دورشان هلهله بود و خودشان غرق سکوت
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
شام ای شام! چه کردی که شد انگشتنما
کاروانی که فقط دیده جلال و جبروت
🏴 فرارسیدن ماه #صفر الحزن و ایام اسارت اهل بیت علیهمالسلام، تسلیت باد!
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌴 پاسخ حکیمانه
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🌸🌿
به مراجعینم همیشه این سفارش رو دارم:
❗️ «آویزون نباشید!»
👈🏽 آویزون نباشید یعنی خودتون رو به زور به کسی نچسبونید، نخواید به زور برا خودتون نگهش دارید.
👈🏽 آویزون نباشید یعنی توی زندگی معلق نباشید، بلا تکلیف، بی تصمیم و بی اراده نباشید، بی برنامه نباشید، خودتون رو به جریان رود نسپارید.
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۱۰۴: هوای درون ون گرم و مطبوع بود. ونی سفید با سامانه های
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مثـل بیـروت بود»
⏪ بخش ۱۰۵:
_ بابا جان، باید باهات صحبت کنم.
خواستم به دنبالش از ون پیاده شوم که نگاهم به خیرگی چشمان دانیال گره خورد. نمیفهمیدم چه چیزی در انتهای مردمکهای اوست، اما حسی پر از خواهش در آن گویهای رنگی موج میزد.
بیرون از فرودگاه، کنار بزرگراه توقف کرده بودیم. همراه پدر به سمت ماشین مشکی رنگی میرفتم که کمی جلوتر از ون و ماشین دانیال پارک بود. در مسیر، عقیل قهرمان خیالی را روی صندلی عقب خودروی دانیال دیدم. با حالت موش مردگی، سر به زیر داشت. حالم از تماشایش به هم میخورد. سنگینی نگاهم را حس کرد. سر بالا آورد. دیده ی پر انزجارم را از تماشایش گرفتم.
به ماشین مشکی که رسیدیم، سوار شدیم. با محبتی غمناک، پدر چهره ی پر زخم و کبودی ام را زیر نور کم جان بزرگراه تماشا کرد. بوسه بر پیشانی ام نشاند و قربان صدقهام رفت؛ آن قدر عمیق که انگار سالها است از آغوشش دور افتادهام.
_ تو دختر شجاعی هستی، بابا. بهت افتخار میکنم!
خندیدم؛ تلخ، عین زهرمار. از کی نام آدمهای مجبور را شجاع میگذاشتند؟ ظاهراً شجاعت با من معنای تازهای پیدا کرده بود.
_ بابا، کی می ریم خونه؟
پدر دستی بر محاسنش کشید و گفت:
ــــ زهرا جان، میخوام درباره ی موضوع مهمی باهات صحبت کنم.
نمیدانم چرا، اما ته دلم خالی شد.
ـــ طاها چیزیش شده؟!
پدر به سرعت پاسخ داد:
_ نه، نه... اون حالش خوبه. اصلاً نگران نباش.
مکثی به کلامش داد و سپس گفت:
_ عموی دانیال، نادر، یکی از مقامهای ارشد سازمان منافقینه که در کنار اتفاقات مربوط به فلش و انجام مأموریت برای استخبارات عربستان، نقش پررنگی در عملی کردن دستورات موساد و «ام آی ۶» توی اغتشاشات فعلی ایران داره. اگه ما بتونیم نادر رو دستگیر کنیم، به سرشاخههای مهمی از موساد و «ام آی ۶» در داخل کشور میرسیم.
چرا اینها را به من میگفت؟
ـــ خب، چرا دستگیرش نمیکنید؟
نگاه با صلابت پدر مستقیم مردمکهایم را هدف گرفت.
_ چون واسه بیرون کشیدن اون جونور از مخفیگاهش به کمک تو احتیاج داریم.
منظورش را نمیفهمیدم.
ـــ من؟ یعنی چی؟ متوجه نمیشم.
پدر نفسی عمیق گرفت.
_ قرار بود امشب عقیل تو و دانیال رو تحویل نوچههای نادر بده. نادر تا از حضور جفتتون، تو و دانیال مطمئن نشه از سوراخش بیرون نمی آد.
مات و متحیر بودم. یعنی پدر میخواست برای رسیدن به یک منافق آدم کش، تنها دخترش را طعمه قرار دهد؟! واقعاً که سیاست ترسناک بود. حالا معنای آن نگاه پرخواهش دانیال را میفهمیدم.
_ بابا... یعنی تموم این بازیها، تموم این اتفاقات، تمام آبرویی که از من ریخته شد، تموم آیندهای که نابود شد فقط و فقط نقشه ی شما برای رسیدن به اون آدم بود؟! بهاش واسه ی من خیلی سنگینه. بابا این منصفانه نیست.
پدر با سکوتی پرطمأنینه تماشایم کرد. هضم وسیله شدن به دست پدر برای رسیدن به هدفش سخت بود. چشمان به خون نشستهاش خستگی را داد میزد و من دیوانه ی این نگاه پر رعد بودم. هالهای متبسم بر رخسارش نشست.
ـــ این که در مورد پدرت این طور فکر میکنی منصفانه ست؟
پر از خشم بودم و او لبریز از آرامش.
_ ما از هیچی خبر نداشتیم. سعودیها دنبال یه سری اطلاعات هستن که واسه شون حیاتیه. به همین دلیل، مدتی بود که تهدید میشدم. ماجرای بیمارستان و بمب گذاری صوری که پیش اومد، شصتمون خبردار شد که یه خبرایی هست. در واقع اون بمبگذاری صوری یه پیغام تهدیدآمیز برای من بود. خط تلفنت رو پایش کردیم و متوجه تماسها و پیامهای ناشناس شدیم.
مگر اطلاعات پدر چه بود که آن ها برای به دست آوردنش روی خون راه میرفتند؟ چهره ی عصبی طاها در خاطرم مرور شد. پس دلیل آن حال غریبش، اطلاع از پنهان کاریام بود؛ او میخواست من زبان بگشایم، اگرچه توفیری در اصل ماجرا نداشت. پدر، کلمه کنار کلمه میگذاشت:
ــــ در واقع اون ها میخواستن با ایجاد فضای ناامن برای تو، من رو مجبور به همکاری کنن. واسه ی همین عقیل رو مأمور حفاظت از تو قرار دادیم، یعنی ناخواسته گوشت رو دادیم دست گربه و عقیل طبق نقشه ی از پیش تعیین شده، تو رو در مسیر مورد نظر اونها قرار داد؛ چیزی که ما ازش هیچ اطلاعی نداشتیم.
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
ساعت
1:20
#به_وقت_سردار
#به_وقت_عاشقی
#به_وقت_حاج_قاسم
#به_وقت_پرواز
#به_وقت_شهادت
#حاج_قاسم
🏷خندههایت آتشی بر جان ماست
سوخت این دل و نگشت آرام باز...
🎐 نشر دهید و همراه ما باشید
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
ساعت
1:20
#به_وقت_سردار
#به_وقت_عاشقی
#به_وقت_حاج_قاسم
#به_وقت_پرواز
#به_وقت_شهادت
#حاج_قاسم
صبح امروز؛ قاب عکسی از حاج قاسم در حسینیه امام خمینی در محل حضور این شهید در آخرین حضور در حسینیه امام خمینی در سال ۱۳۹۸
🎐 نشر دهید و همراه ما باشید
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
8.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساعت
1:20
#به_وقت_سردار
#به_وقت_عاشقی
#به_وقت_حاج_قاسم
#به_وقت_پرواز
#به_وقت_شهادت
#حاج_قاسم
🏷 قابهای ماندگاری از آخرین حضور حاج قاسم سلیمانی فرمانده شهید نیروی قدس در دیدار فرماندهان سپاه با رهبر انقلاب در مهرماه ۱۳۹۸
🎐 نشر دهید و همراه ما باشید
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساعت
1:20
#به_وقت_سردار
#به_وقت_عاشقی
#به_وقت_حاج_قاسم
#به_وقت_پرواز
#به_وقت_شهادت
#حاج_قاسم
#جان_فدا
🏷هویت سپاه
🔺شهید حاج قاسم سلیمانی: هویت اول سپاه بر پایهی عمل مقدس است؛ تنها چیزی که نمیبیند خود است.پیشینه سپاه پیوسته این بوده...
بهمناسبت دیدار امروز اعضای مجمع عالی سپاه با رهبر انقلاب
🎐 نشر دهید و همراه ما باشید
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هویت ســـپاه🇮🇷
❇️ شھیــد #حاج_قاسم سلیمانے: هویت اول سپاه بر پایهی عمل مقدس است؛ تنها چیزی که نمیبیند خود است. پیشینهی سپاه پیوسته این بوده...
#عاقبتمون_بخیر
#شبتون_شهدایی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff