اهل بخارا.mp3
2.09M
🎧 #پادکست اهل بخارا💂♂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📻 #رادیو_ماوا
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
📖
«مَنْ اَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ»
«آن کس که با ادّعاهاى باطل به مبارزه با حق برخيزد و در برابر آن قد علم کند، هلاک خواهد شد!»
[خطبه ی ١۶]
🌌 #راه_روشن
/ نهج البلاغه
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۲۷ : تو اردوگاهی که بودم، بیشتر زن ها از فرط تجا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم»
⏪ بخش ۲۸ :
گرمای لیوان را کنار موهایم حس کردم.
- بلند شو سارا! یخ کنه دیگه فایده ای نداره.
سرم را بلند کردم. یکی از عکس های دانیال روی میز جا مونده بود؛ چهره ی خنده رو و مهربانش کنار سوفی. عکس را به لیوان سرامیکی تکیه دادم. باور حرف های سوفی در خنده ی چشمان دانیال نمی گنجید. مگر می شود این مرد، کشتن را بلد باشد؟ عاصم رو به رویم نشست. درست جای سوفی. بعد هم با همان لحن مهربان و دلسوزش گفت:
- چرا داری خودت رو عذاب می دی؟
چرا نمی خوای قبول کنی که دانیال خودش انتخاب کرده؟ سارا دانیال بچه نبود. خودش خواست. خودش، تو رو رها کرد. اون دیگه برادر تو نیست. سوفی رو دیدی؟ اون خیلی سختی کشیده؛ خیلی بیش تر از من و تو. همه ی اون بلاها رو هم دانیال سرش آورده. دانیال، عاشق سوفی بود. کسی که از عشقش بگذره، گذشتن از خواهر براش مثل آب خوردنه.
این رو باور کن. با عضویت توی اون گروه، تمام زندگیت رو می بازی. چیزی در مورد زنان ایزدی شنیدی؟ چیزی در مورد خرید و فروششون تو بازار داعش به گوش هات خورده؟ نه! نشنیدی، نمی دونی.
چند وقت پیش با زن و شوهر اهل موصل آشنا شدم. زن تعریف می کرد که وقتی شهر رو اشغال کردن، شوهرش واسه انجام کاری به کردستان عراق رفته. داعش موقعی وارد شهر می شه، تمام زن های ایزدی رو اسیر می کنه و مرداشون رو می کشه. بعد از بیست روز زندانی شدن تو یه سالن بزرگ و روزانه یه وعده غذا، همه ی اون زن ها و دختر ها رو واسه فروش به بازار برده ها می برن. اون زن می گفت زیباترین و خوشگل ترین ها رو واسه مشتری های پول دار حاشیه ی خلیج فارس می ذاشتن. جز اهالی ترکیه و سوریه و کشورهای حاشیه خلیج فارس، هیچ کس اجازه نداشت بیش از سه برده بخره. اون زن تعریف می کرد که به دو مرد فروخته شد و بعد از کلی آزار و اذیت جنسی، تونسته فرار کنه و خودش رو به شوهرش برسونه. سارا جان! حرف های من، سوفی، اون دختر آلمانی، این زن ایزدی، فقط و فقط یه چشمه از واقعیت ها و ماهیت این گروهه. سارا! زندگی کن. دانیال از تو گذشت. تو هم بگذر!
خیره نگاهش کردم.
تو چی؟ از هانیه می گذری؟
در سکوت به چشمانم زل زد. سکوتش طولانی شد.
- عاصم جواب من رو ندادی! پرسیدم تو هم از هانیه می گذری؟
چشمانش شفاف شد، شفاف تر از همیشه و صدایی که خمیدگی کمرش را در آن دیدم.
- راهی جز گذشتن دارم؟
راست می گفت. هیچ کداممان راهی جز گذاشتن و گذشتن نداشتیم و من، دلم چه قدر بهانه جو بود. بهانه جوی مردی که از عشقش گذشت. سلاخی اش کرد و مُرده تحویل زمین داد. همان برادری که رهایم کرد و در مستی هایش به فکر رستگاری ام در جهاد نکاح بود. الحق که خواهری شرقی ام. عاصم را در برزخ سؤال و جوابش با غلظتی از عطر قهوه رها کردم و سلّانه سلّانه، باران را تا خانه هم قدم شدم؛ خانه که نه، سردخانه ی زنده ها.
در را باز کردم. برق ها خاموش بود و همه جا ساکت. خبری از مادر تسبیح به دست هم نبود. به زندان اتاقم پناه بردم. افکارم سر سازش نداشت. ساعت ها گذشت و صدای گریه های معمول و آرام مادر بلند شد. گریه هایی که برایم اهمیتی نداشت. سرگشته که باشی، حتی چارچوب قبر هم آرامت نمی کند و من آرام نبودم. بعد از آخرین ملاقات با سوفی، گرمای جهنم زندگی ام بیش تر شد و من عاصی تر. اما دیگر دانیالی برای سرد کردن این آتش وجود نداشت، که خودش، زبانه ای شعله ورتر از گداخته ها، هستی ام را می سوزاند.
زندگی همان سبک سابق را به خود گرفت و به مراتب غیر قابل تحمل تر؛ طوری که دیگر جز عربده های پدر مجاهد خلقم در مستی، دیگر صدایی به گوش نمی رسید. دلسوزی های مادرانه تنها مسلمان ترسوی خانه هم به ته دیگش رسیده بود. زنی که وجودش را همیشه نادیده گرفتم. ماه نو می شد و مادر بی صداتر از هر وقت دیگر وجب به وجب خانه را به قدم های پرتشویش و سرگردانش متر می کرد. از اتاق به آشپرخانه، از آشپزخانه به اتاق؛ بدون آوایی که جنس صدایش را به یادم آورد. با چادری سفید بر سر و تسبیحی به دست و فکری که حالم را به هم می زد. او هنوز هم روی خدایش حساب می کرد! حالا دیگر معنای مُرده متحرک را به عینه می دیدم. زنی که نه حرف می زد، نه گریه می کرد، نه می خندید و نه حتی زندگی می کرد. فقط بود، با صورتی بی رنگ و بی حس و منی که در اوج انکار، نگرانش بودم. دانیال را می پرستیدم، اما به مادر عادت کرده بودم؛ عادتی که اسمش را هرچه می گذاشتم، جز دوست داشتن.
آن روزها اسلام مثل موریانه، دیوارهای کاهگلی اطرافم را بلعید و عریان رهایم کرد، در زمستانی سوزناک که استخوان می تراشید.
⏪ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
1_2325322455.mp3
12.33M
#حرف_خاص
※ امیرالمؤمنین خبر دادهاند :
هستند آدمهایی از جنس ما،
همینجا کنار ما ، که خداوند دربرابر ملائک به آنها مباهات میکند!
خودمانی بگوییم؛ " پُزِ شان را میدهد"!
آدمهای عجیب و غریبی نیستند،
فقط یک مشخصه دارند ؛ "حریمِ استفاده از حلالهای خدا را میشناسند"
※ آیا حلالِ خدا هم، حریم دارد؟
#استاد_شجاعی
※ منبع؛ خانواده آسمانی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🥀وقتیشماازاینوآن
طعنهمیخورید
ولاجرمبهگوشهیِاتاقپناهمیبرید
وباعکسهایِماسخنمیگویید
واشکمیریزید
بهخداقسماینجاکربلامیشود
وبرایِهریکازغمهایِدلتان
اینجاتمامِشهیدانزارمیزنند...
#شهید_آسید_مجتبی_علمدار
#عاقبتمون_بخیر
#شبتون_شهدایی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
هدایت شده از گام دوم انقلاب
animation.gif
357.9K
ذکر روز شنبه
۱۰۰ مرتبه
⚫کانال گام دوم انقلاب ✌
⚫https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
هدایت شده از گام دوم انقلاب
AUD-20220317-WA0002.mp3
5.82M
" زیارت آل یاسین "
#علی_فانی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
هدایت شده از گام دوم انقلاب
زیارت عاشورا - حسین حقیقی.mp3
16.55M
🏴 زیارت عاشورای زیبا
🎙 با صدای: حسین حقیقی
⏰ زمان ۱۱ دقیقه
⚫کانال گام دوم انقلاب ✌
⚫https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
9.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 #استوری | #ریلز
من دعای عهد میخوانم بیا!
بر سر این وعده میمانم بیا!
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff