eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
249 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از یا صاحب الزمان🇵🇸
8.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاد مرگ باشیم... مرگ رو جدی بگیریم..🌺 برگرفته از کانال دکتر رفیعی🌱 @Sahebedonya
رمان😍🌺 عشق امنیتی 🌺 پارت ۳ « سعید » بعد از ارسال لوکیشن ، رفتم دنبال حامد علیپور که تعقیبش کنم ، وقتی رفتم اونجا چیز عجیبی که دیدم این بود که چرا داوود اونجاست ، اصلا اگه آقا محمد داوود رو ت میم حامد علیپور قرار داده چرا به من گفت برم حامد علی پور رو تعقیب کنم .. توی همین افکار بودم که یهو به خودم اومدم و رفتم سمت داوود .. + داوود اینجا چیکار می‌کنی _ خودت اینجا چیکار می‌کنی + سوال منو با سوال جواب نده ها😂 _ باااشه😄 من ت میم مهرانا علیپور هستم + مگه مهرانا علیپور هم اینجاست _ آره دیگه + فک کنم اون ۱۰ نفر هم اینجا باشن _ حتما ! فرصت خوبی بود برای دستگیری هر ۱۲ نفر به همین دلیل هم یه زنگ به آقا محمد زدم : + آقا اینجا یه مهمونی دارن فک کنم هر ۱۲ نفرشون هم اینجا باشن ، با این وضع ما به رسول نیاز داریم که تا آخر مهمانی روشون سوار باشیم .. _ ای دستت درد نکنه سعید ، چشم من الان فرشید رو میفرستم به جای رسول ، رسول رو میفرستم پیش شما .. + ممنونم آقا دستتون درد نکنه.. یک ساعت بعد رسول اومد پیشمون وقتی اومد بدون هیچ‌ مقدمه‌ای فقط سلام کردم و گفتم : زود ، تند ، سریع ، روشون سوار شو لطفا .. رسول هم بدون هیچ سوالی ، با هر سختی که بود روشون سوار شد _ اایول😍 + یکم آروم تر رسول چیکار کردی ؟ _ روشون سوار شدم + خب باشه دستت درد نکنه ، دیگه این داد زدن نمی‌خواست😂 _ تو خوبی😂 بعد از مهمونی تقریبا پنج نفر توی یه ماشین شاسی بلند سوار شدن و رفتن، به داوود گفتم بره دنبال اونا ، ما هم مواظب اون هفت نفری که داخل هستن ، هستیم . « داوود » اونا رفتن توی یه خونه ی خیلی بزرگ که تقریبا میشه گفت یه قصره 😂 ، تا جایی که می‌تونستم عکس و فیلم گرفتم ، هم عکس و فیلم ها و هم لوکیشن رو برای خانم حسینی ارسال کردم. + الو سلام آقا محمد _ به ، سلام آقا داوود جانم بفرمایید + آقا پنج نفر رو تعقیب کردم ، محل سکونتشون رو هم پیدا کردم ، البته حدس میزنم که اینجا پاتوقشون باشه _ خسته نباشی ، فقط داوود لوکیشن و عکس هایی که گرفتی رو برای خانم حسینی ارسال کن .. + ارسال کردم آقا _ خب دستت درد نکنه خسته هم نباشی حالا برو پیش بچه ها ، دیگه خانم حسینی خودش پیگیری می‌کنه که خونه متعلق به کیه و... + چشم آقا شما هم خسته نباشید فعلا خدانگهدار _ خدانگهدار « حدیٰ » چند تا عکس و فیلم و یه لوکیشن بود که آقا ی محمدی ارسال کرده بودن .. داشتم همه رو چک میکردم که یهو آقا محمد اومد و گفت خانم حسینی لطفاً اطلاعات این خونه رو در بیارید تا ببینم این خونه متعلق به چه کسیه ... + بفرمایید آقا در آوردم ؛ مهسا انسان پرست متولد سال ۱۳۶۹ تا به حال سابقه ی آنچنان سنگینی نداشته ولی الان با این باند ۱۲ نفری همدسته، فقط یک بار به علت اعتیاد همسرش طلاق گرفته و هنوز هم ازدواج نکرده ، این خونه هم پاتوق این باند ۱۲ نفری هست که همیشه میان اینجا برنامه ریزی میکنن ، البته حدس میزنم ، چون دوربین های مداربسته رو که هک کردم ، دیدم که رفت و آمداشون به اینجا خیلی زیاده _ خب دستتون درد نکنه خانم حسینی + ممنون آقا همچنین « محمد » بعد از همه ی این کار ها و تعقیب کردن جمع آوری اطلاعات ، بالاخره روزی که قرار بود اونا برن ترکیه فرا رسید .. + داوود برو بهشون بگو بعد از این که همه سوار شدن تا نیم ساعت بعدش هواپیما حرکت نکنه ، به هیچ عنوان ، _ چشم‌ آقا بعد از این که همه سوار شدن من و داوود رفتیم که شش نفر اول رو دستگیر کنیم ، خوشبختانه حامد و مهرانا علیپور ، هر دو توی لیست این پرواز بودن .. «داوود» + آقای حامد علیپور ؟؟ _ بله خودم + من حکم دستگیری شما و خواهرتون‌ مهرانا علیپور رو دارم _ میتونم کارت شناسایی شما رو ببینم + بله ، بفرمایید _ آخه به چه جرمی؟ + شما همراه من بیایید خودتون میفهمید «محمد» داوود مهرانا و حامد علیپور رو دستگیر کرد من و فرشید هم موفق شدیم چهار نفر بعدی رو دستگیر کنیم . زمانی که از هواپیما داشتیم خارج می‌شدیم یکی از اعضای باند (شش نفر بعدی ) شروع به تیر اندازی کرد بین همه ی ما داوود تیر خورد ، + بچه ها آمبولانس بفرستید آمبولانس اومد و داوود رو فرستادیم بیمارستان .... تا پارت بعدی شما رو به استرس هاتون میسپرم 😜😁
سلام دوستان خوبین؟؟♥️
ادمین تب برکنار شد
سلام فاطمه جان چطوری به نظر من یکم از بد کانالایی تبلیغ میکردن
بچه ها زیادمون کنید به ۵۷۰ تا برسیم ۴ پارت قهرمانان گمنام میدم 😢💔
رمان 😍 عشق امنیتی 🌺 پارت ۴ داوود رو فرستادیم بیمارستان ، به پاش تیر خورده بود و خیلی درد داشت ولی سعی می کرد بروز نده ، + داوود خوبی _ بد نیستم آقا + داوود باید استراحت کنی ، حداقلش دو یا سه هفته .. _ آخه .. + آخه و اگر و اما نداریم داوود، باید استراحت کنی _ چشم آقا😔 هرچی بهش میگفتم بیشتر استراحت کن تا حالت خوب بشه به خرجش نمی‌رفت که نمی‌رفت خیلی لجباز بود ، می‌گفت می‌خوام زودتر سر پا بشم .. این اواخر رفتارش با خانم حسینی یجوری بود ، انگار که عاشق شده باشه .. این شد که زنگ زدم به خانم حسینی .. + الو سلام خانم حسینی خسته نباشید _ الو سلام آقا شما هم خسته نباشید ،بله آقا بفرمایید + ببینید خانم حسینی ، الان ما به کمک شما نیاز داریم ، فقط لازمه بیایید بیمارستان الان آدرس رو براتون ارسال میکنم ، فقط لطفا زود خودتون رو برسونید _‌ چشم آقا + موفق باشید خدانگهدار « حدیٰ » وقتی آقا محمد گفتن بیمارستان ، ته دلم بدجور لرزید خیلی نگران بودم ولی با همه ی اون دلنگرانی ها رفتم .. وقتی دیدم آقای محمدی تیر خوردن یهو پاهام سست شد .. یه لحظه نفهمیدم دور و برم چی شد فقط نشستم روی صندلی ، وقتی به خودم اومدم دیدم آقا محمد بالا سرمه _ خانم حسینی چیشد ؟ + هیچی آقا حالم خوبه فقط نمی‌دونم چرا یهو .. _ انشاالله که خیره ، فقط خانم حسینی شما الان باید برید پیش آقای محمدی و باهاش صحبت کنید تا حداقل به گفته ی شما قانع. بشه .. رفتم پیش آقای محمدی : + سلام آقای محمدی حالتون خوبه ؟ _ خداروشکر خوبم + شما باید حداقل دو یا سه هفته استراحت کنید ، شما میگید دوست دارم زود سر پا بشم اینجوری که شما به خودتون فشار میارید فک نکنم آب از آب تکون بخوره.. _ چشم ، من سعی خودمو میکنم تا دو هفته بمونم شما نگران نباشید + اگه قول بدید خیالم راحت میشه 😁😄 _ بله ، بله ، چشم ، « داوود » نمی‌دونم چرا و چطوری ولی وقتی خانم حسینی باهام صحبت کردن ، آروم شدم ،وقتی به ایشون قول دادم اصلا دلم نمی‌خواست بزنم زیر قولم ، از اونطرفش هم خیلی دوست داشتم که زود سر پا بشم ، به هرحال هرجوری بود من به خانم حسینی قول داده بودم 🤕😄 « محمد » + خانم حسینی _ بله آقا بفرمایید ٫+ باهاش صحبت کردین؟ _ بله آقا + تونستین قانعش کنید ؟ _ بله آقا ، ولی به زور 😄 + دستتون درد نکنه فک کنم این گره فقط به دست شما باز میشد ، که باز شد خدا رو شکر _ بله ، خداروشکر + خب ، خانم حسینی شما میتونید برید ، این چند روز واقعا خسته شدید، خسته نباشید ، امشب هم علی سایبری میاد دیگه شما تا اطلاع ثانوی مرخصید ، _ وظیفه بوده ، آقا اگه کار دیگه ای بود حتما خبر بدید + چشم ، _ با اجازتون آقا خدانگهدار + برید بسلامت ، خدانگهدار بعد از اینکه خانم حسینی رفتن ، یه زنگ به سعید زدم : + الو سلام سعید خوبی _ سلام آقا ممنون جانم بفرمایید + ببین سعید تو فعلا بیا پیش داوود ، من باید برم سایت .. _ چشم آقا الان خودمو می‌رسونم .. سعید اومد بیمارستان و من رفتم سایت ، توی راه که داشتم میرفتم به تصادف شده بود ، یه خانم تقریبا ۲۱ ساله محجبه افتاده بود پیگیرش که شدم فهمیدم خانم حسینی ، وقتی فهمیدم خانم حسینی بلافاصله با خانم فهیمی و فرشید تماس گرفتم با بچه ها هم هماهنگ کردم که آمبولانس بیارن تا خانم حسینی رو بفرستیم بیمارستان ... # عشق _ امنیتی 🌺
ایتایار: متن پیام:سلام ببخشید شما به ادمین یا نویسنده نیازی ندارین اگر دوست دارین میتونم واسه کانالتون رمان بنویسم چون سابقه ی ۶تا رمان موفق دارم و سابقه ی ادمینی هم دارن اگر میشه پیوی تونو بدین من بهتون پیام بدم ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ اگه می تونی ادمین پر کاری باشی آیدی بده میام پی ویت