کار دستم داد آخر قلب ناپاکم ، حسین (ع) !
اربعین ، پای پیاده ، رفت از دستم که رفت ...
تو را از دور دیدن هم مرا آرام خواهد کرد
کسی جز آنکه دلتنگ است حالم را نمیفهمد...
تو غزل خواندی و حافظ به جنون آمد گفت؛
از صدایِ سخنِ عشق ندیدم خوشتر . . .
هرچه به جز خیال او قصد حریم دل کند
در نگشایمش به رو، از دَرِ دل، برانمش . . .
چشم بستم بر تو تا شاید فراموشت کنم ،
هرچه کمتر دیدمت ، شد اشتیاقم بیشتر ..
طبیبا درد سر کم کن که من بیمار هجرانم ،
به دارو احتیاجم نیست ز درد عشق مینالم !
بیش از این دیوانه ها را محو لبخندت نکن ؛
گونه ات با این وجاهت چال می خواهد چیکار ؟
فکرو ذکرو همهیِ هوش و حواسم شده ای
کاش بودی كه ببینی چه بساطی شدهای...!
دلمراهیچکسماننداونخواهدبرد...
خودشهمخوبمیداندکسیبااوبرابرنیست!
تویی آن قهوهی تلخی میانِ کافهی قلبم؛
که با فنجان چشمانت دلم را مبتلا کردی!
من نگاه از مردم این شهر میدزدم ولی؛
آنکه را سیری ندارم از تماشایش تویی...
با خودم لج کردهام بیدار باشم تا که تو،
بر سرِ رحم آییُ امشب بگویی شببخیر!