eitaa logo
گام دوم انقلاب
2.6هزار دنبال‌کننده
191.6هزار عکس
132.8هزار ویدیو
1.5هزار فایل
🇮🇷🇮🇶🇵🇸🇸🇾🇱🇧🇾🇪 امام خامنه ای: شما افسران جنگ نرم هستید جنگ نرم مرد میخواهد. دیروز نوبت شهدا بود در جنگ سخت.. وامروز نوبت ماست در جنگ نرم ارتباط با مدیر @hgh1345 آیدی تبادل و تبلیغات @hgh1345
مشاهده در ایتا
دانلود
7.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◾️ رهاورد شعار آزادی، برای زنان غربی 🎤 «سید محمد حسین راجی» 🌃 / اجتماعی 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
جالبه بدونید سال ۲۰۱۴ به دلیل بی بند و باری رضا پهلوی یاسمین پهلوی ازش جدا شد 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فروش ۱۰ هزار ربع سکه بورسی ۱ میلیون ارزان‌تر از بازار 🔹امروز در پنجمین روز از مرحله دوم عرضه گسترده ربع سکه بهار آزادی در بورس کالا، تعداد ۱۰۲۰۵ قطعه ربع سکه بهار آزادی تا قیمت ۸ میلیون و ۳۰۱ هزار تومان به متقاضیان فروخته شد. 🔹این در حالی است که امروز قیمت آزاد ربع سکه تا ۹.۳ میلیون تومان هم در بازار معامله شد. 🔹یکی از اتفاقات عجیب و غریب معاملات ربع سکه در بورس ثبت سفارش با قیمت های نجومی تا ۱۶ میلیون تومان است که امروز هم شاهد برخی از این تقاضاهای مشکوک بودیم ولی کسب اطلاع خبرنگار تسنیم حاکی است، تقاضاهای خرید با قیمت های غیرمعمول و بالاتر از بازار آزاد باطل شده و سکه تحویل این متقاضیان نمی شود. 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
مصداق بارز یه اصلاح‌طلب بی‌شرف خودشون عکس خصوصی رستم قاسمی رو پخش میکردن و بهش تهمت میزدن حالا که اسناد خانواده فاسد پهلوی پخش شده نگران اسلام شدن 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
6.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 «وقتی که حرف می زد، من از ذوق، قد می کشیدم!» 🗓 به فراخور گذر از سالگشت شهادت «بهشتی دفاع مقدس» 🌷 شهید حسن باقری ...🌷... /یاد یاران ………………………………… 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
می‌نویسم ز تـو که دار و ندارم شـده ای بی قرارت شدم و صبـر و قرارم شده ای مـن که بی تاب توام ای همه ی تاب و تبم تو همه دلخوشی لیل و نهارم شده ای 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
لحظه خروج کارکنان سفارت آذربايجان از ایران :) 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: شهادت می‌دهم مسئولان دولتی با همه وجود درحال کار و تلاش هستند 🔹البته باید جهت‌گیری‌ها و اقدامات را به‌گونه‌ای مراقبت کنند که نتایج مطلوبی به دنبال داشته باشد. 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
روایت رسانه شورای عالی امنیت ملی از عوضی بودن دولت الهام جون 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۶۲: فریاد های عصبی سوفی، ناخن می کشید بر مغزم. نفس نفس می زدم و لحظه ای از حسام چشم بر نمی داشتم. انگار او هم ترسیده بود. فریاد می زد که نمی داند و از چیزی خبر ندارد و دانیال او را هم پیچانده! فریادهایش پرده ی گوشم را می درید. عاصم در تمام این دقایق، تکیه زده به دیوار، ما را تماشا می کرد. سوفی اسلحه را آماده کرد و به طرف من گرفت. _ می کشمش، اگه دهنت رو باز نکنی می کشمش، تا پنج می شمارم و می کشمش! حسام مضطرب تر از قبل، باز همان جملات را فریاد می کشید، برای منصرف کردنش از دیوانگی. سوفی چنان عصبی بود که امیدی نمی دیدم برای رهایی. شمردن آغاز شد. حسام تا پنج شماره وقت داشت، جانم را نجات دهد ولی حرفی نمی زد. «یک... دو... سه... چهار...» چشمانم را بستم و آن قدر پلک هایم را روی هم فشار دادم، که عضلات صورتم درد گرفت. «پنج!» صدای شلیک و فریاد بلند و از عمق جان حسام. چیزی با یک وجب فاصله، محکم به زمین کوبیده شد. در بینی ام بوی باروت پیچید و عطر خون تازه. جرأتی محض گشودن چشمانم پرسه نمی زد، اما نفس لرزان حسام کمک کرد تا بدانم هنوز زنده ام. چشمانم را گشودم. همه جا را تار می دیدم. برخورد مایه ای گرم با صورت به زمین چسبیده ام، هشیارترم کرد. کمی سرم را چرخاندم. سوفی، با صورتی غرق در خون، چند سانت آن طرف تر پخش زمین بود. تقریباً هیچ نقشی، از آن تصویر زیبا و عرب مسلک در چهره اش دیده نمی شد. نمی توانستم حتی جیغ بزنم. هراسان به عقب پریدم. به طور غیر عادی و مهار نشده، آستین لباسم را، بر خون به جا مانده، روی صورتم می کشیدم. هراس دیدن آن صحنه ی وحشتناک مانند طوفان، در پهنه ی روحم می وزید. وحشت زده خود را روی زمین به عقب می کشیدم. مسیر هوا در ریه هایم مسدود شده بود و چشمانم از زور بی اکسیژنی، راه خروج از حدقه را می پیمود. صدای عاصم اسلحه به دست بلند شد. - مهره ی سوخته بود! داشت کار دستمون می داد. با گام هایی موزون، اتاق را ترک کرد و درب را پشت سرش بست. چسبیده به دیوار، مانند ماهی افتاده در ساحل جان می دادم. می خواستم جیغ بکشم اما قفسه ی سینه ام یاری نمی کرد. حسام با چهره ای نگران، به زور خود را از زمین کند و شال آویزان از گردن سوفی نگون بخت را روی صورت له شده اش انداخت. سپس کشان کشان خود را به من رساند و رو به رویم نشست. در نگاهش دلواپسی موج می زد و امواج صدایش لرزشی محسوس داشت. - نفس بکش سارا! نفس بکش! نمی توانستم. وحشت زده شد. یقه ی لباسم را چنگ زد و مرا به سمت خودش کشید. ضربه ای محکم میان دو کتفم نشاند و فریاد زد: - بهت می گم نفس بکش! استخوان هایم به شدت درد گرفت اما ریه هایم هوا را به کام کشید. حسام اکسیژن منجمد شده در قفسه ی سینه اش را بیرون داد و نفس راحتی کشید. چشم هایم میخکوب جسد سوفی بود و رد خون به جا مانده از او، روی زمین. اشک هایم، سیل آسا صورتم را می شست و لرزش چانه ام، غیر قابل مهار بود. حسام، در مسیر چشم هایم قرار گرفت و دستانش را مقابل صورتم آورد. سارا به من نگاه کن! اون ور رو نگاه نکن باشه؟ ساراااا! سارااااا! حرف گوش کن دختر! حواست رو بده به من. در تیررس نگاهم، جوانی قرار داشت که نمی دانستم کیست. به شدت ترسیده بودم. اگر دست این لاشخورها به برادرم می رسید، حتی جسدش هم به من نمی رسید. تمام بدنم به شدت می لرزید و زیر لب دانیال را صدا می زدم. حسام آستین لباسم را کشید و مرا به جهتی مخالف سوفی چرخاند. - آروم باش! می دونم خدا رو قبول نداری، اما یه بار امتحانش کن! خدا؟ همان خدایی که همیشه وجودش را انکار می کردم و مایه ی عذابم بود؟ در آن لحظه، حکم تک دیواری کاهگلی را داشتم که در دشتی پهناور، در مسیر تاخت و تاز طوفان قرار گرفته، بی هیچ ستونی و هر آن امکان آوار شدن دارد. نیاز... نیاز به خواستن، نیاز به قدرتی برتر، قلبم را خالی کرد. من به پناهی فرازمینی احتیاج داشتم تا هیچ نیرویی یارای مقابله با آن را نداشته باشد. حسام، مادر، دانیال... حتی تمام آدم های روی زمین. آن که باید، نبودند. برای اولین بار، خدا را صدا زدم. با تک تک مویرگ هایم. پس اعتماد کردم به خدای حسام. مُهر را از جیبم بیرون آوردم و عطرش را به جان کشیدم. حسام، لب های بی رنگش را نزدیک گوشم آورد. - دانیال حالش خوبه! خنده کنج صورتم نشست. چه قدر زود، خدایی را در حقم شروع کرده بود. پس حسام از دانیال خبر داشت و چیزی نمی گفت. سر و صدای بیرون از اتاق، کمی غیر عادی به نظر می رسید. حسام چشمانش را بست و سرش را به دیوار تکیه داد. - شروع شد! جمله ی زیر لبش، وحشتم را چند برابر کرد. از آغاز چه چیزی حرف می زد؟ ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
📖 «وَالصَّبْرُ یُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ.» «صبر با مصائب مى جنگد.» [حکمت ٢١١] 🖊 «حِدْثَان» به معناى حوادث ناراحت کننده و ناگوارى است که در زندگى انسان، خواه و ناخواه رخ مى دهد و هر کس به گونه ای به یک یا چند نمونه از این حوادث گرفتار است. آنچه مى تواند تأثیر این حوادث را بر وجود انسان خنثى کند تا از پاى در نیاید همان صبر و شکیبایى و پایداری است. 🌌 / نهج البلاغه ‌ 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff