هدایت شده از یا صاحب الزمان🇵🇸
8.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاد مرگ باشیم...
مرگ رو جدی بگیریم..🌺
#امام_زمان
#مرگ
#استاد_رفیعی
برگرفته از کانال دکتر رفیعی🌱
@Sahebedonya
رمان😍🌺
عشق امنیتی 🌺
پارت ۳
« سعید »
بعد از ارسال لوکیشن ، رفتم دنبال حامد علیپور که تعقیبش کنم ، وقتی رفتم اونجا چیز عجیبی که دیدم این بود که چرا داوود اونجاست ، اصلا اگه آقا محمد داوود رو ت میم حامد علیپور قرار داده چرا به من گفت برم حامد علی پور رو تعقیب کنم ..
توی همین افکار بودم که یهو به خودم اومدم و رفتم سمت داوود ..
+ داوود اینجا چیکار میکنی
_ خودت اینجا چیکار میکنی
+ سوال منو با سوال جواب نده ها😂
_ باااشه😄 من ت میم مهرانا علیپور هستم
+ مگه مهرانا علیپور هم اینجاست
_ آره دیگه
+ فک کنم اون ۱۰ نفر هم اینجا باشن
_ حتما !
فرصت خوبی بود برای دستگیری هر ۱۲ نفر
به همین دلیل هم یه زنگ به آقا محمد زدم :
+ آقا اینجا یه مهمونی دارن فک کنم هر ۱۲ نفرشون هم اینجا باشن ، با این وضع ما به رسول نیاز داریم که تا آخر مهمانی روشون سوار باشیم ..
_ ای دستت درد نکنه سعید ، چشم من الان فرشید رو میفرستم به جای رسول ، رسول رو میفرستم پیش شما ..
+ ممنونم آقا دستتون درد نکنه..
یک ساعت بعد رسول اومد پیشمون
وقتی اومد بدون هیچ مقدمهای فقط سلام کردم و گفتم : زود ، تند ، سریع ، روشون سوار شو لطفا ..
رسول هم بدون هیچ سوالی ، با هر سختی که بود روشون سوار شد
_ اایول😍
+ یکم آروم تر رسول چیکار کردی ؟
_ روشون سوار شدم
+ خب باشه دستت درد نکنه ، دیگه این داد زدن نمیخواست😂
_ تو خوبی😂
بعد از مهمونی تقریبا پنج نفر توی یه ماشین شاسی بلند سوار شدن و رفتن، به داوود گفتم بره دنبال اونا ، ما هم مواظب اون هفت نفری که داخل هستن ، هستیم .
« داوود »
اونا رفتن توی یه خونه ی خیلی بزرگ که تقریبا میشه گفت یه قصره 😂 ،
تا جایی که میتونستم عکس و فیلم گرفتم ، هم عکس و فیلم ها و هم لوکیشن رو برای خانم حسینی ارسال کردم.
+ الو سلام آقا محمد
_ به ، سلام آقا داوود جانم بفرمایید
+ آقا پنج نفر رو تعقیب کردم ، محل سکونتشون رو هم پیدا کردم ، البته حدس میزنم که اینجا پاتوقشون باشه
_ خسته نباشی ، فقط داوود لوکیشن و عکس هایی که گرفتی رو برای خانم حسینی ارسال کن ..
+ ارسال کردم آقا
_ خب دستت درد نکنه خسته هم نباشی حالا برو پیش بچه ها ، دیگه خانم حسینی خودش پیگیری میکنه که خونه متعلق به کیه و...
+ چشم آقا شما هم خسته نباشید فعلا خدانگهدار
_ خدانگهدار
« حدیٰ »
چند تا عکس و فیلم و یه لوکیشن بود که آقا ی محمدی ارسال کرده بودن ..
داشتم همه رو چک میکردم که یهو آقا محمد اومد و گفت خانم حسینی لطفاً اطلاعات این خونه رو در بیارید تا ببینم این خونه متعلق به چه کسیه ...
+ بفرمایید آقا در آوردم ؛ مهسا انسان پرست متولد سال ۱۳۶۹ تا به حال سابقه ی آنچنان سنگینی نداشته ولی الان با این باند ۱۲ نفری همدسته، فقط یک بار به علت اعتیاد همسرش طلاق گرفته و هنوز هم ازدواج نکرده ، این خونه هم پاتوق این باند ۱۲ نفری هست که همیشه میان اینجا برنامه ریزی میکنن ، البته حدس میزنم ، چون دوربین های مداربسته رو که هک کردم ، دیدم که رفت و آمداشون به اینجا خیلی زیاده
_ خب دستتون درد نکنه خانم حسینی
+ ممنون آقا همچنین
« محمد »
بعد از همه ی این کار ها و تعقیب کردن جمع آوری اطلاعات ، بالاخره روزی که قرار بود اونا برن ترکیه فرا رسید ..
+ داوود برو بهشون بگو بعد از این که همه سوار شدن تا نیم ساعت بعدش هواپیما حرکت نکنه ، به هیچ عنوان ،
_ چشم آقا
بعد از این که همه سوار شدن من و داوود رفتیم که شش نفر اول رو دستگیر کنیم ، خوشبختانه حامد و مهرانا علیپور ، هر دو توی لیست این پرواز بودن ..
«داوود»
+ آقای حامد علیپور ؟؟
_ بله خودم
+ من حکم دستگیری شما و خواهرتون مهرانا علیپور رو دارم
_ میتونم کارت شناسایی شما رو ببینم
+ بله ، بفرمایید
_ آخه به چه جرمی؟
+ شما همراه من بیایید خودتون میفهمید
«محمد»
داوود مهرانا و حامد علیپور رو دستگیر کرد من و فرشید هم موفق شدیم چهار نفر بعدی رو دستگیر کنیم .
زمانی که از هواپیما داشتیم خارج میشدیم یکی از اعضای باند (شش نفر بعدی ) شروع به تیر اندازی کرد بین همه ی ما داوود تیر خورد ،
+ بچه ها آمبولانس بفرستید
آمبولانس اومد و داوود رو فرستادیم بیمارستان ....
تا پارت بعدی شما رو به استرس هاتون میسپرم 😜😁
سلام فاطمه جان چطوری
به نظر من یکم از بد کانالایی تبلیغ میکردن
بچه ها زیادمون کنید به ۵۷۰ تا برسیم ۴ پارت قهرمانان گمنام میدم 😢💔
رمان 😍
عشق امنیتی 🌺
پارت ۴
داوود رو فرستادیم بیمارستان ، به پاش تیر خورده بود و خیلی درد داشت ولی سعی می کرد بروز نده ،
+ داوود خوبی
_ بد نیستم آقا
+ داوود باید استراحت کنی ، حداقلش دو یا سه هفته ..
_ آخه ..
+ آخه و اگر و اما نداریم داوود، باید استراحت کنی
_ چشم آقا😔
هرچی بهش میگفتم بیشتر استراحت کن تا حالت خوب بشه به خرجش نمیرفت که نمیرفت خیلی لجباز بود ، میگفت میخوام زودتر سر پا بشم ..
این اواخر رفتارش با خانم حسینی یجوری بود ، انگار که عاشق شده باشه ..
این شد که زنگ زدم به خانم حسینی ..
+ الو سلام خانم حسینی خسته نباشید
_ الو سلام آقا شما هم خسته نباشید ،بله آقا بفرمایید
+ ببینید خانم حسینی ، الان ما به کمک شما نیاز داریم ، فقط لازمه بیایید بیمارستان الان آدرس رو براتون ارسال میکنم ، فقط لطفا زود خودتون رو برسونید
_ چشم آقا
+ موفق باشید خدانگهدار
« حدیٰ »
وقتی آقا محمد گفتن بیمارستان ، ته دلم بدجور لرزید خیلی نگران بودم ولی با همه ی اون دلنگرانی ها رفتم ..
وقتی دیدم آقای محمدی تیر خوردن یهو پاهام سست شد ..
یه لحظه نفهمیدم دور و برم چی شد فقط نشستم روی صندلی ، وقتی به خودم اومدم دیدم آقا محمد بالا سرمه
_ خانم حسینی چیشد ؟
+ هیچی آقا حالم خوبه فقط نمیدونم چرا یهو ..
_ انشاالله که خیره ، فقط خانم حسینی شما الان باید برید پیش آقای محمدی و باهاش صحبت کنید تا حداقل به گفته ی شما قانع. بشه ..
رفتم پیش آقای محمدی :
+ سلام آقای محمدی حالتون خوبه ؟
_ خداروشکر خوبم
+ شما باید حداقل دو یا سه هفته استراحت کنید ، شما میگید دوست دارم زود سر پا بشم اینجوری که شما به خودتون فشار میارید فک نکنم آب از آب تکون بخوره..
_ چشم ، من سعی خودمو میکنم تا دو هفته بمونم شما نگران نباشید
+ اگه قول بدید خیالم راحت میشه 😁😄
_ بله ، بله ، چشم ،
« داوود »
نمیدونم چرا و چطوری ولی وقتی خانم حسینی باهام صحبت کردن ، آروم شدم ،وقتی به ایشون قول دادم اصلا دلم نمیخواست بزنم زیر قولم ، از اونطرفش هم خیلی دوست داشتم که زود سر پا بشم ، به هرحال هرجوری بود من به خانم حسینی قول داده بودم 🤕😄
« محمد »
+ خانم حسینی
_ بله آقا بفرمایید
٫+ باهاش صحبت کردین؟
_ بله آقا
+ تونستین قانعش کنید ؟
_ بله آقا ، ولی به زور 😄
+ دستتون درد نکنه فک کنم این گره فقط به دست شما باز میشد ، که باز شد خدا رو شکر
_ بله ، خداروشکر
+ خب ، خانم حسینی شما میتونید برید ، این چند روز واقعا خسته شدید، خسته نباشید ، امشب هم علی سایبری میاد دیگه شما تا اطلاع ثانوی مرخصید ،
_ وظیفه بوده ، آقا اگه کار دیگه ای بود حتما خبر بدید
+ چشم ،
_ با اجازتون آقا خدانگهدار
+ برید بسلامت ، خدانگهدار
بعد از اینکه خانم حسینی رفتن ، یه زنگ به سعید زدم :
+ الو سلام سعید خوبی
_ سلام آقا ممنون جانم بفرمایید
+ ببین سعید تو فعلا بیا پیش داوود ، من باید برم سایت ..
_ چشم آقا الان خودمو میرسونم ..
سعید اومد بیمارستان و من رفتم سایت ، توی راه که داشتم میرفتم به تصادف شده بود ، یه خانم تقریبا ۲۱ ساله محجبه افتاده بود پیگیرش که شدم فهمیدم خانم حسینی ، وقتی فهمیدم خانم حسینی بلافاصله با خانم فهیمی و فرشید تماس گرفتم با بچه ها هم هماهنگ کردم که آمبولانس بیارن تا خانم حسینی رو بفرستیم بیمارستان ...
# عشق _ امنیتی 🌺
ایتایار:
#پیام_جدید
متن پیام:سلام ببخشید شما به ادمین یا نویسنده نیازی ندارین اگر دوست دارین میتونم واسه کانالتون رمان بنویسم چون سابقه ی ۶تا رمان موفق دارم و سابقه ی ادمینی هم دارن اگر میشه پیوی تونو بدین من بهتون پیام بدم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اگه می تونی ادمین پر کاری باشی آیدی بده میام پی ویت
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
ایدی میدم بیا پیویم
همه ادمینا از یه کنار دختریم