eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
249 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام دوستان خوبین؟؟♥️
ادمین تب برکنار شد
سلام فاطمه جان چطوری به نظر من یکم از بد کانالایی تبلیغ میکردن
بچه ها زیادمون کنید به ۵۷۰ تا برسیم ۴ پارت قهرمانان گمنام میدم 😢💔
رمان 😍 عشق امنیتی 🌺 پارت ۴ داوود رو فرستادیم بیمارستان ، به پاش تیر خورده بود و خیلی درد داشت ولی سعی می کرد بروز نده ، + داوود خوبی _ بد نیستم آقا + داوود باید استراحت کنی ، حداقلش دو یا سه هفته .. _ آخه .. + آخه و اگر و اما نداریم داوود، باید استراحت کنی _ چشم آقا😔 هرچی بهش میگفتم بیشتر استراحت کن تا حالت خوب بشه به خرجش نمی‌رفت که نمی‌رفت خیلی لجباز بود ، می‌گفت می‌خوام زودتر سر پا بشم .. این اواخر رفتارش با خانم حسینی یجوری بود ، انگار که عاشق شده باشه .. این شد که زنگ زدم به خانم حسینی .. + الو سلام خانم حسینی خسته نباشید _ الو سلام آقا شما هم خسته نباشید ،بله آقا بفرمایید + ببینید خانم حسینی ، الان ما به کمک شما نیاز داریم ، فقط لازمه بیایید بیمارستان الان آدرس رو براتون ارسال میکنم ، فقط لطفا زود خودتون رو برسونید _‌ چشم آقا + موفق باشید خدانگهدار « حدیٰ » وقتی آقا محمد گفتن بیمارستان ، ته دلم بدجور لرزید خیلی نگران بودم ولی با همه ی اون دلنگرانی ها رفتم .. وقتی دیدم آقای محمدی تیر خوردن یهو پاهام سست شد .. یه لحظه نفهمیدم دور و برم چی شد فقط نشستم روی صندلی ، وقتی به خودم اومدم دیدم آقا محمد بالا سرمه _ خانم حسینی چیشد ؟ + هیچی آقا حالم خوبه فقط نمی‌دونم چرا یهو .. _ انشاالله که خیره ، فقط خانم حسینی شما الان باید برید پیش آقای محمدی و باهاش صحبت کنید تا حداقل به گفته ی شما قانع. بشه .. رفتم پیش آقای محمدی : + سلام آقای محمدی حالتون خوبه ؟ _ خداروشکر خوبم + شما باید حداقل دو یا سه هفته استراحت کنید ، شما میگید دوست دارم زود سر پا بشم اینجوری که شما به خودتون فشار میارید فک نکنم آب از آب تکون بخوره.. _ چشم ، من سعی خودمو میکنم تا دو هفته بمونم شما نگران نباشید + اگه قول بدید خیالم راحت میشه 😁😄 _ بله ، بله ، چشم ، « داوود » نمی‌دونم چرا و چطوری ولی وقتی خانم حسینی باهام صحبت کردن ، آروم شدم ،وقتی به ایشون قول دادم اصلا دلم نمی‌خواست بزنم زیر قولم ، از اونطرفش هم خیلی دوست داشتم که زود سر پا بشم ، به هرحال هرجوری بود من به خانم حسینی قول داده بودم 🤕😄 « محمد » + خانم حسینی _ بله آقا بفرمایید ٫+ باهاش صحبت کردین؟ _ بله آقا + تونستین قانعش کنید ؟ _ بله آقا ، ولی به زور 😄 + دستتون درد نکنه فک کنم این گره فقط به دست شما باز میشد ، که باز شد خدا رو شکر _ بله ، خداروشکر + خب ، خانم حسینی شما میتونید برید ، این چند روز واقعا خسته شدید، خسته نباشید ، امشب هم علی سایبری میاد دیگه شما تا اطلاع ثانوی مرخصید ، _ وظیفه بوده ، آقا اگه کار دیگه ای بود حتما خبر بدید + چشم ، _ با اجازتون آقا خدانگهدار + برید بسلامت ، خدانگهدار بعد از اینکه خانم حسینی رفتن ، یه زنگ به سعید زدم : + الو سلام سعید خوبی _ سلام آقا ممنون جانم بفرمایید + ببین سعید تو فعلا بیا پیش داوود ، من باید برم سایت .. _ چشم آقا الان خودمو می‌رسونم .. سعید اومد بیمارستان و من رفتم سایت ، توی راه که داشتم میرفتم به تصادف شده بود ، یه خانم تقریبا ۲۱ ساله محجبه افتاده بود پیگیرش که شدم فهمیدم خانم حسینی ، وقتی فهمیدم خانم حسینی بلافاصله با خانم فهیمی و فرشید تماس گرفتم با بچه ها هم هماهنگ کردم که آمبولانس بیارن تا خانم حسینی رو بفرستیم بیمارستان ... # عشق _ امنیتی 🌺
ایتایار: متن پیام:سلام ببخشید شما به ادمین یا نویسنده نیازی ندارین اگر دوست دارین میتونم واسه کانالتون رمان بنویسم چون سابقه ی ۶تا رمان موفق دارم و سابقه ی ادمینی هم دارن اگر میشه پیوی تونو بدین من بهتون پیام بدم ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ اگه می تونی ادمین پر کاری باشی آیدی بده میام پی ویت