🔸 بدتر از جهل!
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😵💫 با این همه خطای دید که داریم، قضاوت کردن کار راحتی نیست!
#تلنگر 👌🏼
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🍁🌿
گرچه مسجد را گروهی با تجمل ساختند
اهل دل میخانه را هم با توکل ساختند
عشق، جانکاه است یا جانبخش؟ حالا هرچه هست
عشقبازان بینِ مرگ و زندگی پل ساختند
سقف آگاهی ستونی جز فراموشی نداشت
این بنا را خشت بر خشت از تغافل ساختند
بیسبب مهماننواز مجلس ماتم نبود
این گلابِ تلخ را از گریهی گل ساختند
روز خلقت در گِل ما شوق دیدار تو بود
از همان آغاز ما را کمتحمل ساختند
«فاضل نظری»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
8.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊჻ᭂ࿐✰
🌷 باز هم #روح_الله
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/یاد یاران
…………………………………
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
✋🏽 امّید که من مادرِ یاران تو باشم!
👦🏻👧🏻 #سربازان_آینده_ی_امام_زمان
#بوی_پیراهن_یوسف
/ ولایت و انتظار 🌸
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌹 ظاهر زیبا حداکثر چند سال دوام می آورد، اما شخصیت زیبا همیشه.
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
هر چه کنی به خود کنی
گر همه نیک و بد کنی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۹۷: من در گذشته، مرزی برای زندگی غربی ام نداشتم،
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم»
⏪ بخش ۹۸:
محض اطمینان، به کلاه زیبایم دست کشیدم، نباید سرِ بی مویم را می دید هرچند قبلاً در امامزاده نشانش داده بودم. در را بست و مقابلم ایستاد.
چشمان مهربانش در هم آغوشی تاریکی اتاق و نور چراغانی حیاط، زیباتر از همیشه به دیده ام می نشست.
ـــ آخیش! حالا شد بابا، اونا چی بود مالیده بودن به صورتتون! موقع عقد دیگه کم کم داشتم پشیمون می شدم.
این حرفش چه معنایی داشت؟ یعنی مرا همین طور می پسندید؟
اشکی از گوشه ی چشمانم لیز خورد.
مقابلم روی زمین زانو زد، با مکثی غم آلود، انگشت اشاره اش روی گونه ام کشید و اشکم را پاک کرد.
ـــ من عاشق این چشمای بدون رنگ و روغن شد هستم بانو!
بغض گلویم را گرفت.
ـــ تو مگه من رو تا قبل از عقد هم دیده بودی؟
دستان یخ زده ام را نوازش کرد.
ـــ نفرما بانو! شوهرت یه نظامیه، دست کمش گرفتی؟ بنده توی دیده بانی حرف ندارم.
شوهر! چه کلمه ی عجیب اما شیرینی.
شکلاتی از جیب کتش بیرون آورد و به لب هایم نزدیک کرد.
ـــ بفرما، هیچم گریه بهت نمی آد! دیگه تکرار نشه آقاتون اصلاً خوش نداره اشکات رو ببینه وگرنه می شینه کنارت پا به پات گریه می کنه گفته باشم؛ نگی نگفتی!
حالا عاشقانهتر دوستش داشتم.
خنده بر لب هایم ظاهر شد. با چهرهای متبسم ایستاد.
ـــ خب بانو! بنده دیگه رفع زحمت کنم! این آقاداداش حسودتون از دم غروب هی می پرسه کی می خوای بری خونه تون!
من خودم محترمانه برم تا این بی جنبه، چماق به دست بیرونم ننداخته! اجازه می فرمایین؟
باید با مادرش خداحافظی می کردم، پس همراهش از اتاق خارج شدم. نرسیده به پله های راهرو، صدایم زد:
ــــ سارا خانم! راستی یادم رفت بهتون بگم، فردا می آم بریم یه دوری بزنیم و در مورد تعیین روز جشن عروسی هم صحبت کنیم.
رؤیا بود یا کابوس؟ جشن عروسی!
بالأخره آن شب گذشت با تمام قربان صدقه هایی که به جای مادر، پروین و فاطمه خانم ارزانی ام داشتند و کل کل هایی از جنس دانیال و امیرمهدی تازه داماد که صدای گم شده ی خنده را در خانه مان زنده می کرد. زندگی بهتر از این هم می شد؟ حالا دیگر روزگار، طعمش با همیشه فرق داشت. حسام،آرزوی روزهای سخت بیماری ام بود و حالا داشتمش.
روز بعد، حسام به سراغم آمد و در حیاط ماند تا آماده شوم. از پشت پنجره ی اتاق نگاهش کردم. زیر آفتاب بهاری، با شیطنت حرف می زد و سربه سر دانیال میگذاشت. شاید زیاد زنده نمی ماندم، اما باقی مانده ی کوتاه عمرم کیفیت داشت. لباس هایم را پوشیدم و خودم را در آینه برانداز کردم. یک مانتو تقریباً بلند و شالی مشکی که پوششم را تشکیل میداد. این من در آینه، هیچ شباهتی به سارای بی دین و دل بسته به آلمان نداشت، و چه قدر دوستش داشتم.
به حیاط سبز و تزیین شده با شکوفه های بهاری رفتم. زمین و زمان، عطر بهشت داشت. نزدیکشان که شدم، به سمتم چرخید و لبخند زد. این غنج رفتن های دلم، نوعی جلوگیری عاشقانه و زودگذر محسوب می شد؟ ای کاش که این طور نباشد.
در ماشین مدام حرف می زد و می خندید. گاهی جوک می گفت و خاطره تعریف می کرد. نمی دانستم به کجا می رویم، اما هرجایی با حضور حسام، برایم لذت بخش بود. مقابل یک گل فروشی ایستاد و پیاده شد و بعد از مدتی کوتاه، با دسته گلی زیبا برگشت و آن را روی صندلی عقب گذاشت. متعجب نگاهش کردم و مقصد را جویا شدم. لحن مهربانش مهربان تر شد.
می ریم دیدن یه عزیز. بهش قول دادم که فردای عقد، با خانمم برم دیدنش.
پرسیدم کیست و او خواست کمی صبر کنم. مدتی بعد، در مکانی شبیه قبرستان متوقف شدیم، حسام با دیدن قیافه ی متعجبم، گفت:
این جا اسمش بهشت زهراست. خونه ی اول و آخر همه مون. این جا چه می کردیم؟ کنارش قدم می زدم و به عادت همیشه، تاریخ روی قبرها را میخواندم. مقابل چند قبر ایستاد، شاخه گل، بر روی هرکدام گذاشت و برایم توضیح داد که از رفقای مدافعش در سوریه و عراق بوده اند. حزن خاصی در چهره اش پیدا شده بود. دوباره به راه افتادیم. از چندین آرامگاه عبور کردیم که ناگهان با لبخند نجوا کرد که رسیدیم. کنار یک مزار نشست، با گلاب شست و شویش داد و گل ها را یک به یک روی آن قرار داد. در تمام عمرم چنین منظره ای، خوراک چشمانم نشده بود، حتی وقتی پدر را دفن می کردند. راستی او را کجا دفن کردند؟
حسام با محبت صدایم زد و خواست تا کنارش بنشینم. این جا مزار پدر شهیدمه، ایشون همون کسی هستن که قول داده بودم دست خانمم رو بگیرم و بیارم تا بهش نشون بدم. هرچند این آقای بابا، از همون اول عروسش رو دیده و پسندیده بود!
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
♦️ماموریت برخی سلبریتیها: تزریق یأس
🔺وقتی دلار بالا میرفت بسیاری از همین سلبریتیهای همیشه در صحنه مخالفت؛ شروع کردند به گذاشتن پستهای ناامید کننده و یأس آلود.
🔺اینکه نباید فضای انتقاد بسته شود و یا حق انتقاد از کسی گرفته شود درست است. اما انتقاد منصفانه با تزریق افسردگی و سیاهی در جامعه که منش سلبریتیها شده، فاصله زیادی دارد!! و متاسفانه نمیفهمند و یا مجبورند که نفهمند.
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff