبی برایم بخرد. استری فراهم کرد و خجالت بسیار داشت. من هم شرمگین بودم که مرکبی حقیر داشتم و با آن رفتن به درگاه امیران موجب خجالت بود.
پدر و مادرم در درگاه ایستادند و شرمگین، بدرقهام کردند و دستها را بالا بردند و دعا کردند:
خدایا به این فرزند ما برکت بده و از خزانه ی غیبت به او ببخش.
امروز ۴٠ سال از آن وقت گذشته. ثروت و املاک من به لطف الهی چنان فراوان شده که الآن نمیدانم این خیل اسبها کجا هستند و تلفشدن ۲۰ رأس از آنها ابداً خللی به دستگاه زندگیام نیست که صدها برابر آن را دارا شدهام و همه اینها به برکت دعای والدینم و توجه الهی است.
🌱 #داستانک
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
احساس ضعف!
🌷 #شهید_محسن_وزوایی
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/یاد یاران
…………………………………
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌸🌿
🍁 ناپرهیزی های کلامی که باعث ویرانی شخصیت ها و روابط می شوند
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
برکت،
تنها نانِ درون سفره نیست؛
برکت،
گاهی آدمی است که با بودنش
در سفرهی زندگی و خانه ی دلت،
زیبا میکند ادامهی زندگی ات را!
️
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
📹 نصب دوربین روی لباس پرستاران انگلیسی برای کاهش آزار و تجاوز جنسی!
🔻 اکنون پرستاران بریتانیایی برای محافظت در برابر آزار و اذیت و تجاوز باید از دوربین های بدن استفاده کنند.
چند روز پیش، نشریه ی «دیلی میل» از آمار بالای تجاوز جنسی در بیمارستانها خبر داده بود.
🔴 #زن_زندگی_آزادی به روش غربی
⚫️ #تمدن_نکبت
┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄
#آواز_دُهُل
/غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جاده ی زیبای ساحلی مقام
/هرمزگان
#ایرانَما
/ نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🌸🌿
وقتی موانع، بروز می کنند،
مسیر حرکت برای رسیدن به هدفتان را تغییر دهید،
نه هدفتان را!
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀🌺🍀
👧🏻👶🏻 جهان زیبای آبجی داداشی!
😘🥰😍
─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─
#باغچه
/خانوادگی
─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🍁🌿
باری سوار گُردهی مردم نکردهایم
خود را به نعمتی گذرا، گم نکردهایم
گر در تنور، دست تهی پیش بردهایم
یک جو طمع به حرمت گندم نکردهایم
دریای شوربخت صبوریم و سالهاست
طوفان کشیدهایم و تلاطم نکردهایم
جنگل! گواه باش اگر خانه سرد بود
یک شاخه از درخت تو هیزم نکردهایم
ما را به جرم آینه بودن شکستهاند
زیرا به روی رنگ، تبسم نکردهایم
«مجید افشاری»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
2_144151472519447615.mp3
5.35M
🌿
🎶 «یه رؤیا»
🎙 شادروان ناصر عبداللهی
#ترنم_ترانه
/موسیقی 🎼🌹 🎵
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۲۳: روی صندلی عقب نشستم. دانیال به محض نشستن، بخاری ماشین
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مثـل بیـروت بـود»
⏪ بخش ۲۴:
افکار پریشان، دَم به دَم بر صفحه ی آسایشم ناخن می کشید. حالا به طومار سؤالات مخدوشم چند ابهام دیگر اضافه شده بود. آن ناشناس چه طور از همه چیز اطلاع داشت؟ منافق زاده یعنی دانیال؟
آن شب دانیال من را به خانه رساند و بدون حرفی رفت. خود را میان آتش می دیدم. دیگر یقین داشتم زیر نگاه کسی قرار دارم اما چه کسی و چه طور، نمی دانستم.
تا نیمه های شب با هجومی از کابوس ها جنگیدم. صدایی در گوشم می گفت نکند حرف های آن شَبح در مورد مردِ موطلایی درست باشد یا اصلاً تمام این بازی ها زیر سر خود دانیال باشد؛ اما نه، امکان نداشت. او قبلاً امتحانش را پس داده بود.
نمی دانم کی خوابم برد اما وقتی بیدار شدم، سر دردی بدمزه جمجمه ام را می فشرد. آن صبح، دوست نداشتم از خانه بیرون بروم اما چاره ای نمی دیدم؛ به خواست طاها، مادر مقداری سوپ برای دانیال پخته بود و من باید آن را برایش می بردم.
تمام حواسم در مسیر به اطراف می چرخید. حس امنیت نداشتم و هر آن انتظار اتفاقی غیرمنتظره را می کشیدم. وارد حیاط بیمارستان که شدم نگاهم به دانیال افتاد. گوشه ای ایستاده بود و با مردی حرف می زد. به دلیل فاصله صدایشان را نشنیدم ولی حرکات عصبی دانیال، خبر از بحثی غیردوستانه می داد. مرد دست در جیب پالتو داشت و آرام به نظر می رسید. به درِ ورودی که رسیدم مرد در زاویه ی دیدم قرار گرفت؛ همان پیرمرد بود، همان که کلاه فرانسوی سر می کرد و به نظر آشنا می آمد.
یعنی از نزدیکان خانواده ی سارا بود؟
آن قدر درگیری ذهنی داشتم که فرصتی برای طرح سؤال جدید نمی یافتم، پس به راهم ادامه دادم.
تا آمدن دانیال، روی صندلی کنار تختِ سارا نشستم. دست استخوانی اش را قاب گرفتم. دیگر در ظرف تَن چیزی جز چند پاره استخوان نداشت. انگار مرگ، فقط روحش را برایمان باقی گذاشته بود.
اشک هایم بی اختیار بارید. به بی خبری اش غبطه خوردم؛ کاش جایمان عوض می شد. در دل از اضطراب آن روزهایم گفتم، از معماهایی که کُرور کُرور بر سرم آوار می شدند و من جز سکوت حق دیگری نداشتم، از ترسی که حتی جرئت حرف زدن با سارای به اغما رفته را از من گرفته بود.
به لطف گریه، حال ناخوشم ناکوک تر شد. سردرد چون رقصندگان کولی بر جمجمه ام پا می کوبید. سنگینی فضا شقیقه هایم را می فشرد. از اتاق خارج شدم و روی یکی از صندلی های راهرو نشستم. چشمانم سیاهی می رفت. قِلقلک گلو، بر سرماخوردگی ام گواه می داد. سر به دیوار تکیه دادم و پلک بر پلک نهادم. با بندهای انگشتانم صلوات می فرستادم تا بلکه ذهنم از حوالی سؤالات بی جواب دور شود.
سلام ملتهبِ دانیال حواسم را جمع کرد. چشمان به خون نشسته و سرخی گونه هایش فریاد می زدند که در تب می سوزد. عذاب بر وجدانم مشت می کوبید؛خودم را مُسبب این حالش می دانستم. دو صندلی آن طرف تر نشست. ظرف کوچک سوپ را از ساک دستی ام بیرون کشیدم و مقابلش گرفتم.
_ مامان واسه تون درست کرده. طاها زنگ زد گفت سرما خوردین. واقعاً شرمنده ام، تقصیر من بود.
ظرف سوپ را گرفت و سرد تشکر کرد. عصبی و بی قرار به نظر می آمد؛ احتمالاً به حرف هایش با پیرمرد کشمیرپوش مربوط می شد.
اصلاً آن پیرمرد که بود؟
چرا یادم نمی آمد که قبلاً کجا او را دیده ام؟
_ تا گرمه بخورید. واسه تون خوبه.
سر به زیر داشت و با قاشق، محتویات سوپ را بازی می داد. راستی زشت بود اگر نسبتش را با آن پیرمرد می پرسیدم؟!
_ سوپ دوست ندارین؟
با مکث سر بلند کرد.
_ زهرا خانم! نمی خواید بگید دیروز عصر چی باعث شد که حالتون اون طور بد بشه؟
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
روزی که انگشتانمان توانا شدند به نوشتنِ"آب ـ بابا"
برایمان جشنِ باسوادی گرفتند!
دریغ از آنکه نمیدانستیم،
کلاسِ دیگری میباید تا
※ مفهوم آب،
※ و حقیقت بابا، را به ما بفهماند.
خداوندی را سپاس که "جام معرفت الله" را داد به دستان شما،
خون دلی خوردید تا جرعه جرعه از این "آب حیات" نوشیدیم و خواهیم نوشید؛
تا راهی باز کنیم بسمت #او ؛
که حقیقتِ واژهی پدر است برای آنکه سایه بیندازد بر سر جهانی،
و بسمت قلّه تکامل، حرکتش دهد.
※ پدرترین معلّم زندگی ما، روزتان مبارک ※
✧ ۱۲ اردیبهشت ماه #روز_معلم
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff