سلام به روی ماهتون بنده های خوب خدا
.
این هم از قسمت اول سفرنامه ی کربلا
.
شنبه سوم مهر ماه به مامان و بی بی گفتم امامزاده صالح این دوشب بخاطر اربعین تا ساعت ۱۱ شب مراسم عزاداری داره پاشید بریم زیارت و روضه.
بی بی از خدا خواسته لباسش رو سریع پوشید و اماده نشست تاماحاضر بشیم.
من هم داشتم سریع کارهامو انجام میدادم تا اذان مغرب حرم باشیم.
برادرم زنگ زد به مامانم .گفت مامان دوستام از مرزمهران زنگ زدند که مرز بازشده ما میخوایم بریم،اگه میخواین سریع آماده بشید بیام دنبالتون بریم مرز.
مامانم گفت ما که پاسپورت نداریم چطوری ازمرز رد بشیم؟ابراهیم گفت دوستام همه سربازند و ممنوع الخروج باکارت ملی رد شدند.
مامانم یکم فکر کردو گفت نه مادرصلاح نیست من بیام میدونم بابا اجازه نمیده.اشاره کردم به مامان که گوشی رو بده به من.داداش گفت اجی مامیخوایم بعدازنمازراه بیوفتیم سمت مرز اگه میای بیا بریم
گفتم اخه من کاردارم آفیش سریالم بهم اجازه نمیدند تازه پاسپورتم هم تاریخ نداره
گفت عه خب خیره ایشالا سال بعد.التماس دعابهش گفتم و تلفن رو قطع کردم.توتراس نشسته بودم .آفتاب داشت غروب میکرد آنچنان آه عمیقی کشیدم که دلم سوخت.قلبم تند تند میتپید.همونموقع زنگ زدم به شهرام برای اولین باردفعه ی اول ارتباط برقرارشدو بهش جریان روگفتم .گفت اگه میخوای بیای بیا،ان شالله که بتونی بدون پاسپورت رد بشی فقط حتما با ابراهیم بیا تنها نیا ولی من بعید میدونم با این سختگیری ها بتونی رد بشی.گفتم حالا میام اگرنشد برمیگردم.
پیام دادم به برنامه ریز سریال گفتم من تاجمعه ایراننیستم.سریع پیام داد که شمااجازه ی خروج از تهران رو نداری.التماسش کردم بازگفت نمیشه.
پیام دادم گفتم من از سریال انصراف میدم.به جای من بازیگر دیگری رو جایگزین کنید.گفت همچین چیزی غیرممکنه شما بازیگر این پروژه هستید
همون موقع از دلم گذشت و پیام دادم به تهیه کننده آقای شفیعی بلافاصله جواب دادندو گفتند کربلا دعاگوتونم.گفتم الان فقط ازتون میخوام اجازه بدید من بیام کربلا.توروخدا به عوامل بگید اجازه بدندمن بیام اصلا انصراف میدم از بازی.
گفتند یکم صبرکن الان میگم چکارکنید.
ده دقیقه بعد پیام دادند اون سکانس رو یه کاریش میکنیم میخواین بیاین بیاین.
ومن با ذوق عجیبی دست و پامو گم کردم و مِن مِن کنان به مادرم گفتم من دارممیرم!
.
ادامه دارد...
.
.
#ستاره_سادات_قطبی
#ستاره_قطبی
#سفر
#حرم
#اربعین
🗣خانوووووووووم......شماره بدم؟
🚗خانوم خوشگله برسونمت؟؟
💁♂ #خوشگله چن لحظه از وقتتو به ما میدی؟؟
☝️🏻اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!‼️
🤷🏼♀بیچاره اصلا” اهل این حرفها نبود… این قضیه به شدت آزارش می داد😔
🤦🏼♀تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد...
🌸روزی به امامزاده ی نزدیک #دانشگاه رفت…
👈شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!‼️
🥀دخترک وارد حیاط امامزاده شد… خسته… انگار فقط آمده بود #گریه کند…
دردش گفتنی نبود…!!!
🍃رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد
وارد #حرم شد و کنار ضریح نشست🌸
😔زیر لب چیزی می گفت انگار!!! ‼️
😭خدایا کمکم کن…
☝️🏻چند ساعت بعد،دختر که کنار #ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…
👩🏻💼خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان #زیارت کنن!!!‼️
😧دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را به خوابگاه برساند…
💃🏻به سرعت از آنجا خارج شد… وارد #شهر شد…
🤷🏼♀اما… اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
🤷🏻♂انگار محترم شده بود… #نگاه #هوس_آلودی تعقیبش نمی کرد!‼️
🌼احساس #امنیت کرد…با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام #مستجاب
شده باشه!!!!
🙎🏻فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! ‼️اما اینطور نبود!
🌿یک لحظه به خود آمد…
🌸دید #چادر #امامزاده را سر جایش نگذاشته است.
@gandoooooooi
یڪی
از دنیـ🌎ـا دل ڪند و
رفت زیارت #حرم
رو سنگ مزارش نوشتن
#شهید_مدافع_حرم...
یکی مثل من👤
اسیرِ دنیاست
باید بشه #سهمش فقط
دیدن عکسای شهدای مدافع حرم 🌷😔
🌹🍃🌹🍃
پخش زنده از #کربلایِ معلے->
➺https://b2n.ir/BeainolHarameain?eitaafly !
زیارتتون قبول رفقا :)🖤
#حرم💔