eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
253 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۵روز دیگه ایران نباشیم صلوات:)' کربلا-اربعین
┊ʚ📦🌿ɞ┊↴ امیرالمومین|؏|می‌فرمایند: این‌ انسان‌ها نیسـتند کہ مـا را آزرده‌ می‌کنند؛ بلکہ امیدی‌ است‌ کہ بہ آنها داشتیم ...⛓
_ کربلامیخوای...؟! هیئت‌میخوای...؟! حب‌حسینشومیخوای...؟! :) از مادرش‌بخواه :)💔
سعےڪن‌ازامروزتاعمردارے حداقل‌روزےیڪباربگی: اَلسَّلـامُ عَلَیْڪَ یا اَبـاعَبْدِاللَّهِ اَلسَّلـامُ عَلَیْڪَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ ثواب‌بیست‌حج‌درنامه‌اعمالت‌ نوشته‌میشه(:💫 -حجت‌الاسلام‌عالی
بریم واسه قسمتی که همه‌چی معلوم میشه 🙂🤝
🌺 🌺 🌸 صد ‌و‌ شصت 🌸 زهرا :: امشب قرار بود خونه مادر‌فرشید بمونم ولی تمام ذهنم درگیر فاطمه بود فرشید : خب زهرا خانم اینم یه چایی داغ تا خنک بشه صحبت کنیم زهرا : سکوت.. فرشید : زهرا؟ زهرا : سکوت‌.. فرشید : با‌توام😐👋🏻 کجایی ؟ زهرا : هیچی چیشده فرشید : میگم چایی اوردم تا خنک بشه صحبت کنیم زهرا : آها دستت دردنکنه فرشید : میگم راستی کار خواهرت به کجا رسید زهرا : پس فردا باید باهاش تا یه جایی برم تا قضیه کامل روشن بشه فرشید : یعنی چی ؟؟ نخیر اصلا من اجازه نمیدم باهاش بری اصلا معلوم نیست زنده برگردی یا نه 😠 زهرا : یعنی تو فکر میکنی اون جاسوسه😠 فرشید: بله که همین فکر و میکنم زهرا : واقعا شماهارو نمیفهمم چرا الکی قضاوت میکنید ها؟😡 فرشید : اون آدم خطرناکیه رفت و امد داشته تو سفارت اینو تو چی میفهمی ؟ زهرا: آره خوب میفهمم ولی خواهر من جاسوس نیست تهمت بیجا نزنید اینو تو بفهم مادر فرشید : چه خبره چیشده صداتون تا پایین میاد چرا جر و بحث میکنید زهرا : آخ ببخشید😓 سر یه موضوع اداری بحث‌مون شد شرمنده مادر فرشید : آقا فرشید شماهم کم رو نداری ها اینارو بزار بعدا نشون بده زشته نه اول زندگی که دختر مردم همین جا پشیمون بشه فرشید : 😶 بله‌چشم مادر فرشید: حالا هم برید بخوابید دیر وقته زهرا : چشم شب‌بخیر زهرا : خوبت شد مامانت هم اومد بالا فهمید 😒 فرشید : بس کن حالا چاییت سرد شد زهرا : فردا‌کی میخوای بری اداره ؟ فرشید : ۶ صبح شیفتم شروع میشه تا ۲۴ ساعت بعدش زهرا : خیلی خب میتونی قبلش منو ببری خونه بزاری من ۹ بیام ؟ فرشید: باشه بابا باشه زهرا : اصلا نخواستم ول کن فرشید : یعنی چی زهرا : نمیخواد ببری فرشید: لجباز تر از تو ندیدم که دیدم و ندیده از دنیا نرفتم زهرا : من خستم میرم بخوابم با اجازه تون😒 فرشید : 🙄🙄🙄🙄 °•°•°•°•°•° پس فردا °•°•°•°•°• فاطمه : راجع‌ب‌این ماجرا چیزی به کسی نگفتی که؟ زهرا : نه فاطمه : خیلی خب الان تو راه یه سری توضیحات میدم تا برسیم به مکان اصلی زهرا : می‌شنوم فاطمه : یادته چند وقت پیش کیس سهیلی رو داشتیم و جاسوس بود و اینا دیگه بقیه‌شو نمیخوام بگم.. زهرا : آره خب چطور فاطمه : اینو از کجا شناسایی کردیم ؟ زهرا : مثل اینکه از بچه های پایگاه تون بود فاطمه : خب درسته حالا این اتفاق واسه حوزه افتاده زهرا : متوجه نمیشم فاطمه : ببین ما الان داریم میریم حوزه خب؟ چند وقت پیش یعنی کیس سهیلی که تموم شد از طرف حوزه گفتن برم قسمت اطلاعات اونجا کار کنم یعنی هر موقع که وقتم آزاد بود و البته اونا کار مهمی داشتن زهرا : یعنی از فرماندهی پایگاه اومدی بیرون؟ فاطمه : آره چون نمی‌رسیدم ولی یکم کارم سبک‌تر شد تو قسمت اطلاعات حوزه بودم که یه سوژه پیدا شد امنیتی بود و قرار شد من ت‌.م اون باشم بچه های سایبری شنود هاش رو گوش کردن و رسیدن به اینکه واسه کار مهمی میخواد بره سفارت فرانسه منم مجبور شدم دنبالش بیام این چند روز هم رفت و آمد این خانم رو تحت نظر داشتم زهرا : یعنی همیییییین؟😐😐😐 واسه چی تو سامانه ما ثبت نشده؟ فاطمه : گفتم ثبت نشه یه سری از اطلاعات به راحتی به دست نمیاد ببین در واقع من با تجربه ای که از تو سازمان داشتم منو اوردن تو حوزه و تقریبا یه سری از کارهای اداره رو مثل اون تو حوزه انجام میدادم زهرا : خب سختت میومد بگی خواهر من؟ فاطمه : نمیخواستم کسی متوجه بشه الانم تورو امین خودم دونستم و توهم نمیخوام به کسی بگی حتی بابا زهرا : باشه خیلی خب ولی بهتر از این نبود که بیفتی زندان؟ فاطمه : همچی زندان هم نبودا😂 زهرا : حالا هرچی فاطمه : آره خب نمیخواستم کسی متوجه بشه برای بار شونصد هزارم گفتم 😐💔 زهرا : باشه الان چرا میریم حوزه؟ فاطمه : زیرا بریم یه سری از کارهارو ببینیم که مطمئن بشی اونجا کار میکنم😂 زهرا : آها بله صحیح 😂 .... .... .... محمد : خب چیشد کجا رفتید چی گفت زهرا : نمیتونم بگم ولی همه‌چی قابل اعتماد خیال‌تون راحت هیچ ایرادی نداشته فقط باید بگم زود قضاوت کردید😏 و الکی تهمت جاسوسی بهش زدید محمد : یعنی چی این حرفا کامل بگو زهرا : اون ب من اعتماد کرد و گفت و درخواست کرد هیچی به هیچکس نگم ولی در این حد میتونم بگم جاسوس نیست و حتی کارهای خوبیه و مشکلی نداره محمد : چرا نمیگی؟ اون یه حرفی زد گفت نگو تو نمیدونی که باید بگی زهرا : یعنی شما هم به من اعتماد ندارید؟😏 محمد : حالا ک اینطور شد نه ندارم زهرا : بسیار خب خسته نباشید با اجازه و بدون اینکه حرفی بشنوم سریع اومدم بیرون چون حوصله هیچکس و نداشتم رفتم تو نماز‌خونه تا کمی استراحت کنم ‌‌...
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌺 #در_مسیر_عشق 🌺 🌸 #پارت صد ‌و‌ شصت 🌸 زهرا :: امشب قرار بود خونه مادر‌فرشید بمونم ولی تمام ذهنم در
✨ ✨ 161 ✨ عطیه : محمد؟ اتفاقی افتاده ؟ تو که گفتی فاطمه یه هفته میره ماموریت امروز روز چهارمه محمد : نه هیچی نشده فقط کارشون زود تموم شده عطیه : خب امروز داشتم با مادر فرشید صحبت میکردم محمد : خب؟ عطیه : میگفت هرچه زودتر باید عروسی بگیریم محمد: نظر زهرا رو میدونی دیگه راضی نیست عطیه : عجیبه از سر لجبازیه یا واقعا راضی نیست محمد : بعدا صحبت میکنم باهاش باید قطعی تکلیف این موضوع روشن بشه عطیه : باشه فردا شب یکم زودتر بیاید خواهرت دعوت کرده محمد : عه باشه حالا سعی میکنم زودتر بیام عطیه : حالا هم بجای اینکه چایی بخوری پاشو برو بخواب دیر وقته محمد : چشم😂 ... محمد : در اتاق زهرا رو زدم فکر نمیکردم جواب بده زهرا : کیه؟ محمد : عه نخوابیدی زهرا : عه سلام محمد : عه چرا سلام میکنی 😂 زهرا : هیچی همینجوری محمد : بخواب دیگه دیر وقته با کی داشتی چت میکردی حواسم بود آنلاین بودی ها زهرا : 😂 فرشید بود 🤦🏻‍♀ محمد : نچ‌نچ عروسی نمیکنید برید سر خونه زندگی خودتون اینقدر بسته اینترنت مصرف نکنید زهرا : 😂 خب دوباره میخواید شروع کنید؟ محمد : آفرین که فهمیدی بله باید مشخص بشه فقط قبلش میخوام قضیه فاطمه روشن بشه زهرا : بابا من گفته باشم هیچی نمیگم بهتون ولی میگم جایی که منو برد قابل اطمینان بود و هیچ کار خلافی نمیکرد هیچ جاسوسی در کار نبود میگم زود قضاوت کردید محمد : خب چرا نمیگی زهرا : چون من قول دادم بهش جز من هیچکس ندونه محمد : لا اله الا الله باشه هر طور خودت میدونی سر قضیه عروسی هم خانواده فرشید گفتن برگزار بشه توهم لجبازی نکن پول همه چیت که جوره تقریبا مهم هاش بیشتر وسایلت هم که تو حیاطه دنبال خونه بیفتید و عروسی تمام تازه فرشید گفته خونه هم جوره زهرا : بابا برای خودتون بریدید و دوختید😩 حداقل یه مشورتی چیزی محمد : حالا داریم صحبت میکنیم من الان فقط وظیفه‌م اینه راضی بشی به مراسم گرفتن همین زهرا : خرجش زیاد میشه نمیخوام بجاش یه روستای محرومی رو سر میزنیم دل بچه های اونجا رو شاد کنیم محمد : باشه شما مراسم‌تون رو بگیرید روستا هم برید خوبه؟ زهرا : خوبه ولی گفته باشم یه مراسم ساده محمد : آفرین خودشه بالاخره راضی شدی منم راحت میشم از دستت یه بچه شرش کم میشه😂😂 نه شوخی کردم خوبه دیگه زهرا : 😐 محمد: پس میفتید دنبال کارهای خونه که فرشید ردیف کرده وسایلت هم تو حیاطه بعدا میرید میچینید و در اخر عروسی رو میگیرید زهرا : 😐😐 اوووووففف کی حال اینهمه کارو داره اصلا حوصلشو ندارم محمد : من دوساعت داشتم با کی حرف میزدم؟ زهرا : با خانم محسن زاده😌😂 محمد : اوووووو خانم محسن زاده؟🤨🤨 زهرا : 😐بلللههه محمد : بزار بگذره بعدددد زهرا : باشه اصلا حالا دیگه بحث و‌باز نکنید هرچی سر فرصتش محمد : نمیشه با تو صحبت کرد شب بخیر ... فاطمه : آبجی؟ زهرا : جانم بیا تو چرا نخوابیدی فاطمه : صحبت هات رو با بابا شنیدم زهرا : خب؟ فاطمه : خیلی بد شده بنظرم بگو من چی کار میکردم زهرا : یعنی واقعا مشکلی نداری بگم دیگع؟ فاطمه : آره بگو فقط طوری نگی مخالفت کنه ها زهرا: باشه بزار برای فردا وقت اداری فاطمه : راستی میگم که عروسی رو زودتر بگیرید دیگه یه مراسم خوب بعد مدتها بریم دیگه زهرا : باشع حالا زوده😂 برو بخواب دختر فاطمه : بپیچون آفرین شب خوش 😒🔪
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
✨ #در_مسیر_عشق ✨ ✨ #پارت 161 ✨ عطیه : محمد؟ اتفاقی افتاده ؟ تو که گفتی فاطمه یه هفته میره ماموریت ا
🍃 🍃 🍃 162 🍃 زهرا : در زدم و وارد شدم محمد : زهرا خانم اجازه دادم وارد شدی؟🤨 زهرا : حالا .. اومدم درباره فاطمه صحبت کنم محمد : خب باشه بشین بگو زهرا : فاطمه منو برد حوزه شون اونجا داره تو اطلاعات حوزه کار میکنه ... و همه چی رو تعریف کردم.... محمد : عجب پس که اینطور چرا زودتر نگفت اینکه ایرادی نداره زهرا : 🙂💔 ولی دیدید زود قضاوت کردید تهمت زدید🙂💔 محمد : با سر جوابش و دادم زهرا : نمیخواست کسی بفهمه محمد : خیلی خب برو بهش بگو بیاد بالا کارش دارم زهرا : باشه ... محمد : خب فاطمه خانم ما حالتون چطوره فاطمه: شکر ممنون محمد : زهرا همه چیو گفت و متاسفانه باید بگم زود قضاوت کردیم ببخشید فاطمه : نه مشکلی نیست 🙂💔 همین که خیال‌تون از بابت من راحت بشه کافیه محمد : راحت شد حالا هم پاشو برو اگر کاری داری فاطمه : جدا؟😃 محمد : مگه من با شما شوخی دارم🤨 فاطمه : بعید نیست محمد : بله؟؟🤨 فاطمه : هیچی 😬 محمد: پاشو برو دیگه فقط کی برمیگردی فاطمه : بستگی به طرف داره تا کی اونجا باشه محمد : خیلی خب برو موفق باشی فاطمه: 😶 بله ممنون *اندکی‌کوتاه🙂😂*
و خدانگهدار تا روز های آینده
Salavat Khasseh.mp3.mp3
1.25M
زائران عزیز 💠 امروز چهارشنبه است و بنا بر احادیث و روایات، از جمله روزهای وارده برای زیارت حضرت رضا علیه السلام چهارشنبه هر هفته می‌باشد چنان‌که با خلوص نیّت و معرفت نسبت به این امام همام همراه باشد، دارای پاداشی منحصر به فرد است. 💠 چهارشنبه ها با قرائت صلوات خاصه آن حضرت، دلهایمان را روانه صحن و سرای امام مهربانی‌ها کنیم... ✔️با نوای مرحوم حاج رضا انصاریان ❣️اینجا است ؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) 🆔 @razavi_aqr_ir