بسم الله الرحمن الرحیم..
بنام خدایی که مهربان ترین است..❤️
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
رمان سربازان بی نشون
پارت صد و دوم
ریحانه:
قلبم از ذوق داشت کنده میشد. داداش که در رو با ریموت باز کرد یهو ۵ . ۶ نفر اوندن جلو ماشین وایسادن.
واااا😐
اینا که آقا داوود و آقا محمد و همکاراشون بودن💔😐
منو رسول یه نگاهی به هم کردیم..
اونم مثل من توی شوک بود..
اصلا یادمون رفت به احترامشون از ماشین پیاده شیم🥀
از توی آینه یه نگاهی کردم..
رضا و مرضیه هم مثل ما مونده بودن😐
این قدر ما پیاده نشدیم که خود آقا محمد اومد طرف ماشین😂😐
محمد:
داشتیم میرفتیم سمت در نفر رو که در حیاط با ریموت باز شد..
رفتیم روبه روی در وایسادیم..
وااااا😐
اینا که تا دیروز تو اتاق حبس بودن الان سوار ماشین شدن برن💔😐
ولی خوب شد به موقع رسیدیم☺️
هممون جلوی در و جلوی ماشینشون وایساده بودیم..
بعد از چند لحظه رفتم سمت ماشین..
زدم به شیشه که رسول به خودش اومد و شیشه رو داد پایین..
اینقدر خواهر و برادر هول کرده بودن از دیدن ما که یادشون رفت سلام کنن😅
-سلام آقا رسول سلام ریحانه خانم..
انگار که تازه فهمیدن سلام نکردن هر دوشون باهم سلام دادن😐😅
+*سلام
_جایی میرین آقا رسول؟!
+ب..بله آقا با اجازه..
-کجا به سلامتی؟
مثلا خواست تفره بره و گفت:
+ببخشید آقا اتفاقی افتاده؟ اخه همچین بی خبر و اینطور اومدین..😢
_با اجازتون فعلا خواهشا از خونه خارج نشین..
با نگرانی اول یه نگاه به هم کردن بعد به من..
ریحانه خانم خیلی با ناراحتی و نگرانی گفت:
*ببخشید، ولی چرا آقا؟😢💔
+بخاطر مسائل امنیتی...
نیم ساعت بعد:
رسول:
رفته بودم توی اتاقم و مثل دیروز در رو از روی خودم و بقیه قفل کرده بودم.
کلافه بودم.. دلم خوش بود به این زیارتی که میخوام برم پابوس آقا.. به عکس گنبد امام رضا که روی میزم بود کردم و با ناراحتی گفتم:
+ داشتیم آقا؟ اول به دلمون میندازی بیایم پیشت و دم رفتن، پسمون میزنی؟ حالا من هیچی.. حال و هوای خواهرم از دیشب که قرار شد بیایم دیدی چقدر خوب شده بود؟ اما حالا... اصلا میگم مسائل امنیتی... مسائل امنیتی بخوره توی سرم... اصلا منو ریحانه هم می فتیم پیش مامان و بابامون... خوب بود که..😭😓💔
از دست آقا محمد و آقای عبدی خیییلییی دلخور بودم.. برای همین انگار که لجم گرفته باشه و بخوام لج بازی کنم... روبه عکس مامان و بابا کردم و گفتم..
+اصلا میدونین چیههه؟ من امروز به هم بهانه ای که شده میرم بیرون... میخوام ببینم کی میتونه جلوی من رو بگیرههه..
اگه من بچه شمام این کار رو میکنم.. اگه نکنم رسول حسنی، زاده محمود حسنی و زهرا صادق زاده نیستم... هر دوتون میدونین که اینکار رو میکنم.. میخوام ببینم اینبار آقا محمدشون از کجا میاد و جلو منو میگیره و میگه برو تو خونتون رو بیرون نیاا...😡💔😭
رفتم دم پنجره نشستم و گفتم:
+انگار نه انگار که تا همین دیروز التماس میکردن بیایم بیرون... حالا که اومدیم اینطوری...😡😡
ادامه دارد...
😊😈😁😄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما این کار رو بکنید😂
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خدایی که مهربان ترین است..
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
رسول:
مرضیه از ظهر چند بار برامون غذا آورد، ولی من حتی در رو هم باز نکردم. حوصله خودم رو هم نداشتم رو نداشتم.
چه برسه دیگران...
سرم داشت از درد منفجر میشد. سرگیجه ولم نمیکرد... ولی اگه من رسولم و بچه حاج محمود، باید امشب میرفتم بیرون حالا هر موقعی که شد...
ریحانه:
اشک امونم نمیداد. دلم به همین سفر مشهد خوش بود. میدونستم الان رسول چه حالی داره...
ولی چرا اخه..؟! ینی چی مسائل امنیتی؟! اصلا من میخوام برم پیش مامان و بابام.. مشکلی هست؟!😡
دوباره سر گیجه داشتم، میدونستم بخاطر لخته خونه.. قرصم رو برداشتم و یکی خوردم. بعد از چند دقیقه کمی بهتر شدم...
رضا:
داوود و آقا محمد و همکاراشون همه چی رو برای منو مرضیع تعریف کردن، البته برای رسول و ریحانه هم گفتن ولی اونا تو کتشون نمی رفت..
ولی به ما گفتن که نزاریم برن بیرون..
الان هم حالشون خوب نیست، قطعا حرف گوش نمیدن.
برا همین دوباره روز از نو روزی هم از نو😐 هر دوشونتو اتاق در بسته...🥀
هنوزم نمیدونیم کجا میخواستن برن..
توی اون فکرا بودیم که آیفون زنگ خورد..
رفتن جلوی آیفون، کسی نبود😐
اول بی خیال شدم.
ولی بعدش بازم زنگ زدن و بازم کسی نبود..
جواب دادم..
×بله؟
$....
جوابی نشنیدم...
×الو؟
$......
×ببخشید صدا نمیاد..
بیخیال شدم و آیفون رو گذاشتم..
بعد از ۲ یا ۳ دقیقه دوباره زنگ خورد...
این بار مرضی هم اومد...
بازم جواب دادم...
×بلهههههه؟😐😐
×صداتون نمیاد..
وا این آیفون سالم بود...🥀😐
بعد از چند بار سوال کردن من، یه صدای کمی اومد
$با رسول حسنی کار دارم.. بگو بیاد پایین، سریع. منتظرم...
ادامه دارد...
💡تست هوش
اگر شما فکر می کنید که جزو افراد باهوش هسیتید بگویید اشبتاه در کجاست؟
12345678
12345678
.
.
.
.
😁😁
.
.
.
یعنی الان شما روی این موضوع تمرکز کردید؟!
من نگفتم که اشبتاه در اعداد است !!!
کلمه هستید ''هسیتید'' و کلمه اشتباه ''اشبتاه'' نوشته شده بود!!
پس بهتر نیست برگردیم از اول راهمنایی بخونیم؟؟؟؟!!!😝😀
حتی کمله راهنمایی رو هم اشتباه خوندی!😀
پس بهتره برگردیم اول دبستان چون کلمه ''کمله'' رو هم اشتباه خوندی!!😝
پس برگردیم از مهد کودک بخونیم !!
.
😁
.
حتی کلمه مهد کودک هم اشتباه بود !!
چرا برگشتی بالا رو نگاه کردی؟؟!
بزار زنگ بزنم یبمارستان روانی ها😄
کلمه بیمارستان هم اشتباهی بود؟؟!!!😜
الوووووو اروژانس یکی بیاد اینا رو ببرهههههههه !!
.
😁
.
هههههههههه حتی نمتیونی کلمه اورژانس رو بخونی.
دیدی "نمیتونی" رو هم درست نخوندی !
من دیگه حرفی ندارم...😋😜