سلام فاطمه جان چطوری
به نظر من یکم از بد کانالایی تبلیغ میکردن
بچه ها زیادمون کنید به ۵۷۰ تا برسیم ۴ پارت قهرمانان گمنام میدم 😢💔
رمان 😍
عشق امنیتی 🌺
پارت ۴
داوود رو فرستادیم بیمارستان ، به پاش تیر خورده بود و خیلی درد داشت ولی سعی می کرد بروز نده ،
+ داوود خوبی
_ بد نیستم آقا
+ داوود باید استراحت کنی ، حداقلش دو یا سه هفته ..
_ آخه ..
+ آخه و اگر و اما نداریم داوود، باید استراحت کنی
_ چشم آقا😔
هرچی بهش میگفتم بیشتر استراحت کن تا حالت خوب بشه به خرجش نمیرفت که نمیرفت خیلی لجباز بود ، میگفت میخوام زودتر سر پا بشم ..
این اواخر رفتارش با خانم حسینی یجوری بود ، انگار که عاشق شده باشه ..
این شد که زنگ زدم به خانم حسینی ..
+ الو سلام خانم حسینی خسته نباشید
_ الو سلام آقا شما هم خسته نباشید ،بله آقا بفرمایید
+ ببینید خانم حسینی ، الان ما به کمک شما نیاز داریم ، فقط لازمه بیایید بیمارستان الان آدرس رو براتون ارسال میکنم ، فقط لطفا زود خودتون رو برسونید
_ چشم آقا
+ موفق باشید خدانگهدار
« حدیٰ »
وقتی آقا محمد گفتن بیمارستان ، ته دلم بدجور لرزید خیلی نگران بودم ولی با همه ی اون دلنگرانی ها رفتم ..
وقتی دیدم آقای محمدی تیر خوردن یهو پاهام سست شد ..
یه لحظه نفهمیدم دور و برم چی شد فقط نشستم روی صندلی ، وقتی به خودم اومدم دیدم آقا محمد بالا سرمه
_ خانم حسینی چیشد ؟
+ هیچی آقا حالم خوبه فقط نمیدونم چرا یهو ..
_ انشاالله که خیره ، فقط خانم حسینی شما الان باید برید پیش آقای محمدی و باهاش صحبت کنید تا حداقل به گفته ی شما قانع. بشه ..
رفتم پیش آقای محمدی :
+ سلام آقای محمدی حالتون خوبه ؟
_ خداروشکر خوبم
+ شما باید حداقل دو یا سه هفته استراحت کنید ، شما میگید دوست دارم زود سر پا بشم اینجوری که شما به خودتون فشار میارید فک نکنم آب از آب تکون بخوره..
_ چشم ، من سعی خودمو میکنم تا دو هفته بمونم شما نگران نباشید
+ اگه قول بدید خیالم راحت میشه 😁😄
_ بله ، بله ، چشم ،
« داوود »
نمیدونم چرا و چطوری ولی وقتی خانم حسینی باهام صحبت کردن ، آروم شدم ،وقتی به ایشون قول دادم اصلا دلم نمیخواست بزنم زیر قولم ، از اونطرفش هم خیلی دوست داشتم که زود سر پا بشم ، به هرحال هرجوری بود من به خانم حسینی قول داده بودم 🤕😄
« محمد »
+ خانم حسینی
_ بله آقا بفرمایید
٫+ باهاش صحبت کردین؟
_ بله آقا
+ تونستین قانعش کنید ؟
_ بله آقا ، ولی به زور 😄
+ دستتون درد نکنه فک کنم این گره فقط به دست شما باز میشد ، که باز شد خدا رو شکر
_ بله ، خداروشکر
+ خب ، خانم حسینی شما میتونید برید ، این چند روز واقعا خسته شدید، خسته نباشید ، امشب هم علی سایبری میاد دیگه شما تا اطلاع ثانوی مرخصید ،
_ وظیفه بوده ، آقا اگه کار دیگه ای بود حتما خبر بدید
+ چشم ،
_ با اجازتون آقا خدانگهدار
+ برید بسلامت ، خدانگهدار
بعد از اینکه خانم حسینی رفتن ، یه زنگ به سعید زدم :
+ الو سلام سعید خوبی
_ سلام آقا ممنون جانم بفرمایید
+ ببین سعید تو فعلا بیا پیش داوود ، من باید برم سایت ..
_ چشم آقا الان خودمو میرسونم ..
سعید اومد بیمارستان و من رفتم سایت ، توی راه که داشتم میرفتم به تصادف شده بود ، یه خانم تقریبا ۲۱ ساله محجبه افتاده بود پیگیرش که شدم فهمیدم خانم حسینی ، وقتی فهمیدم خانم حسینی بلافاصله با خانم فهیمی و فرشید تماس گرفتم با بچه ها هم هماهنگ کردم که آمبولانس بیارن تا خانم حسینی رو بفرستیم بیمارستان ...
# عشق _ امنیتی 🌺
ایتایار:
#پیام_جدید
متن پیام:سلام ببخشید شما به ادمین یا نویسنده نیازی ندارین اگر دوست دارین میتونم واسه کانالتون رمان بنویسم چون سابقه ی ۶تا رمان موفق دارم و سابقه ی ادمینی هم دارن اگر میشه پیوی تونو بدین من بهتون پیام بدم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اگه می تونی ادمین پر کاری باشی آیدی بده میام پی ویت
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
ایدی میدم بیا پیویم
همه ادمینا از یه کنار دختریم