#عادت_دادن_به_کار_نیک...
امام رضا فرمودند: " کودک را امر کن تا با دست خود صدقه بدهد، اگر چه مقدار آن کم باشد."
انجام اعمال نیک را به صورت گفتاری به فرزندان خود آموزش داده و او را به انجام آن عمل عادت دهید. بگذار صدقه را او به شخص مستمند بدهد. تو داری صدقه می دهی؛ اما به دست فرزندت صدقه بده. چقدر زیبا است! اثر تربیتی این نوع برخورد بسیار عمیق تر است. اگر این دو مطلب با هم تلفیق شوند اثر گذاری بیشتری خواهند داشت. پیامبر اکرم ص نیر در روایت مورد بحث به ضرورت توام بودن گفتار و رفتار والدین در امر تربیت فرزندان اشاره فرمودند.
[حاج آقا مجتبی تهرانی]
#ادب_الهی
#هرگز_نان_کسی_را_آجر_نکن
سالها پیش مردی در شهری نانوا بود. او فردی متّقی، پرهیزگار، قانع و شاکر بود. در محلّهای که آنها زندگی میکردند، یک مغازۀ مرغفروشی بود که فروش خوبی هم داشت.
روزی پسر آن مرد، به پدرش گفت: «دوست دارم مالکِ آن مغازه را ببینم و به قیمت بالایی آن را اجاره کنم، مغازۀ پرفروشی است.»
مرد گفت: «پسرم! هرگز با آجرکردن نانِ کسی به دنبال نان برای خودت نباش. دنیا بزرگ است و خدا را قابلیّت روزی رساندن زیاد است.»
اما وسوسه درون پسر را پر کرده بود و حاضر نبود از خواستۀ خود کوتاه بیاید.
مرد برای تلنگر به پسرش، او را به نانوایی برد. خمیر لواشی را به تنور چسباند و سریع خمیر لواش دیگری را دوباره به روی همان لواش که در حالِ پختن بود زد. هر دو خمیر لواش، سنگین شدند و از دیوارۀ داغ تنور رها شده و داخل تنور افتادند و سوختند.
مرد گفت: «پسرم! دیدی؟ یک لواش در حال پختن بود، لواش دیگر روی آن چسبید و باعث شد نه خودش بپزد و تبدیل به نان شود؛ و نه گذاشت لواش دیگر نان شود. پسرم! هرگز نانِ خود را روی نانِ کس دیگری نزن، که برای تو هم نانی نخواهد شد.
بدان! اگر اجارۀ بالا به آن مغازه بزنی و او را از نان و نوا بیندازی، خودت نیز به نان و نوایی نخواهی رسید و این قانون زندگی است.»
#داستان
🔅#پندانه
✍ اعمال انسان بر چهرهاش اثر میگذارد
🔹حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که بهعنوان آثار هنری زمانش باقی بماند.
🔸نقاش به جستوجو پرداخت که چه بکشد که نماد فرشته باشد. چون فرشتهای برایش قابل رویت نبود کودکی خوشچهره و معصوم را پیدا نمود.
🔹روزهای بسیاری آن کودک را کنارش مینشاند و تصویر او را میکشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند.
🔸حال نوبت به کشیدن تصویر شیطان رسید، نقاش به جاهای بسیاری میرفت تا کسی را پیدا کند که نماد چهره شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را نمییافت چون همه بندگان خدا بودند، هرچند اشتباهی کردہ بودند.
🔹سالها گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد.
🔸پس از چهل سال که حاکم احساس نمود دیگر عمرش به پایان نزدیک شده است، به نقاش گفت هر طور شده این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود.
🔹نقاش بار دیگر به جستوجو پرداخت تا مجرمی زشتچهره با موهایی درهمریخته را در گوشهای از خرابات شهر یافت.
🔸از او خواست در مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشیاش را بهعنوان شیطان رسم کند. او هم قبول نمود.
🔹چند روز مشغول رسم نقاشی شد تا اینکه روزی متوجه شد که اشک از چشمان این مجرم میچکد.
🔸از او علت را پرسید. مجرم گفت:
شما قبلا هم از چهره من نقاشی کشیدهاید. من همان بچه معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی. امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل نموده است.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥هیچکس اینقدر زیبا پشت پرده ترویج کارهای حرام رو در دنیا تبیین نکرده بود..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰تیپ شخصیتی(قسمت اول تا پنجم)
صحبت های #دکتر_عزیزی در رابطه با تیپ های شخصیتی افراد و تاثیر آن بر روابط با یکدیگر در سنین مختلف
#دکتر_سعید_عزیزی
#تیپ_شخصیتی
#تربیت_فرزند
#روانشناسی
#برونگرا
#درونگرا
#عارفانه🍃
حاج آقا دولابی رحمت الله علیه :
صاحب مال، قیمت مال را می داند. خدا یک موي سر مؤمن را به همـه ي عـالم نمی فروشـد. شـما قیمـت خودتـان را نمـی دانیـد، لـذا گـاهی اوقـات خودتـان را ارزان می فروشید. بهلول الاغ لنگی داشت. آن را به حراجی داد تا بفروشد.
حراجی شـروع بـه تبلیغات کرد که این الاغ نیست، بلکه بـراق اسـت و همـان مرکبـی اسـت کـه پیـامبر اکرم (ص) با آن به معراج رفتند. آنقدر از آن الاغ تعریف کرد که خود بهلول بـاورش شد و دید حیف است آن را بفروشد؛ لذا فریاد زد نمی فروشم، نمی فروشم و حقّ الزّحمه ي حراجی را داد و الاغ را پس گرفت.
بدن مؤمن به راسـتی بـراق اسـت و بـا آن عبـادت می کند و به معراج می رود. هر چه خدا و اولیاي خدا می گویند تو خوبی و با ارزشـی، تـو باور نمی کنی و خودت را بد و کم ارزش می دانی. مشکل در باور خودت است. شخـصی که خود را فقیر و بد می پندارد و لذا خود را ارزان می فروشد، اگر کـسی پیـدا شـود کـه بتواند براي او حقّ مطلب را در توصیف ارزش و بزرگی یک دوست اهـل بیـت ادا کند و آن شخص هم آن را باور کند ، دیگـر حاضـر نخواهـد شـد آن را در قبـال متـاع کم ارزش دنیا بفروشد.
✍مصباح الهدی ص ۴۰۰
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🌹
#قلم_نوشت
فریب زندگی اسلایسی را نخوریم !
یک نفر عکسی از پاهای تُپل نوزادی را به اشتراک گذاشته و زیرش نوشته :
اگر می خوایید گاز بگیرید برید ته صف ..
صدها نفر برای این پاهای بامزه غش و ضعف رفتهاند
چند نفر نوشتهاند :
همین فردا میرم «شوور»! میکنم ،
دوسه نفر نوشتهاند :
اصلاً من به عشق همین پاها میخوام بچهدار شم و ..
مردی روی نوک کوهی ایستاده و دستهایش را باز کرده و نوشته :
زندگی یعنی فتح قلهها !
زنی در اینستاگرام عکسی از قورمهسبزی که پخته منتشر کرده و نوشته :
هرکی هرچی دلش میخواد بگه
من عاشق اینم برای همسرم قورمهسبزی بپزم ، اونم بیاد بشینه موهامو ببافه ..
دهها نفر نوشتهاند :
آره خوشبختی یعنی همین !
خوشبختید شما ..
حسودیم شد ..
خوش به حال جفتتون ..
دلم برای خودم سوخت و ..
مردی عکسی از سوئیچ ماشینی که خریده را منتشر کرده و نوشته :
«بالاخره خریدمش»
جماعتی لایک کردهاند که خوش به حالت و مبارکه و ..
اینها همه بُرش هایی از زندگی هستند
نه تمام آن !
زندگی_اسلایسی !
آن بخش از زندگی که دست چین میکنیم
و به واسطه شبکههای مجازی به دیگران اجازه میدهیم آن را ببینید
و بسیاری بر اساس همین «اسلایس» ما را قضاوت میکنند ..
بسیاری از آنها که برای آن پاهای تپل دوستداشتنی غش و ضعف میروند
اگر همان کودک را به آنها بدهید
که ساعت سه نصفه شب بیدار میشود ،
زار میزند ،
نمیخوابد ،
پوشکاش نیاز به تعویض دارد ،
شیر میخواهد ،
خواب را از آدم میگیرد و ..
بعید است هنوز فقط به خاطر گازگرفتن پاهایش به او وفادار بمانند
و کماکان بچه بخواهند !
کودک فقط گازگرفتن نمیخواهد ،
احساس مسئولیت
و مراقبت دائمی هم میخواهد
میتوانید ؟
این تصور که زندگی مشترک فقط آن لحظه است
که بوی خوش قورمهسبزی در فضای خانه میپیچد
یا مرد مینشیند به بافتن گیسوی زن ،
یک فانتزی زیباست
اما وقتی عملی نمیشود
بسیاری از همسران احساس ناکامی میکنند
که پس چرا زن من قورمهسبزی نمیپزد ؟
یا چون همسرم موهام رو نمیبافه
پس دوستم نداره !
مردی که خسته از جدال در یک زندگی بیرحمانه به خانه میآید
و هنوز ذهنش درگیر پرخاش رئیس و ضرر و زیان ناشی از معامله و ترافیک کُشنده و بیثباتی بازار و .. است
دل و دماغی برایش نمیماند
که شب هنگام وقتی میرسد
بنشیند به بافتن گیسو !
البته که اگر این کار را بکند
عجب مرد نیکوییست
اما اگر هم حال و حوصلهاش را نداشتهباشد
دلیل بر فقدان عشق و دوست نداشتن همسر نیست !
آن یک عکس که دیدهاید هم
نشان خوشبختی تمام وقت آن زوج نیست
فقط یک بُرش دست چینشده
از یک زندگی است
یک اسلایس !
فتح قله ها لذتبخش است
اما قبل از آنکه کسی روی نوککوهی فاتحانه عکس یادگاری بگیرد ،
باید رنج بالارفتن از آن را به جان بخرد
عرقریختن ،
زمینخوردن ،
تحمل سرما و گرما ،
تاول زدن پا و ..
آن عکس فقط یک بُرش است
فقط یک اسلایس لذتبخش !
مردی که عکسی از سوئیچ ماشین اش را به اشتراک گذاشته هم
دشواری خریدن آن را که علنی نکرده !
غبطهخوردن به آن لحظه
گرچه واکنشی طبیعی است
اما شاید اگر رنج رسیدن به این موفقیت را میدانستیم
هرگز غبطه نمیخوردیم
این تنها یک بُرش از زندگی مرد است
یک اسلایس
نه تمام آن !
• خلایق حق دارند
هر اسلایسی از زندگی شان که دوستدارند را
به نمایش بگذارند
اما ما حق نداریم
آن یک اسلایس را
«تمام» زندگیشان فرض کنیم ،
دست به مقایسهاش با زندگی خودمان بزنیم
و احساس ناکامی کنیم ! •
زندگی_اسلایسی
میتواند آفت آرامش مان باشد
اگر باور نکنیم که
بسیاری از عکسهایی که میبینیم
و حرفهایی که میشنویم
تنها بُرشهایی گزینش شدهاند،
نه تمام آن .. !
⚡️تلنگر⚡️
عالمی مشغول نوشتن با مداد بود.کودکی پرسید:"چه مینویسی؟"عالم لبخندی زد و گفت:"مهمتر از نوشتههایم، مدادی است که با آن مینویسم. میخواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!"
پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید.
عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آنها را به دست آوری.
اول: میتوانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت میکند و آن دست خداست!
دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنجش میشود، ولی نوک آن را تیز میکند. پس بدان رنجی که میبرى از تو انسان بهتری میسازد!
سوم: مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنی؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست
چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون میآید!
پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی میگذارد؛ پس بدان هر کاری در زندگیات مى كنى، ردی از آن به جا مىماند؛ پس در انتخاب اعمالت دقت کن!
فرق انسانهای بزرگ، متوسط و کوچک با هم چیه؟
🔹 درس ١
انسانهای بزرگ زودتر از دیگران سلام میدهند.
انسانهای متوسط در سلام کردن عجلهای ندارند.
انسانهای کوچک اما منتظرند دیگران به آنها سلام کنند.
🔹 درس ٢
انسانهای بزرگ اول فکر میکنند، بعد حرف میزنند.
انسانهای متوسط اول حرف میزنند، بعد فکر می کنند.
انسانهای کوچک اصلا فکر نمیکنند.
🔹 درس ٣
انسانهای بزرگ بدیهای دیگران را فراموش میکنند.
انسانهای متوسط خوبیهای دیگران را فراموش میکنند.
انسانهای کوچک قبول ندارند که چیزی را فراموش میکنند.
🔹 درس ۴
انسانهای بزرگ انتقادپذیرند.
انسانهای متوسط انتقاد گریزند.
انسانهای کوچک انتقاد ستیزند.
🔹درس ۵
انسانهای بزرگ اشتباهات خود را جبران میکنند.
انسانهای متوسط اشتباهات خود را تکرار میکنند.
انسانهای کوچک اصلا قبول ندارند که در زندگی اشتباه میکنند.
🔹درس ۶
انسانهای بزرگ به فکر حفظ جایگاه دیگران هستند.
انسانهای متوسط فقط به فکر حفظ جایگاه خود هستند.
انسانهای کوچک به فکر نابودی جایگاه دیگران هستند.
🔹درس ۷
انسانهای بزرگ دیگران رو تمجید میکنند.
انسانهای متوسط دیگران رو نظاره می کنند.
انسانهای کوچک دیگران رو مسخره می کنند.
🔹درس ۸
انسانهای بزرگ دایره رفاقت رو بزرگ می کنند.
انسانهای متوسط دایره رفاقت رو حفظ میکنند.
انسانهای کوچک دایره رفاقت رو نابود میکنند.
🔹درس ۹
انسانهای بزرگ پول را خرج دیگران میکند.
انسانهای متوسط پول را خرج خود میکنند.
انسانهای کوچک اما خود را خرج پول میکنند.
🔹درس ۱۰
انسانهای بزرگ وحدت ایجاد می کنند.
انسانهای متوسط وحدت رو حفاظت می کنند.
انسانهای کوچک نفاق ایجاد می کنند.
#تلنگرانه
#تلنگر
❌اگر دیدی فرزند کسی منحرف شده است، پیش داوری مکن، خانوادهاش را مسخره و متهم به بد تربيت کردن فرزندانشان مکن!!
👈چرا که نوح علیهالسلام با مشکل فرزند و همسرش مواجه بود درحالیکه مشهور به #صفی_الله بود...
❌ کسی را که از قومش اخراج کردهاند مسخره مکن و نگو بیارزش و بیجایگاه است!!
👈 چرا که ابراهیم علیهالسلام را راندند درحالیکه مشهور به #خلیل_الله بود...
❌ زندان رفته و زندانی را مسخره مکن!!
چرا که يوسف علیهالسلام سالها زندان بود در حالیکه مشهور به #صدیق_الله بود...
❌ ثروتمند ورشکسته و بی پول را مسخره مکن!!
👈چرا که ايوب علیهالسلام بعد از غنا، مفلس و بی چیز گرديد در حالیکه مشهور به #نبی_الله بود...
❌ شغل و حرفه دیگران را تمسخر مکن!!
👈چرا که لقمان علیهالسلام نجار، خیاط و چوپان بود درحالیکه خداوند در قرآن مجید به #حکيم بودن او اذعان دارد...
❌ کسی را که همه به او ناسزا میگویند و از او به بدی یاد میکنند مسخره مکن و مگو که وضعيت شبهه برانگیزی دارد!!
👈 چرا که به حضرت محمد ساحر، مجنون و دیوانه میگفتند در حالیکه #حبیب خدا بود...
پس دیگران را پیش داوری و مسخره نکنیم بلکه حسن ظن به دیگران داشته باشی
📚 حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
روزی کشاورزی متوجه شد ساعت طلای ميراث خانوادگی اش را در انبار علوفه گم کرده بعد از آنکه در ميان علوفه بسيار جستجو کرد و آن را نيافت از گروهی کودک که بيرون انبار مشغول بازی بودند کمک خواست و وعده داد هرکس آنرا پيدا کند جايزه ميگيرد.
به محض اينکه اسم جايزه برده شد کودکان به درون انبار هجوم بردند و تمام کپه های علوفه را گشتند اما باز هم ساعت پيدا نشد. همينکه کودکان نااميد از انبار خارج شدند پسرکی نزد کشاورز آمد و از او خواست فرصتی ديگر به او بدهد.
کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود انديشيد:چرا که نه؟ کودک مصممی به نظر ميرسد، پس کودک به تنهايی درون انبار رفت و پس از مدتی به همراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز شادمان و متحير از او پرسيد چگونه موفق شدی درحالی که بقيه کودکان نتوانستند؟
کودک پاسخ داد: من کار زيادی نکردم، روی زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تيک تاک ساعت را شنيدم و در همان جهت حرکت کردم و آنرا يافتم...
"ذهن وقتی در آرامش است، بهتر از ذهن پرمشغله، کار ميکند. هر روز اجازه دهيد ذهن شما اندکی آرامش يابد تا ببينيد چطور بايد زندگی خود را آنگونه که می خواهيد سروسامان دهيد👌
🔘 خُلق نیکوی حضرت محمد صلیالله علیه و آله
🔳 آیت الله ناصری (ره):
▫️ خداوند، چند چیز را در قرآن عظیم شمرده است. خدایی که خود عظیم است، اگر چیزی را عظیم بشمارد، عظمت آن فوق العاده است.
یکی از مواردی که خداوند عظیم، آن را عظیم شمرده خُلق عظیم نبی اکرم است. در قرآن فرمود:
📜 اِنَّکَ لَعَلَیٰ خُلُقٍ عَظیم. (سوره قلم، آیه چهار: و یقیناً تو بر بلندای سجایای اخلاقی عظیمی قرار داری.)
❇️ زمانی که نبی اکرم به مدینه آمدند و اسلام رونقی گرفت، روستای دور افتادهای بود که حدود هزار نفر جمعیت داشت. یک نفر از اشرار این منطقه بود که بسیار بد و خونریز بود. آن شرور دید که اهل این منطقه، خیلی ناراحتند. پرسید:
🔹 چه شده است؟ چرا اینقدر ناراحتید؟
▫️ گفتند:
🔸 یک نفر به مدینه آمده و ادعای پیغمبری میکند و همه خدایان ما را زیر سؤال برده و منکر شده است. ما از این ناراحتیم که تمام خدایان ما را کنار زده است و دین تازه ای آورده و میگوید:
🔶 خدا یکی است.
▫️ گفت:
🔹 شما چه میخواهید؟
▫️ گفتند:
🔸 اگر بتوانی خون این شخص را بریزی و او را بکشی، آنچه دلت بخواهد، به تو میدهیم.
▫️ گفت:
🔹 فردا سر او را برای شما میآورم.
▫️ آن شرور، حرکت کرد و بعد از ظهر مدینه رسید. نماز پیغمبر در مدینه تمام شده بود و عربها به منزل خود رفته بودند. حضرت هم داشتند، به منزل میرفتند. عرب شرور به پیغمبر رسید؛ در حالی که آن حضرت را نمیشناخت؛ لذا از خود پیغمبر پرسید:
🔹 این محمد که میگویند، کجاست؟
▫️ حضرت فرمودند:
🔸 او را چه کار داری؟
▫️ عرض کرد:
🔹 من از فلان منطقه هستم و شنیدهام ادعای پیغمبری کرده و منکر خدایان ما شده است. آمده ام سر او را برای خویشانم سوغات ببرم.
▫️ فرمودند:
🔸 الآن بعد از ظهر است و هوا گرم. شما هم تازه رسیدهای و خسته هستی. غذا هم که نخوردهای. بیا برویم منزلِ ما استراحت بکن، غذایت را بخور، خوابت را برو. سر حال که شدی، من دست محمد را در دستت میگذارم.
✨ حضرت او را به منزل آوردند و عبای خود را پهن کردند و گفتند:
🔸 روی آن بنشین.
▫️ آن عرب غذایش را خورد و مشغول استراحت شد.
☀️ کم کم آفتاب او را گرفت. حضرت، مقابل آفتاب ایستادند و با بدن مبارکشان، روی صورت این عرب، سایه انداختند، تا آفتاب به او نتابد.
⏳ خواب آن عرب طول کشید و پیغمبر عرق کردند. عرقهای پیغمبر، روی صورت این جوان چکید و بیدار شد. دید که این آقا بالا سر او نشسته و از شدت گرمای آفتاب صورت او از عرق خیس شده است. بلند شد و گفت:
🔹 آقا! چرا این طور کردی؟ چرا من را شرمنده کردی؟ خدمتی به من کردی که احدی نکرده است.
▫️ و عذر خواهی کرد.
حضرت فرمودند:
🔸 دیدم خستهای و خواب هستی. نخواستم بیدارت کنم و بگویم آفتاب تو را گرفته است. بالای سر تو نشستم که آفتاب تو را اذیت نکند.
▫️ آن عرب بلند شد و گفت:
🔹 وعده کردی که دست محمد را در دستم بگذاری. برویم محمد را پیدا کن و دست او را به دست من بده.
🤝 حضرت دستشان را آوردند جلو و فرمودند:
🔸 بگیر.
▫️ جوان نگاهی نکرد و گفت:
🔹 چه را بگیرم؟
▫️ گفت:
🔸 دست من را. من محمدم.
▫️ این جوان به حضرت نگاهی کرد و با خودش گفت:
🔹 عجب! این زندگی و این اخلاق او است؟!
❇️ شهادتین را جاری کرد و به حضرت ایمان آورد و گفت:
🔹 من میروم همه مردم شهرمان را مسلمان میکنم.
💡 حضرت، همه اعمال و رفتارشان بهگونهای بوده است که برای ما معلم و الگو باشد.
💎 اسكندر يكی از نخبگان را از مسووليتی كه داشت عزل كرد و كاری پست به او داد .
روزی اسكندر به او گفت :
حالا ، حال و روزت چه طور است ؟
گفت :
" مرد به خاطر منصبش بزرگ و شريف نمي شود بلكه منصب است كه به اندازه مرد بزرگ و شريف می شود ، پس مرد هر جا كه هست بايد پاك ، عادل و با انصاف باشد ."
اسكندر که از پاسخ او خوشش آمده بود او را به جای اول خود برگرداند:
بايدت, منصب بلند بكوش!
تا به فضل و هنر كنی پيوند
نه به منصب بلندي مرد
بلكه منصب شود به مرد بلند
#بهارستان_جامی🍁
...ومصداق این جریان تاریخی معروف است که:
وقتی مولاامیرالمؤمنین به
خلافت رسید یکی از یاران ایشان به نام صعصعه تبریک متفاوتی خطاب به امام گفتند اینکه :
یاعلی!توبه خلافت زینت دادی ونه خلافت به تو!🌺
سلام برآنان که برازنده ی مقام ومنصبند
واقعیتی سنگین بخوانید و عبرت بگیرید
🪴 تقصیر همه ماست 🪴
امروز به خاطرات بسیار جالب توجه و خواندنی برخورد کردم حيفم آمد آنرا فوروارد نکنم
پیشنهاد می کنم با قدری تأمل مطالعه فرمایید.
🛑 *تقصیر شماست.......*
در زمان دانش آموزی معلمی داشتیم به نام آقای سید مهدی موسوی كه در آمریكا تحصیل كرده و تازه به وطن بازگشته بود و از همین روی گاه و بیگاه خاطرات و تجربه هایی از سالهای زندگی در ایالت اوهایو نقل می كرد و این گفته ها به اقتضای دوره نوجوانی به دقت در ذهن ما ثبت و ضبط می شد.
ایشان می گفت: “یك روز در دانشگاه اعلام شد كه در ترم آینده مشاور اقتصادی رییس جمهوری سابق آمریكا -گمان می كنم *ریچارد نیكسون* - قرار است درسی را در این دانشگاه ارائه كند و حضور آن شخصیت نامدار و مشهور چنان اهمیتی داشت كه همه دانشجویان برای شركت در كلاس او صف بستند و ثبت نام كردند و اولین بار بود كه من دیدم برای چیزی صف تشكیل شده است.
به دلیل كثرت دانشجویان كلاس ها در آمفی تئاتر برگزار می شد و استاد كه هر هفته با هواپیما از واشنگتن می آمد دیگر فرصت آشنایی با یكایك دانشجویان را نداشت اما گاهی به طور اتفاقی و بر حسب مورد نام و مشخصات برخی را می پرسید.
در یكی از همان جلسات نخست به من خیره شد و چون از رنگ و روی من پیدا بود كه شرقی هستم از نام و زادگاهم پرسید و بعد برای این كه معلومات خود را به رخ دانشجویان بكشد قدری در باره شیعیان سخن گفت و البته در آن روزگار كه كمتر كسی با اسلام علوی آشنا بود همین اندازه هم اهمیت داشت، ولی در سخن خود قدری از علی علیه السلام با لحن نامهربانانه و نادرستی یاد كرد.
این موضوع بر من گران آمد و برای آگاه كردن او ترجمه انگلیسی نهج البلاغه را تهیه كردم و هفته های بعد به منشی دفتر اساتید سپردم تا هدیه مرا او برساند.
در جلسات بعد دیگر فرصت گفت و گویی پیش نیامد و من هم تصور می كردم كه یا كتاب به دست او نرسیده و یا از كار من ناراحت شده و به همین دلیل تقریبا موضوع را فراموش كردم.
روزی از روزهای آخر ترم در كافه دانشگاه مشغول گفتگو با دوستانم بودم كه نام من برای مراجعه به دفتر اساتید و ملاقات با همان شخصیت مهم و مشهور از بلندگو اعلام شد، با دلهره و نگرانی به دفتر اساتید رفتم و هنگامی كه وارد اتاقش شدم با دیدن ناراحتی و چهره درهم رفته اش بیشتر ترسیدم.
با دیدن من روزنامه ای كه در دست داشت به طرف من گرفت و گفت می بینی؟ نگاه كن! وقتی به تیتر درشت روزنامه نگاه كردم خبر و تصویر دردناك خودسوزی یك جوان را در وسط خیابان دیدم.
او در حالی كه با عصبانیت قدم می زد گفت: می دانی علت درماندگی و بیچارگی این جوانان آمریكایی چیست؟ بعد به جریانات اجتماعی رایج و فعال آن روزها مانند هیپی گری و موسیقی های اعتراضی و آسیب های اخلاقی اشاره كرد و سپس ادامه داد: همه اینها به خاطر تقصیر و كوتاهی شماست!
من با اضطراب سخن او را می شنیدم و با خود می گفتم: خدایا، چه چیزی در این كتاب دیده و خوانده كه چنین برافروخته و آشفته است؟
او سپس از نهج البلاغه یاد كرد و گفت: از وقتی هدیه تو به دستم رسیده در حال مطالعه آن هستم و مخصوصا فرمان علی بن ابیطالب به مالك اشتر را كپی گرفته ام و هر روز می خوانم و عبارات آن را هنگام نوشیدن قهوه صبحانه مرور می كنم تا جایی كه همسرم كنجكاو شده و می پرسد این چه چیزی است كه این قدر تو را به خود مشغول كرده است؟
بعد هم شگفتی و اعجاب خود را بیان كرد و گفت: من معتقدم اگر امروز همه نخبگان سیاسی و حقوقدانان و مدیران جمع شوند تا نظام نامه ای برای اداره حكومت بنویسند، نمی توانند چنین منشوری را تدوین كنند كه قرنها پیش نگاشته شده است!
دوباره به روزنامه روی میز اشاره كرد و گفت: می دانی درد امثال این جوان كه زندگی شان به نابودی می رسد چیست؟ آنها نهج البلاغه را نمی شناسند!
آری، *تقصیر شماست كه علی را برای خود نگهداشته اید و پیام علی را به این جوانان نرسانده اید!*
دلیل آشوب و پریشانی در خیابانهای آمریكا، محرومیت این مردم از پیام جهان ساز و انسان پرور نهج البلاغه است.”
این داستان را در سن دوازده سالگی از معلم خود شنیدم، اما سالها بعد از آن وقتی كه برای جشنواره “باران غدیر” در تهران میزبان مرحوم پروفسور دهرمندرنات نویسنده و شاعر برجسته هندی بودیم چیزی گفت كه حاضران در جلسه را به گریه آورد و مرا به آن خاطره دوران نوجوانی برد.
پیرمرد هندو در حالی كه بغض كرده بود و قطرات اشك در چشمانش حلقه زده بود از مظلومیت علی بن ابی طالب یاد كرد و با اشاره به مشكلات گوناگون اجتماعی در كشورهای مختلف جهان گفت: “شما در معرفی امام علی و نهج البلاغه موفق نبوده اید! *باید پیام های امام علی را چون سیم كشی برق و لوله كشی آب به دسترس یكایك انسانها در كشورها و جوامع مختلف رساند !*
به عشق امیرالمومنین نشر دهید 🌷🌷🌷
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸چهار ستون اصلی تربیت🔸
تربیت بر این چهار پایه استوار است. به پدرها و مادرها یادآور میشوم که این چهار تا پایه، سقف خانۀ ما را نگه میدارد. شما چهار تا ستون دارید و تربیت بر این چهار ستون استوار است:
ستون اول، «آگاهی دادن به بچه»؛
ستون دوم، «احترام گذاشتن به بچه»؛
ستون سوم، «محبت کردن به بچه»؛ یعنی در چشم پدر و مادر عزیز باشد؛
ستون چهارم، «اینکه به بچه اعتماد کنند و قبولش داشته باشند و از او مسئولیت بخواهند».
اینها عناصر تربیت صحیح فرزند است.
📖 راه رشد، جلد یک، صفحه ٢۴۴
@haerishirazi
⚡️تصمیم عجولانه برای ازدواج ممنوع
اگر حتی در یکی از شرایط زیر قرار دارید، در مورد ازدواج احتیاط کنید؛
⛔️ شیفتگی و دلدادگی بیش از حد
⛔️ تن دادن به ازدواج برای راضی کردن دیگران
⛔️ ازدواج پیش از کسب شناخت
⛔️ آماده نبودن برای تعهد طولانیمدت
⛔️ عدم تناسب در اعتقادات دینی
⛔️ نارضایتی والدین هر یک از طرفین
⛔️ انتخاب کسی که نیازمند تغییر است
⛔️ تن دادن به ازدواجی جدید درحالیکه زخم ازدواج پیشین بهبود نیافته
⛔️ انکار یا نادیده گرفتن شواهدی دال بر ویژگیهای نامناسب رفتاری و شخصیتی طرف مقابل
https://eitaa.com/joinchat/3698655239C4a2fc5758a
لینک کانال استاد طیبی پور👆👆👆
#تلنگر
روز عجیبی بود
رنگ سرخ قالی که چه عرض کنم
پرده و مبل و لیوان هایش هم دیگر برایش
رنگ و رویی نداشتند.
دوست داشت به اصطلاح بروز باشد ومدل
زندگیش را تغییر دهد.
امابه اینکه چقدر باید زیربار قرض وقسط
می رفت فکر نمی کرد!
آن روز تمام دل مشغولیش شده بود تغییر
دکوراسیون منزل.🛋
بعد از ظهر بود دنبال کارت ملـی اش برای
فراهم کردن مقدمات اموربانکی می گشت
که لای کتاب گذاشته بود.
کارتش را که برداشت جذابیت تیترمطلب
آن صفحه چشمـانش را اجبـار به مطالعـه
کرد:(به شکمم می گویم صبر کن!)
روزی مولایمان علـی(ع) از کنارقصابی
می گذشت؛
قصاب: سـلام امیر،
گوشت تازه اورده ام.
اگر می خواهید ببرید.
علی (ع) : الان پول ندارم که بخرم.
قصاب:
من صبر میکنم
پولش را بعدا بدهید.
امام علی(ع) :من به شکم خود میگویم
که صبر کند.
اگر نمیتوانستم آنوقت از تو
می خواستم که صبر کنی!
روی مبـل نشست!
حالا دیگر حرمت سود
های سـر به فلک کشیده ی اقساط بانکی
وکراهت قرض گرفتن برایش مساله شده
بود🚶
از روی مبـل بلند شد تا به کـارهای منـزل
رسیدگی کنـد در حالیکه کـارت ملـی اش
میان صفحات کتاب باقی ماند.
انگار مبدأ میلش تغییر کرده بود…